هفته گذشته حکم تعلیق جودوی ایران، این ورزش مدال آور را با حاشیه های بسیاری رو به رو کرد. فدراسیون جهانی
جودو بعد از اتفاقاتی که برای
سعید ملایی در مسابقات جهانی توکیو افتاد و با ادعای واهی تحت فشار قرار دادن ورزشکاران برای عدم رویارویی با نمایندگان
رژیم غاصب اسراییل، این تصمیم را گرفت.
ادعای پوچی که عرق ملی همه ورزشکاران و مرور دقایق طلایی که با مرام پهلوانی، عطای مسابقه دادن در برابر نماینده رژیم صهیونیستی را به لقای آن بخشیدند، خط بطلان پر رنگی میکشد. بهزاد وحدانی یکی از همین ملی پوشان افتخارآفرین ایران در جودو و کوراش است که بارها پرچم کشورمان را در رقابتهای بین المللی به اهتزاز درآورده و حالا در کسوت مربیگری تیم ملی نوجوانان جودو، به آیندهسازان این ورزش، مشق پهلوانی میآموزد.
من و گرند اسلم و اسراییل و مدال ناب معرفت
طلای المپیک هنرهای رزمی کره جنوبی، برنز جودو ارتشهای جهان در قزاقستان، برنز کوراش جام ازبکستان، برنز کوراش جهان در ترکیه، نایب قهرمانی مسابقات بینالمللی آفریقای شمالی، طلای کوراش جهان در ترکیه و طلای بازیهای آسیایی در ترکمنستان و بیش از ۲۰ مدال در مسابقات نوجوانان و جوانان کشوری، کارنامه این ملی پوش خراسانی را پر از مدالهای رنگین کرده است. در کنار همه مدال ها، مدال زیبای دو نبرد را بر کارنامه دلش سنجاق کرده و آن را مایه فخر و مباهات همه سالهای ورزشی اش میداند. دو مدال ماندگار از جنس ناب معرفت که معتقد است میارزد به همه طلاهای زرد، سفید و برنزی که بر دیوار اتاقش خودنمایی میکند.
بهزاد وحدانی در مسابقات ورد کاپ و گرنداسلم در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۶ مقابل حریفانی از رژیم اسراییل به میدان نرفت تا ثابت کند با همه آمال و آرزوهای ورزشی آنجا که پای دفاع از مظلوم در میان باشد، جنس مدال دیگر آن نیست که همه فکر میکنند. کردکرمانچی خراسان، غیرت و مردانگی را وامدار خاطراتی است که از جوانمردی پدر و برادرانش به یادگار دارد. پای خاطرات بهزاد وحدانی مینشینیم در روزهایی که با همه قدرت و توان در حال آموزش نوجوانان جودوکار تیم ملی است.
پهلوانی یا قهرمانی! مسئله این است
«عموها و برادرهایم همگی چوخه کار بودند. «چوخه»، ورزش سنتی کردهای خراسان است، یک ورزش قدیمی و پرطرفدار که پهلوان پرور است؛ نه قهرمان پرور. یادم میآید وقتی کوچک بودم، بهترین دلخوشی ام تماشای مسابقه دادن پدر و عموهایم بود.»
گاهی بباز تا برنده شوی!
انگار همین دیروز بود. پدر آستینها را تا آرنج بالا زد، کمربندی پارچهای به میان بست و دامنهای چوخه را برای آنکه مانع فعالیت دست و پا نشود، برگرداند و زیر کمربند، محکم کرد؛ شلوار را تا زانو بالا زد و با پاهای برهنه کشتی را آغاز کرد. «چوخه» ورزش محبوب کردهای خراسان بود و بهزاد از همان بچگی شیفته این ورزش و مردان خانواده اش؛ چوخه کاران قهار خراسان شمالی!
گفت و گوی ما با بهزاد وحدانی با مرور خاطرهای از پدر چوخه کار ادامه پیدا میکند و درسی که از این خاطره در ذهن او برای همیشه ماندگار میشود؛ «در چوخه پیروز میدان کسی بود که بتواند پشت حریف را به خاک برساند و شک نداشتم که پدر، باز هم قهرمان است. نبرد تن به تن شروع شد، اما این بار نتیجه آن چیزی نبود که فکر میکردم. پدر به عمد به حریف باخت. این را از پچ و پچ او با عموها و برادر بزرگتر فهمیدم.»
وقتی از پدر پرسید چرا باختی؟ در جواب فقط لبخند چهره مهربان او را دید. بعدها وقتی کمی بزرگتر شد پدر راز این باخت عمدی را برملا کرد و آنچه در ذهن کُرد کرمانچی خراسان نقش بست این جمله بود که «گاهی وقتها باید ببازی تا برنده واقعی شوی.»
از چوخه تا جودو و کوراش
بهزاد بزرگتر شد و در نوجوانی پا جای پدر گذاشت. مسابقه چوخهای نبود که در بجنورد برگزار شود و نوجوان خراسانی برنده بلافصلش نباشد. ورزش سنتی چوخه شباهت بسیاری به جودو دارد و این شباهت پای او را به این رشته و کوراش باز کرد. از بازیهای محلی تا پوشیدن پیراهن تیم ملی جودو و کوراش و به اهتزاز درآوردن پرچم ایران در رقابتهای بین المللی در چشم برهم زدنی گذشت.
