آخرین قسمت از فصل سوم
سریال ستایش پخش شد و آنطور که به نظر میرسد، امکان دارد فصل چهارم آن نیز ساخته شود، اما علاوه بر موضوع و محتوای
ستایش ۳ که مورد نقد است، تیتراژپایانی این سریال نیز به خاطر جملات عجیب و بی ربط آن مورد توجه قرار گرفت.
امیر امیری/ روزنامه جوان: ترانه امروز یکی از ملزمات عصر رسانه است، چرا که بشر امروزی موسیقی با کلام را بیشتر از موسیقی بی کلام گوش میدهد و رسانهها برای پر کردن کنداکتور خودشان ناگزیر از تولید آثار موسیقی با کلام هستند، ترانه به معنی امروزی یعنی؛ معنی شعری که برای اجرا به همراه موسیقی سروده میشود، به خوراک فکری اکثریت جامعه بخصوص جوانان که بیشتر درگیر مسائل عاطفی و احساسی هستند، تبدیل شده است، از این روی است که رهبر انقلاب اسلامی در دیدار شعرا در سال اخیر در بیان اهمیت توجه به زبان فارسی بطور ویژه بر اهمیت ترانه بخصوص ترانه تیتراژ سریالها تاکید کردند، چرا که این ترانهها به سرعت در میان اکثریت جامعه شنیده شده و بر روی قشر وسیعی از مردم تاثیر میگذارد.
یکی از ترانههایی که امروزه مورد توجه قرار گرفته است ترانه تیتراژ پایانی سریال ستایش است که پربینندهترین سریال حال حاضر رسانه ملی محسوب میگردد، این ترانه علاوه بر حس کلی که تلقین یاس و نا امیدی و ترغیب به خودکشی را در پی دارد، اما در این نوشته بیشتر به تناقض گوییها و غلطهای فنی و استفاده نادرست از زبان در این ترانه میپردازیم
«من برم هیشکی تنها نمیشه/ بغض ابری برام وا نمیشه»
سراینده میفرماید که اگر بمیرد- برود- کسی به او وابسته نیست و کسی دلتنگش نخواهد شد، گذشته از اینکه این حرف سرشار از یاس و نا امیدی است؛ بلافاصله همین خزعبلات را نقض میکند و میگوید که مادرش به او وابسته است:
«طفلکی مادرم بعد من حتما افسرده میشه»
بعد از این تازه معلوم میشود که سراینده اصلا قصد رفتن ندارد و جالبتر اینکه یک نفر هست که با رفتن سراینده تنها میشود یعنی جملات اول کلا دروغ بوده:
«کاش میشد اینو لااقل بدونی/ موندم اینجا که تنها نمونی»
جمله بعد، اما به مراتب شاهکارتر است:
«عاشقم واقعا نه از این عشقای یه قرونی»اینجا سراینده ما ادعای عاشق واقعی بودن دارد، اما از آنجا که فارسی اش ضعیف است نمیتواند منظورش را برساند لذا در جمله اول میگوید: عاشق است و در جمله معترضه به جای اینکه بگوید «نه از این عاشقای یه قرونی» میفرماید «نه از این عشقای یه قرونی» مثل این است که بگوییم: «این کمپوت است، ولی نه از آن سیبهای بی مزه».
بعد از اینجا میزان بی ربطی ترانه به مراتب بیشتر میشود و دیگر هیچ جملهای ربطی به جملات قبل ندارد- از واژههای بیت و مصرع استفاده نمیکنم، چون این خزعبلات به هیچ وجه شبیه شعر و ترانه نیست.
«زندگی عین دریای بی آب/ من همش راه میرم بی تو تو خواب»زندگی عین دریای بی آب؟ اینجا فعل به کدام قرینه معنوی و لفظی حذف شده است؟ جالبتر جملهای است که در مورد راه رفتن در خواب حرف میزند که خود جمله هم بی ربط است، انگار "بی تو بودن" ربطی به "توی خواب رفتن" دارد! در حالی که راه رفتن در خواب یک اختلال خواب است و ربطی به مسائل عاطفی ندارد، نگارنده که تا بحال نشنیده است کسی پس از جدا شدن از معشوقش دچار "خواب روی" شده باشد. در ضمن از لحاظ موسیقی شعر به کار بردن"تُو" و "تو" پشت سر هم یک ایراد مهم در شعر است.
