صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۳۱ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۷:۲۸

هم‌شاگردی سلام

ماه مهر هم آمد و تابستان ورق آخر را خورد و تمام شد، امروز غنچه ها و شکوفه ها به مدرسه رفتند تا سر کلاس های درس سال جدید تحصیلی را آغاز کنند.
کد خبر: ۹۵۹۴
تعداد نظرات: ۱ نظر

پاییز با خود شور و نشاط آورد و قاصدک های ماه مهر حامل این پیام وصف ناشدنی اند که مدرسه ها در آستانه بازگشایی دوباره هستند، مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، باز دوباره بیدار شدند، مدرسه هایی که سه ماه را تا آمدن روزی چون فردا (اول مهر و آغاز سالتحصیلی) در انتظار نشسته اند، انگار مدرسه ها آرزویشان به سر آمده و وقت آن رسیده که دیگر از تنهایی درآیند و پر از سر و صدا و شادی شوند، مدرسه ها به خاطر ورود یک عالمه دوست به خود می بالند، یک عالمه دوست کوچک و بزرگ از فرزندان ساکنان مهرورز ایران زمین ...

همین فرداست که پس از نزدیک به صد روز فاصله، اینک دلنشین ترین آهنگ زندگی(زنگ مدرسه) به فصل فاصله ها پایان می دهد و خاطره انگیزترین دوران زندگی، دوباره آغاز می شود، اینجاست که خواب تابستانی میز و نیمکت های چوبی شکسته می شود و در شلوغی دیدار هم شاگردی های سال قبل جان می گیرد، سکوت حیاط مدرسه در هیاهوی دانش آموزان خوشحال، می شکند.


بیشتر بخوانید : 

نوستالژی دهه ۶۰ (قسمت اول - بوی ماه مهر)

تصاویر نوستالژی از مدارس ایران در دهه ۷۰


درختان در خیابان ها و کوچه ها آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی و گلهای زیبا و رنگارنگ بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند، کلاسها با آغوش باز در آستانه مهر از میهمانان خود پذیرایی می کنند. روزهایی سراسر دلهره، شوق و اضطراب، روزهای مهر و مدرسه، روزهایی که نونهالان و کلاس اولی ها با هیجان و شوق خود وارد مدرسه می شوند. روزهایی که آفتاب به شوق مدرسه رفتن هر روزصبح زودتر از آواز خروس ها بیدار می شود، دفترت را باز کن، آغاز خواندن است و شروعی برای نوشتن در این آغاز، با نام او شروع کن به نام خدا ...

چه زیباست این لحظه ها، چه زیباست زنگ تفریح پس از خواندن و نوشتن، چه زیباست دست در دست هم کلاسی ها، بازی های کودکانه و لی لی کردن دانش آموزان در حیاط مدرسه، تمام لحظه های مدرسه را نفس کشیدن ... برپا! ... برجا!

کوکب خانم آن مادربزرگ مهربان که همه را سر سفره مهربانیش دعوت می کرد، چقدر میهمان نواز بود و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند، حسنک کجایی؟ چراغ راهنما با آن رنگ قرمزش خطر را به ما یاد می داد که زندگی هم خطر دارد خطر، با لبخند زرد رنگش می گفت آهسته و با لبخند سبزش می گفت که حرکت کن، زندگی باز در جریان است، باید رفت تا پیشرفت کرد اما آهسته ... کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت پست سر گذاشتیم و در زندگی گم شدیم.

منبع ایسنا

ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
|
|
۰۷:۳۲ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۱
خدایا همه کودکان سرزمینم را در پناه خودت حفظ کن