اسطوره ای رها شده
تابناک جوان به نقل از ایرنا : ساختن فیلم هایی چون غلامرضا تختی در جامعه ما به خودی خود کاری است سخت چرا که تلاش برای نمایش بی عیب و نقص و بیان یک روایت تاریخی بدور از اسطوره پروری در مورد شخصیتی که از پیش یک اسطوره است، محل مناقشات بسیاری خواهد بود.
در واقع مناقشه اصلی در این گونه موارد در این راستا است که موافقان قطعا با هر المانی که نخواهد اسطوره ساز باشد و معرفی ای عادی از انسانی معمولی داشته باشد، موافق نیستند و از طرف دیگر مخالفان خواهان حذف همه نشانه های اسطوره ساز هستند.
آنچه اهمیت دارد تلاش کارگردان فیلم، بهرام توکلی، در مقام یک سوم شخص (روزنامه نگاری که از نزدیک تختی را می شناخته و حالا می خواهد راوی قصه زندگی او باشد) در بیان منصفانه و بی طرفانه داستان است؛ روایتی که البته هرگز بی طرف نیست و با همان سبک مطلوب و محبوب مردمی در نگاه به شخصیت و زندگی تختی پیش می رود؛ فردی که مردم برایش همواره اولویت و اهمیت دارند و دستگیری و حمایت از آنان چه نزدیکترین اعضای خانواده اش باشند و چه سربازی که او را نمی شناسند و برای گرفتن خرج عروسی اش به تختی مراجعه می کند، فرقی نمی کند و کسی ناامید از پیشش باز نمی گردد.
**تلاشی مقبول تر
فیلم توکلی را می توان ادامه ای مقبول تر نسبت به ساخته های دیگر درباره زندگی تختی (فیلم های علی حاتمی و بهروز افخمی درباره زندگی تختی) دانست. فیلمی که به رغم ایرادات و انتقادات ساخته ای بهتر و بالغ تر نسبت به ساخته های قبلی است.
نکته قابل تقدیر این فیلم شاید گره گشایی از داستان مرگ تختی باشد. مرگی که به خوبی شیوه و علت آن را نمایش می دهد. مرگی که به دلیل تنظیم وصیتنامه، خداحافظی از دوستان و برخی دیگر از رخدادهای زندگی اش نمی توان آن را به عوامل دیگر نسبت داد و خودکشی بودنش را رد کرد.
به رغم تعدد بازیگرانی که نقش تختی را در این فیلم بر عهده دارند، صدای تختی یگانه است و تا انتها ثابت می ماند؛ صدای جذاب و تا حدی دورگه ی «محمدرضاعلیمردانی» که به جثه و چهره تختی و تختی ها می نشیند سهم عمده ای از باورپذیری و همراهی مخاطب را برعهده دارد.
این فیلم از همان زمان اکران در جشنواره سی و هفتم فیلم فجر بحث های زیادی را برانگیخت و آماری بالا و حضوری پررنگ در آرای مردمی داشت و البته حواشی متعددی را هم اایجاد کرد؛ حواشی که شاید مهمترین آن همان زنده شدن داستان مرگ و زندگی تختی در بین مردم شد و این پرس و جوها به جایی رسید که مرحوم «جمشید مشایخی» مرگ او را خودکشی و علت آن را اختلافات با همسرش خواند؛ اظهارنظری که البته با واکنش تند پسر تختی، «بابک تختی» همراه شد و البته انتقادات بسیاری را به این سخنان برانگیخت.
از بهترین نقاط قوت فیلم می توان به طراحی صحنه، دکور و گریم قوی این فیلم اشاره کرد. استفاده از بازیگران متفاوت برای سنین مختلف غلامرضا تختی، بازیگرانی که هرکدام شباهت بسیار زیادی با تختی دارند و به لطف یک گریم خوب به مانند مجسمه ای زنده حرف می زنند، فضای دهه ی 30 که به خوبی پرداخته شده است و سبک لباس ها، قهوه خانه ها، صحنه نفس گیر و جذاب مسابقه تختی در ملبورن و آن گل فروشی جذاب دوست تختی که زمان های زیادی را در آنجا سپری می کند، همه و همه فضای بصری فیلم را دلنشین و دیدنی می کنند. ضمن این که ساخت تماما سیاه و سفید فیلم تصمیم درستی بوده که از جانب توکلی اتخاذ شده و سهم و نقش بزرگی در باورپذیری زمانی و مکانی به مخاطب می دهد.
بودجه 8 و نیم میلیاردی تومانی ساخت و تولید فیلم که به اصطلاح منتقدان یک big production یا تولید در مقیاس بزرگ بوده، دست فیلمساز را برای ساخت فیلمی با فضاسازی های حرفه ای به خوبی فراهم کرده است.
مردم مدار بودن تختی و این که مردم و دستگیری از آنان جایگاه برجسته ای در زندگی وی داشت، قهرمانی های جهانی و در نظر گرفتن حتی ضعف رقیبان، به اضافه سکوت همیشگی او و عدم صحبت از زندگی اش حتی با نزدیکانش او را به چهره ای جذاب نزد مردم و هم سوژه ای مطلوب برای یک فیلمساز بدل می سازد.
**سوژه ای سنگین تر از ابژه
فیلم غلامرضا تختی همچنان که موافقان جدی خود را دارد، منتقدان سفت و سختی هم دارد. فیلم از همان ابتدا با این مساله آغاز می کند که تختی را نمی توان کاملا شناخت و همه شناخت ما نسبت به او نسبی است. این جمله کلیدی همانقدر که نقطه ای مثبت به دلیل بی ادعا بودن کارگردان نسبت به کارش است البته منفی نیز هست چرا که کم آگاهی و ضعف شناخت فیلمساز را نشان می دهد؛ فیلم هرگز چیزی فرای دانسته های قبلی (به جز روایت بدون ابهام مرگ تختی) نمی گوید و به نوعی صرفا همه داده های قبل را جمع کرده و به تصویر می کشد. هر جایی هم که کم می آورد به جراید و بریده های روزنامه ها و اطلاعاتی این چنینی رجوع کرده و ارجاع می دهد. ارجاعاتی که بعضا با شاخ و برگ هایی بصری همراه می شوند.
در جای جای فیلم توکلی و راوی تلاش دارند که مستقیم و غیرمستقیم بگویند که تلاش دارند بی طرف باشند؛ اما همین شیوه خود جای انتقاد دارد چرا که در داستان زندگی خصوصی تختی و همسرش، شیوه روایت با بهانه احترام به عقیده تختی و بازنکردن زندگی خصوصی اش، بیششتر به ایجاد ابهام و کژفهمی منجر می شود تا این که احترامی به خواست او در زمان حیات باشد. در واقع گلایه و نقد اصلی در این باب این است که این فیلم عطش مخاطب را نه تنها برطرف نکرده که به دلیل سرنخ هایی که می دهد و گره گشایی ای که نمی کند، بر شدت آن می افزاید. در نتیجه مخاطبی که به دنبال حرفی جدید یا پاسخی برای سوال هایش آمده از راه باز می ماند و ناامید می شود.
مساله زندگی شخصی تختی البته تنها قسمت مغفول فیلم نیست و قسمت های ناگفته زیاد دیگری هم وجود دارند (مساله ساواک با تختی و مشکلاتی که پس از کودتای 28 مرداد و انزجار تختی از این داستان، رخ داد) که فیلم تعمدا به دلیل کوتاهی زمان و هم به دلیل تمرکز صرف بر داستانی که قصد روایت آن را دارد از آن می گذرد.
صدای منتقدان در جایی با هم تلاقی می یابد و آن این است که این فیلم هم مانند بسیاری از تلاش ها در این زمینه، در مقابل عظمت شخصیت و اسم تختی کوچکتر از آن است که بتواند نماینده شایسته ای در معرفی این اسطوره ملی باشد.