«مثل یه کوریم که عصاشو /داده به دست یه کرم شب تاب» این جمله یک تشبیه مرکب است که در آن، حالتی به حالتی دیگر تشبیه میشود، اما این وسط وجه شبه چیست؟! چرا سراینده خودش را به کوری که عصایش را از دست داده تشبیه میکند؟! این چه ربطی به وضعیت عاشقانه ترانه دارد، اصلا کجایش عاشقانه است و ربطی به معشوق سراینده یا به مادرش دارد؟
از طرف دیگر کرم شب تاب مگر عصا به دست میگیرد! تا بحال کدام کور عصایش را به دست یک کرم داده که سراینده وضعیت خودش را به آن تشبیه کرده؟ مثل این است که بگوییم: «مانند یک پهلوان هستم که شمشیرش را به دست یک گنجشک داده است»
بلافاصله سراینده از موقعیت تاریک و نابینایی به موقعیت هیجانی میرود و با چنگال گرگ زخمی میشود:
«آخه تو چی میدونی ازم که/ رو تنم جای چنگال گرگه» جملات بعد باز هیچ ربطی به این وضعیت ندارد:
«پا گذاشتم رو قلبم که له شم» اولا پا گذاشتن روی قلب چه ربطی به له شدن دارد؟! مگر اینکه سراینده پایش را نه بصورت مجازی بلکه بصورت واقعی روی قلبش بگذارد و همین پا موجب له شدنش شود که به شرطی قابل تحقق است که پای سراینده جدای از خودش باشد و خیلی بزرگتر از خودش، مثلا پای سراینده اندازه یک تانک باشد که بتواند سراینده را له کند. از طرف دیگر له شدن و پا گذاشتن چه ربطی به جمله بعد دارد:
«ما کوچیکا خدامون بزرگه»این جمله وقتی به کار برده میشود که فرد دیگری ما را تحقیر کرده باشد نه اینکه خودمان تصمیم گرفته باشیم پا روی دلمان گذاشته و از خواسته خود بگذریم.
در جملات بعد هم هیچ وجه شبی متصور نیست که اولا سراینده چه وجه شباهتی با "توپ چهل تیکه" میتواند داشته باشد:
«بچگیم توپ چهل تیکه بودم» و از طرف دیگر در انتهای کوچه تاریک بودن چه ربطی به توپ بودن دارد و این وضعیت چه ربطی به موقعیت عاطفی ترانه دارد:
«ته اون کوچه تاریکه بودم» جمله بعد با اینکه کمی شاعرانه است، ولی ربطی به جملات قبل و بعد ندارد:
«خیلی سالا گذشت تا دلم ریشه زد تو وجودم» بعد از این جمله سراینده از شاعرانگی خوشش میآید و سعی میکند کمی «قافیه اندیشد»:
«خیلی سالا رو یادم نمونده دورمم خیلی آدم نموندهمن هنوز حرف دارم با چشات درد و دل کم نمونده».اما باز هم در این قافیه بازی و شاعرانگی ایرادات فاحشی وجود دارد؛ اول اینکه در زبان محاوره وقتی واژه «هم» بعد از واژه دیگری میآید یه جای هم میگوییم –َم، اما اگر واژه قبلی به م ختم شده باشد میباید هم خوانده و نوشته شود و گرنه چنان که افتد و دانید بسیار زشت شنیده میشود.
دوم اینکه شعر علی رغم زیباییهای ظاهری و بیانی میبایست زیباییهای بدیعی و معنوی هم داشته باشد در همین چند جمله آخر هم محتوا و معنایی در شعر نیست و صرفا چند جمله است که قصد ارائه اطلاعات معمولی را دارد و پیشتر سراینده در جملات قبلی گفته است.
خیلی جالب است که این شعر از وزارت فرهنگ و ارشاد مجوز نگرفته است بلکه توسط صدا و سیمایی تولید شده است که ماه مبارک رمضان امسال بعد از دیدار رهبر انقلاب با شعرا و تاکید ایشان بر غلطهای زبانی و آسیبهای ترانههای سریالها به زبان فارسی رئیس همین
صدا و سیما بیانیه و دستورالعمل بلند بالایی برای حفظ و حراست از زبان و ادب فارسی در صدا و سیما صادر کرده و به اصطلاح خودش را برای جماعت انقلابی لوس کرد، اما در کمتر از ۵ ماه همه آن دستور العمل فراموش شده و این ترانه فاجعه بعد از پربینندهترین سریال صدا و سیما پخش میشود.
بیشتر بخوانید: