روستای مادربزرگها در ایران کجاست؟
گفتوگو با چندنفر از اعضای شورا و اهالی روستای محروم اما زیبای«دینهکوه» استان قزوین که بهدلیل نامگذاری جالب کوچههایش به روستای مادربزرگها معروف شدهاست
۴۰ کیلومتری استان قزوین، در بخش «الموت» شرقی، روستایی است که با اسم خاص کوچههایش شناخته میشود. سر هر کوچه، پسکوچهای در «دینهکوه» -یا طبق آنچه قدیمترها خوانده میشد «دیمِ کوه- بهمعنی چسبیده به کوه» تابلویی بهاسم مادربزرگی نصب شدهاست؛ «ماهمنیر»، «نازخانوم»، «زرینگیس» و «گلافروز». این زنها بهجز تعداد اندکی، همگی از دنیا رفتهاند، اما بهلطف ابتکار شورای روستا اسم و یادشان ماندگار شدهاست. ماجرا به دو سال پیش برمیگردد و آنچه دربارهاش حرف میزنیم، خبر داغ و تازهای نیست. احتمالا پیش از این در گزارشهای تلویزیونی و روزنامهای یا در فضای مجازی، درباره دینهکوه چیزهایی شنیده یا خواندهاید. بعد از منتشر شدن اسم و عکس کوچههای دینهکوه، سیل توجهات رسانهای بهسمت اش سرازیر شد. همه خلاقیت شورای روستا را تحسین میکردند و از حسوحال خوبی که باعثش شده، حرف میزدند. حالا میخواهیم بدانیم بعد از دو سال در کوچه، پسکوچههای دینهکوه چه خبر است و توجهات و تحسینها چه چیزی عایدش کرده. در ادامه گفتوگوی ما را با رئیس شورا، دهیار و یکی از اهالی روستا میخوانید.
توقع شهرت نداشتیم
رئیس شورای روستا درباره ایده و تأثیر اسمگذاری کوچهها توضیح میدهد
دینهکوه چرا و چطور به روستای مادربزرگها معروف شد؟ «اصغر بِیکانی»، رئیس شورای روستا میگوید: «این کار را با قصد زنده نگهداشتن یاد و خاطره خانمهای روستا انجام دادیم. نه به مشهور شدن روستا فکر میکردیم و نه اصلا این میزان از بازتاب و واکنش در تصورمان میگنجید. راستش را بخواهید، حتی کمی نگران بودیم عدهای معترض شوند که چرا اسم خویشاوندانشان را روی تابلو زدهایم. برای همین دهیار روستا از این افراد و از اعضای خانوادهشان –چون بیشترشان فوت کردهاند- امضا گرفت تا مطمئن شویم که این کار ناراحتشان نمیکند. بعد از نصب تابلوها، ازشان عکس گرفتیم و عکسها را توی کانال خبری روستا بارگذاری کردیم. اینجا دسترسی به اینترنت خیلی دشوار است و همان موقع از بازتابش باخبر نشدیم. آخر هفته که از روستا برگشتیم –من ساکن کرجم و خانم دهیار ساکن قزوین است- با رگباری از پیام های تحسینآمیز مواجه شدیم. آنقدر بازخوردها مثبت بود که عدهای از اهالی گله کردند چرا اسم مادر و مادربزرگشان روی تابلوها حک نشده. یکی از پیرمردهای روستا به شوخی میگفت از دست ما عصبانی است، چون سر هر کوچهای که میرود، باید برای این و آن فاتحه بخواند».
دینهکوه چرا و چطور به روستای مادربزرگها معروف شد؟ «اصغر بِیکانی»، رئیس شورای روستا میگوید: «این کار را با قصد زنده نگهداشتن یاد و خاطره خانمهای روستا انجام دادیم. نه به مشهور شدن روستا فکر میکردیم و نه اصلا این میزان از بازتاب و واکنش در تصورمان میگنجید. راستش را بخواهید، حتی کمی نگران بودیم عدهای معترض شوند که چرا اسم خویشاوندانشان را روی تابلو زدهایم. برای همین دهیار روستا از این افراد و از اعضای خانوادهشان –چون بیشترشان فوت کردهاند- امضا گرفت تا مطمئن شویم که این کار ناراحتشان نمیکند. بعد از نصب تابلوها، ازشان عکس گرفتیم و عکسها را توی کانال خبری روستا بارگذاری کردیم. اینجا دسترسی به اینترنت خیلی دشوار است و همان موقع از بازتابش باخبر نشدیم. آخر هفته که از روستا برگشتیم –من ساکن کرجم و خانم دهیار ساکن قزوین است- با رگباری از پیام های تحسینآمیز مواجه شدیم. آنقدر بازخوردها مثبت بود که عدهای از اهالی گله کردند چرا اسم مادر و مادربزرگشان روی تابلوها حک نشده. یکی از پیرمردهای روستا به شوخی میگفت از دست ما عصبانی است، چون سر هر کوچهای که میرود، باید برای این و آن فاتحه بخواند».
بچههای روستا دیگر اصالتشان را پنهان نمیکنند
تابلوهای سر کوچههای دینهکوه چیزی بیشتر از اسمهای خاص و قشنگ در خودشان دارند؛ کلی قصه و خاطره و تأثیر مثبت بر روحیه خانمهای روستا. آقای بیکانی تعریف میکند: «قبلا جلسات روستا فقط جای مردان بود و مردها تنها کسانی بودند که اظهارنظر میکردند. وقتی پنج سال پیش دهیاری تشکیل شد، اولین دهیار روستا یک خانم بود. خب اوایل، پذیرشش راحت نبود، اما کمکم جا افتاد. ایده اسمگذاری کوچهها هم باعث شد حضور خانمها در روستا بیشتر بهچشم بیاید. روزهای ابتدایی وقتی از رسانهها برای تهیه گزارش به روستا میآمدند، خانمها با خجالت همدیگر را پیش میانداختند که خودشان مجبور به مصاحبه نشوند، اما الان که دینهکوه به روستای مادربزرگها معروف شدهاست، آن کمرویی سابق را ندارند. بعضی از جوانهای مهاجرتکرده از دینهکوه هم قبلا اصالت روستاییشان را پنهان میکردند، اما الان دوست دارند همه بدانند اهل روستایی هستند که اسم زنان روی تابلوی کوچههایش نقش بسته».
اسمگذاری کوچهها بخش کوچکی از تغییرات روستاست
آقای بیکانی توضیح میدهد که روند تغییرات در روستا به اسمگذاری کوچهها محدود نمیشود و از حدود ۵ سال پیش شروع شدهاست: «ما یکسال پیش از تشکیل شورا و دهیاری، کارمان را با رویکرد محیطزیستی شروع کردیم. قبلا اولین چیزی که در دینهکوه به چشم میآمد، حجم زبالههای رهاشده در طبیعت بود. صحنه ناخوشایندی که دیدنش آزارمان میداد. پس چندتا سطل زباله خریدیم و تا یک سال هزینه حمل زباله را تقبل کردیم. خیابانها را سنگفرش و در فضاهای بلااستفاده درختکاری کردیم. جشنهای همگانی ترتیب دادیم تا با جمع کردن اهالی کنار هم، روحیه مشارکت در کارهای مربوط به روستا را در آنها تقویت کنیم؛ درواقع میشود گفت اسم کوچهها نقطه جهش و امضای کار ما شد. در روستایی که دشت و درهاش پر از زباله بود، حالا تفکیک زباله و بازیافت انجام میشود».
ارزش کار زنان روستا، دیده و صدایشان شنیده شد
دهیار دینهکوه درباره چالشها و مشکلات روستا میگوید
«وقتی از کوچه «ماهمنیر» رد میشویم، یاد قابله ماهر روستا در ذهنمان زنده میشود. گذرمان که به کوچه «خانمبزرگ» میافتد، زنی «کلانتر» را بهخاطر میآوریم که در دوشیدن شیر و درست کردن پنیر اعلا یکه بوده است و اهالی، راه انداختن مجالس عروسیشان را به او میسپردهاند. در گویش محلی ما کلانتر به بزرگتر جمع میگویند که در راستوریست کردن کارها خبره است»؛ اینها را «فاطمه پیکانی» برایم توضیح میدهد، اولین دهیار خانم روستا. خانم پیکانی هم معتقد است مطرح شدن اسم زنان بر روحیه و رفتارشان تأثیرگذار بودهاست: «ازبین اسمهای روی تابلوها، تعداد انگشتشمارشان درقید حیاتاند که یکیشان خاله من است: «فرخلقا». زنی بسیار خجالتی که اصلا راضی نمیشد اسمش را بگذاریم روی کوچه. وقتی بالاخره با زحمت رضایتش را جلب و تابلو را نصب کردیم، ریزریز میخندید و مدام تشکر میکرد و دعا به جان ما! کمکم که پای رسانهها به روستا باز شد و خانمها درمعرض توجه قرار گرفتند، ارزش کارهایشان که پیش از این پیشپاافتاده بهنظرشان میرسید، درک شد. از نان پختن و لباسهای محلی و کارهای روزمرهشان عکس و فیلم گرفته میشد و زنهای خجالتی چندسال پیش برای حرف زدن جلوی دوربین، از هم سبقت میگرفتند».
