آناج: برای ضبط مصاحبهای تلویزیونی، همراه دوستان در
مراغه، مهمان استاد کریمی شدیم. با مناعت طبع پذیرفتند و در منزل، میزبانمان شدند. بخشی از آن گفتگو از شبکه استانی پخش شد، اما بخش دیگر در ادامه میآید.
برنامه کاری روزانه استاد کریمی چطور میگذرد؟ نصف روز به مغازه میروم، نصف روز در خانه استراحت میکنم؛ بیشتر اوقات، بچهها به مغازه میروند. پیر شدهام.
من دییردیم بابا مندن حذر ایلر قوجالیق
ایندی گوررم منه کمکم اثر ایلر قوجالیق
آغزیمین گوزلریمین بورنومون آخدیقجا سویو
خلق ایچینده منی افکندهسر ایلر قوجالیق
من ایدیم مثل شمامه گلن ایلردی منی
آدامی بیر سارالان کول به سر ایلر قوجالیق
سن کریمی قوجالدیقجا هنرون تازهلنر
سوزلرون اولسا چوغوندور شکر ایلر قوجالیق
از ارتباطاتتان با مرحوم استاد شهریار بفرمایید
ابراز خرسندی استاد شهریار در دیدارهای کریمی
استاد: خدا بیامرز شهریار به من گفته بود تو را به مادرم فاطمه زهرا (س) هر وقت به تبریز آمدی حتما بیا به من سر بزن؛ تو را که میبینم یک سال نشئه میشوم. میرفتم برایش شعر میخواندم؛ میخندید میگفت آخه مومن، تو عروس بودهای؟ مادر شوهر بودهای؟ این حرفها را از کجا پیدا میکنی مینویسی؟ میگفتم استاد از برکت دعای خیر شماست. خیلی خوشحال میشدند. در آخرین دیدارمان از صداوسیما آمده بودند فیلم میگرفتند. خدابیامرز تنها بود، هیچکس پیششان نبود. نگاهی به من کرد و گفت کریمی فقط به تو میتوانم بگویم پاشو برای اینها پنج تا چایی بریز بیاور.
خاطرهی آقای پاشازاده از گشتوگذار با استاد شهریار
خدابیامرز مظلومانه زندگی کرد. زندگیاش خیلی خوش نبود. آقای رضا پاشازاده مقاله نویس فروغ آزادی هر پنج - شش ماه یکبار با همسرش میرفتند خانه شهریار را رفت و روب میکردند، خودش را هم به حمام میبرد؛ ایشان خیلی زحمت شهریار را کشید. یک بار نقل میکرد و میگفت شهریار را بردم حمام، خانهاش را رفت و روب کردیم بعد از اینکه تمام شد، گفت «رضا چنان دلتنگم...» گفتم استاد ماشین مقابل در است برویم بگردیم گفت باشد، یک پوست کوچک داشت انداختیم به صندلی و نشاندمشان در ماشین. گفتم استاد کجا برویم گفت برو به شاهگلی. رفتیم شاهگلی تازه وارد شده بودیم دیدیم دخترهای دانشگاه متوجه حضور استاد شدند و او را دوره کردند. استاد گفت پاشا مرا بردار از اینجا ببر خفه شدم.
برداشتم بردم یک جای دور و خلوت. گفتم استاد چه چیزی دلتان میخواهد تهیه کنم؟ گفت هر چه بگویم برایم تهیه میکنی؟ گفتم حتما استاد. گفت جگر کباب بگیر. آمدم اول شاهگلی که چند جگرپز داشت؛ از آنجا چند سیخ با سنگک تازه گرفتم آوردم. گفت پسر مگر من... هستم، این همه را چگونه بخورم؟ گفتم استاد شما هر قدر خواستید بخورید، بقیه را خودم میخورم. تازه چند لقمه خورده بودند که یکی از شاعران درپیت پیدا شد گفت بهبه، استاد اینجا هستند، استفاده میکنیم از حضورشان. گفتم بیا برو پی کارت، اصلا حوصله ندارند. گفت چه میگویی؟ بگذار از استاد استفاده کنیم. گفت استاد یک غزل سرودهام. استاد گفت بخوان ببینم. خیلی هم غمگین نشسته بودند. خواند؛ پرسید چطور بود؟ استاد گفت خوب بود. گفت استاد یک تصمیم گرفتهام؛ استاد پرسید چه تصمیمی؟ گفت تصمیم گرفتهام قرآن را به ترکی ترجمه کنم. استاد گفت: ... میخوری با پدرت؛ رضا مرا از اینجا بردار ببر.
روایت شاعرانه از سفر آیتاله خامنهای به تبریز
در جلسه معروفی که هنگام سفر آیتاله خامنهای در دوران ریاست جمهوری به تبریز داشتند؛ شما هم شعری خواندید...
جلسه در استانداری بود. سیوپنج نفر
شاعر مهمانشان بودیم و مرحوم شهریار هم در قید حیات بودند؛ شعرها خوانده شد. من که خواندم جماعت خیلی خندیدند. رهبری خودشان هم خندیدند و از مرحوم شهریار پرسیدند ما یک کریمی داشتیم رنگارنگ را نوشته بود، ایشان هستند؟ تخلص کریمی دیگری هم از قبل وجود داشت. شهریار گفت بله خودش است. بعدا یک نوشته گذاشتند مقابل ایشان که آقا شام شما در طبقه بالا آماده است.
آقای خامنهای گفتند؛ سانسور نکنها..