وقتی آرمانها از مدالها مهمتر میشوند
حالا «بهزاد وحدانی» سکاندار تیم ملی جودوی نوجوانان ایران شده است. همه آنچه در ۲۱ سال عمر ورزشی اش اندوخته برای آینده سازان جودوی ایران روی دایره میریزد و در کنار آموزش فنون خاک و قفل کردن مفصل و میخکوب کردن و... این جمله را آویزه گوش جودوکاران کوچک میکند: «گاهی آرمانها از مدالها مهمتر میشوند.» و در خلال مصاحبه خاطره دو رویداد ورزشی افتخارآفرینش را برایمان روایت میکند: «ما ورزشکارها در هر موقعیت و مقامی که باشیم سرباز نظام هستیم. یک سرباز وقتی پای آرمانها و اعتقاداتش وسط میآید مدال برایش در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد؛ حتی اگر یک سال برای رسیدن به آن از همه دلخوشیها و بودن کنار خانواده گذشته باشد.
مرام ما ورزشکارهای ایرانی نمیپذیرد که وقتی در برابر نمایندهای از رژیم صهیونیستی قرار میگیریم، پا به تشک مسابقه بگذاریم. نمیگویم تلخی ندارد! چرا دارد، باید بگذری از موقعیتی که برای به دست آوردنش سختی کشیدی، اما گاهی وقتها آرمانها از مدالها مهمتر میشوند. من به کاری که سعید ملایی در توکیو انجام داد، کاری ندارم و او را قضاوت نمیکنم. شعار هم نمیدهم. اما در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۶ در مسابقات «وردکاپ» و «گرند اسلم» با افتخار در برابر نماینده رژیم غاصب اسراییل بازی نکردم. همان زمان خیلیها در فضای مجازی واکنش نشان دادند. بعضی لطف داشتند و مرا تحسین کردند. بعضی هم انتقاد! جای مدالهایی که در آن رقابتها از دست رفت، با مدالهای رنگین در رقابتهای بعدی پر شد.»
مسئولان ورزشی بخوانند!
اگر زمان به عقب برگردد یا باز هم در رویدادهای ورزشی حریفش نماینده رژیم صهیونیستی باشد با افتخار همان کاری را میکند که در سال ۲۰۱۲ و ۲۰۱۶ انجام داد. این جملات را بهزاد وحدانی میگوید و ادامه میدهد: «همینطور که با افتخار و سربلندی از این تصمیم میگویم، به نمایندگی از همه ورزشکاران در تمام رشتههای ورزشی، درخواستم از مسئولان را هم میگویم. حمایت معنوی از ورزشکارانی که پای آرمان هایشان میایستند به جای خود؛ کاش مسئولان از این ورزشکاران، حمایت مادی هم داشته باشند. یک ورزشکار برای حضور در عرصههای بین المللی از یک سال قبل، زندگی اش شکل دیگری پیدا میکند، تمرینات سخت، دوری از خانواده، دل کندن از همه دلخوشیها برای رسیدن به موفقیت؛ اما یک جا با جان و دل صحنه مسابقه را برای تن ندادن به آنچه باورش ندارد ترک میکند، ورزشکاران هیچ وقت حاضر نشدند به زبان بیاورند، اما مسئولان بد نیست تشویق مادی به اندازه جایزه نقدی مسابقهای که ورزشکار آن را ترک کرده به او بدهند.»
شیرینترین شکست
۲۱ سال ورزش حرفهای در چوخه، جودو و کوراش یک دنیا خاطره شیرین و تلخ از پیروزی و شکستها برای بهزاد وحدانی به جا گذاشته است. در میان همه این خاطرات از شیرینترین شکست میگوید و ما را یاد این ضرب المثل معروف میاندازد که پسر کو ندارد نشان از پدر «۱۰ سال قبل در مسابقات کشوری چوخه شرکت کردم، روی دور بُرد افتاده بودم و مرحله به مرحله جلو میرفتم. در نبرد آخر به مصاف حریفی رفتم که چند سال از من بزرگتر بود. متولیان ورزش استان قول داده بودند برای برنده علاوه بر جایزه نقدی، موقعیت شغلی مناسبی فراهم کنند. معمولا ورزشکاران استان ما یعنی خراسان شمالی با مشکل شغل مواجه هستند و این وعده برای من خوشایند بود. به جایزه نقدی مسابقه و بیشتر از آن، به شغل احتیاج داشتم، اما حریفم را هم میشناختم و از زندگی اش خبر داشتم. مشکلات خانوادگی داشت و میدانستم موقعیت شغلی که قولش را به ما داده بودند، ممکن بود گره همه مشکلاتش را باز کند. مسابقه شروع شد. میخواستم کار را در همان دقیقههای اول بازی تمام کنم، تا ضربه فنی کردن حریف چند ثانیهای مانده بود. در آخرین لحظات تصمیم گرفتم تن به باخت دهم و اجازه دادم حریف مرا ضربه فنی کند. هر چند حالا در ۳۱ سالگی بعد از سالها ورزش و مدال آوری هنوز هم شغلی ندارم، اما آن شکست برایم شیرینتر از عسل بود و هنوز هم فکر کردن به آن کام دلم را شیرین میکند.»