«وقتی از کوچه «ماهمنیر» رد میشویم، یاد قابله ماهر روستا در ذهنمان زنده میشود. گذرمان که به کوچه «خانمبزرگ» میافتد، زنی «کلانتر» را بهخاطر میآوریم که در دوشیدن شیر و درست کردن پنیر اعلا یکه بوده است و اهالی، راه انداختن مجالس عروسیشان را به او میسپردهاند. در گویش محلی ما کلانتر به بزرگتر جمع میگویند که در راستوریست کردن کارها خبره است»؛ اینها را «فاطمه پیکانی» برایم توضیح میدهد، اولین دهیار خانم روستا. خانم پیکانی هم معتقد است مطرح شدن اسم زنان بر روحیه و رفتارشان تأثیرگذار بودهاست: «ازبین اسمهای روی تابلوها، تعداد انگشتشمارشان درقید حیاتاند که یکیشان خاله من است: «فرخلقا». زنی بسیار خجالتی که اصلا راضی نمیشد اسمش را بگذاریم روی کوچه. وقتی بالاخره با زحمت رضایتش را جلب و تابلو را نصب کردیم، ریزریز میخندید و مدام تشکر میکرد و دعا به جان ما! کمکم که پای رسانهها به روستا باز شد و خانمها درمعرض توجه قرار گرفتند، ارزش کارهایشان که پیش از این پیشپاافتاده بهنظرشان میرسید، درک شد. از نان پختن و لباسهای محلی و کارهای روزمرهشان عکس و فیلم گرفته میشد و زنهای خجالتی چندسال پیش برای حرف زدن جلوی دوربین، از هم سبقت میگرفتند».
بیامکاناتی اهالی را وادار به کوچ کرد
اما همه اینها یک روی سکه است. دینهکوه، روی دیگری هم دارد: «ما خانه بهداشت نداریم، مدرسه نداریم، البته بچهمدرسهای هم نداریم. چندسالی است که در روستا هیچ زادوولدی نمیشود. درنتیجه کمبود امکانات، بسیاری از اهالی مهاجرت کردند و الان بیشتر جمعیت ۷۰، ۸۰ خانواری روستا میانسال و سالمندند. البته دینهکوه همیشه اینطوری نبود. قبلا روستا هم مدرسه داشت، هم خانه بهداشت و هم شرکت تعاونی، اما آنقدر از نظر امکانات اولیه زندگی مثل آب و برق و گاز درمضیقه بود که خیلیها ول کردند و رفتند. حالا سالمندان روستا برای کارهای سادهای مثل گرفتن فشار و قند خون باید ۳۵ کیلومتر تا روستای بعدی بروند. بارها درخواست دادهایم که حداقل یکروز در ماه برایمان پزشک بفرستند، اما هربار درخواستمان رد شدهاست. میگویند جمعیت روستا زیر حد نصاب است، خب این بیامکاناتیها جمعیت ما را کم کردهاست». اینهمه بهبه و چهچه از کار قشنگ دینهکوهیها هیچ عایدی برایشان نداشتهاست؟ خانم پیکانی میگوید: «ما هنوز گاز نداریم، چون روستایمان صعبالعبور است و تنها چیزی که در این سالها نصیبمان شده، وعده وعید است. شرکت گاز میگوید، روستاهای واجبتر از شما داریم! خب برق، داریم، اما با هر باد و توفانی قطع میشود. اینترنت درستوحسابی هم نداریم؛ گوشیهایمان را با چسب پهن به پنجره میچسبانیم تا شاید اندازه وصل شدن به پیامرسانها آنتن بدهد. اگر هم اینترنت ۴G بخواهیم، باید تا سر تپه برویم».
مسئولان دینهکوه را نمیبینند
خانم پیکانی توضیح میدهد که پیش از این هم بارها درباره مشکلات روستایشان حرف زدهاند، اما بیفایده بوده: «یکبار از رادیو با من تماس گرفتند، همینکه شروع به حرف زدن کردم، گفتند: «به مشکلات اشاره نکن. چیزهایی را بگو که ما بهت میگوییم، بگذار به شنوندههایمان امید بدهیم». چندباری نمایندههای مجلس آمدند دینهکوه و مشکلاتمان را با فرماندار هم درمیان گذاشتیم، اما هنوز اتفاق مثبتی نیفتادهاست. حتی برایتان بگویم که اقدامات ما در روستا ازسمت بخشداری و دفتر روستایی درحد یک تشویق ساده هم به چشم نیامد. اما خب تلاشهای ما همچنان ادامه دارد. خبر خوب اینکه حالا در بخش الموت شرقی، هشت دهیار خانم داریم که با مسئولیتپذیری پیگیر کارهای روستاهایشان هستند». یکسری از چالشهای روستایی، زیربناییاند و به برنامهریزی در سطح کلان نیاز دارند: «اتوبان قزوین-الموت-تنکابن از روستای ما رد میشود که بسیاری از باغهای ما را ازبین بردهاست. شغل اهالی قبلا دامداری و کشاورزی بود؛ حالا بهدلیل ازبین رفتن مراتع و مهاجرت اهالی، دام چندانی توی روستا باقی نمانده و کشاورزی هم محدود شدهاست. در چند سال اخیر کمکم بعضی از اهالی دارند به روستا برمیگردند، البته نه جوانها که دیگر شهرنشین شدهاند، بلکه بازنشستههایی که یک جای دنج برای زندگی نیاز دارند».
زندگی اینجا آسان نیست
یکی از اهالی دینهکوه از زندگی در روستای مادربزرگها میگوید
«خدیجه» خانم ۴۶ ساله متولد تهران است، اما اصالتا اهل دینهکوه و بیشتر عمرش -بهجز زمستانهای خیلیسخت که در کرج ساکن میشدهاند- در روستا گذشتهاست. خدیجهخانم از حسوحال زندگی در روستای مادربزرگها میگوید: «وقتی توی کوچهها قدم میزنم، چهره زنهایی که اسمشان روی تابلوهاست، پیش چشمم میآید؛ مادربزرگ پدریام، «خانمبزرگ»، مادربزرگ مادریام، «گلافشان»، مادرشوهرم «مِیخانم». برای من حس خوشایندی است، بچههایمان هم احساس بهتری درباره روستا دارند. از وقتی دهیار و شورا کارهایی انجام دادهاند که باعث رونق روستا شده، جوانترها بیشتر سر میزنند به اینجا. آخر هفتهها دینهکوه خیلی شلوغ میشود. بعضی از مسنترها تنورستانها را دوباره راه انداختهاند و مثل قدیم، مرغ و خروس نگه میدارند. این چیزها برای نسل جدید، جالب است، اما خب برای زندگی در روستا نمیمانند، چون امکانات اینجا کم است. مهمترین مشکلی که خیلی به چشم میآید، دسترسی نداشتن به پزشک است. بیشتر اهالی دهِ ما، سالمندند و هر لحظه ممکن است حالشان بد شود. آنوقت باید منتظر شوند یک نفر پیدا شود و آنها را به شهربرساند. کمبود آب هم زندگی در دینهکوه را سخت کردهاست».
«خدیجه» خانم ۴۶ ساله متولد تهران است، اما اصالتا اهل دینهکوه و بیشتر عمرش -بهجز زمستانهای خیلیسخت که در کرج ساکن میشدهاند- در روستا گذشتهاست. خدیجهخانم از حسوحال زندگی در روستای مادربزرگها میگوید: «وقتی توی کوچهها قدم میزنم، چهره زنهایی که اسمشان روی تابلوهاست، پیش چشمم میآید؛ مادربزرگ پدریام، «خانمبزرگ»، مادربزرگ مادریام، «گلافشان»، مادرشوهرم «مِیخانم». برای من حس خوشایندی است، بچههایمان هم احساس بهتری درباره روستا دارند. از وقتی دهیار و شورا کارهایی انجام دادهاند که باعث رونق روستا شده، جوانترها بیشتر سر میزنند به اینجا. آخر هفتهها دینهکوه خیلی شلوغ میشود. بعضی از مسنترها تنورستانها را دوباره راه انداختهاند و مثل قدیم، مرغ و خروس نگه میدارند. این چیزها برای نسل جدید، جالب است، اما خب برای زندگی در روستا نمیمانند، چون امکانات اینجا کم است. مهمترین مشکلی که خیلی به چشم میآید، دسترسی نداشتن به پزشک است. بیشتر اهالی دهِ ما، سالمندند و هر لحظه ممکن است حالشان بد شود. آنوقت باید منتظر شوند یک نفر پیدا شود و آنها را به شهربرساند. کمبود آب هم زندگی در دینهکوه را سخت کردهاست».
منبع: زندگی سلام
ارسال نظرات