آقا پرسیدند این شاعران در کجا شام خواهند خورد؟ گفتند همین جا؛ آقا فرمود من هم همین جا با اینها شام میخورم. شام را همانجا با ما خورند، سپس مجلس خصوصی شروع شد؛ لطایف خوانده شد... رهبری فرمود کریمی سانسور نکن ها، من سلیقه تو را خوب میشناسم؛ چون بعضی کلمات در شعرم بود که خجالت میکشدیم بخوانم، ولی فرمودند سانسور نکن من تو را خوب میشناسم.
کدام شعر را خواندید؟
بخشی از منظومه صدامنامه بود...
بیز امت قرآنوق والفجر لیال عشر
قرآنه نگهبانوق والفجر لیال عشر
اسطوره ایمانوق والفجر لیال عشر
شیران نیستانوق والفجر لیال عشر
بیز ملت ایرانوق والفجر لیال عشر
قرآن سئون انسانوق والفجر لیال عشر
...
تشویق ایله بدبختی اربابلاری یاغلیرلار
دوست آدینا هریاندان قوللارینی باغلیرلار
ایندی اوزانیب یرده، جان اوستهدی آغلیرلار
بریان اییینه گلدی گوردو دوه داغلیرلار
سسلندی پشیمانوق والفجر لیال عشر
...
قاندان شهدا دؤزموش قرآن یولونا لاله
دوز یولدو باشون سال گئد نه وار تپه نه چاله
خرما دن اوتور اولما تابع خر دجالهای خائن ائوین ییخسین بیزدن اوجالان ناله
صدام دان عبرت آل دوشموش نئجه اسهاله
احوالینه خندانوق والفجر لیال عشر
صدام اولهسن صدام؛ آخ سن نجه رهبرسن
خائنلره خادم سن ظالملره نوکر سن
بیر عدهیه ائشک سن بیر عدهیه استرسن
بیر دولته مهترسن بیر فرقهیه چاکر سن
شکلونده بشر اولسا باش دان ایاقا شرسن
بیز بنده یزدانوق والفجر لیال عشر
...
تحمیل اله دون جنگی بیز ملت ایرانه
وئردون نهقدر کشته کاخون اولا ویرانه
گلدون نه جسارتله سر منزل شیرانه
گول درماقا میمون تک گلدون بو گلستانه
ائشک سنی کیم یایدا آزدیردی بو بستانه
بیز صاحب بستانوق والفجر لیال عشر
طنزسرائی برای رزمندگان، فضای جبهه را آماده میکرد
سالهای دهه شصت و در اوج جنگ، شما باز هم به شعر طنز مشغول بودید؛ با اینکه آن زمان قداست جنگ و شهدا وجود داشت شما در اشعارتان با بعضی موضوعات شوخی میکردید.
آن زمان دوره خاصی بود؛ ایثار و احسان جماعت بینظیر بود، در مراغه مسجدی داشتیم به نام مسجد انقلاب که جماعت با ایثار نانها را بسته بسته از روستاها و اطراف میآوردند و جمع میکردند آنجا و از آنجا فرستاده میشد به جبههها. خرما، آذوقه و... خلاصه هر کس هر آنچه که داشت بر طَبَق اخلاص نهاده بود و واقعا صحنه دیگری بود. همه با اتحاد و هماهنگی احسان میکردند و الحمدالله نتیجه هم خیلى مثبت بود. نتیجه جنگ به نفع ما تمام شد؛ دشمن از بین رفت. من برای شهدا و خانواده شهدا هم قلم فرسایی کردهام و بیش از حد شعر دارم؛ مثل اشعاری که در کتاب غوغای انقلاب منتشرشده و در دست جماعت وجود دارد.
طنز با هجو متفاوت است
ویژگی طنز استاد کریمی در چیست؟
طنز با هجو تفاوت دارد. طنز به آن گفته میشود که حقیقت را در قالب شوخی به جماعت عرضه کند و اگر پای خود شنونده را هم بگیرد، خوشش بیاید! به این میگویند طنز که مهارت تام میخواهد و الحمدالله من موفقیت داشتم و گاه گاهی هم جماعت را خنداندهام و هم گریاندهام.
امتیاز شما نسبت به سایر شعرای طنزنویس این است که شما ابتدا یک قالب از تدین میسازید، سپس مطلب را در درون آن میآورید، سایر طنزپردازان اول بستر طنز را باز میکنند سپس مطالب را به آن وارد میکنند که درست در نمیآید.
شعرهای من معلوم است؛ به محض خوانده شدن شعرشناسها متوجه میشوند. اخیرا برای سفر حج شعری سروده شده بود، پرسیدند که مال من است یا نه، گفتم نه؛ مال من نیست. شما اگر به شعرای گذشته و حال توجه کنید متوجه میشوید که در حال حاضر کدام شاعر توانسته سیصد هزار بیت شعر از خودش برجای بگذارد. شاهنامه با آن عظمتش سیهزار بیت است. این برای هر کسی مقدور نیست که در این مدت کم، اشعارش مرزها را بشکافد و خارج شود...
۶۵ سفرنامه از استاد
از سفرهای خارجی تان بگویید.
باکو رفتهام؛ به ترکیه رفتهام؛ پنج، شش بار به عربستان رفتهام؛ به کربلا رفتهام. حتی در داخل کشور هم هر سفری که کردهام همه به صورت نظم و سفرنامه در کتابهایم چاپ شده است. شصتوپنج بار سفر کردهام، هم در داخل کشور و هم به خارج از کشور. برای هر کسی مقدور نیست که از لحظه خروج از خانهاش بنویسد و هنگام برگشت تمام کند. این سلیقه من است که به هر جا که سفر کنم، از وقتی از اینجا حرکت میکنم مینویسم، وقتی هم که رسیدم اینجا تمام میکنم.
بیشتر ببینید: