صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۰۹ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۶
دختر یوسف‌خان تیموری، دوتارنواز افسانه‌ای تربت‌جام، از پدرش و خانه آبا و اجدادی‌اش می‌گوید

ماجرای نواده تیمور لنگ که جای تفنگ، دوتار به دست گرفت

دختر یوسف‌خان تیموری، که پدرش دوتارنواز افسانه‌ای تربت جام است. از پدرش، خانه آبا و اجدادی و بزرگان ایل تیموری می‌گوید؛ خان‌زاده‌ای که به جای تفنگ، ساز به‌دست گرفته بود و از شب تا صبح می‌نواخت.
کد خبر: ۸۹۱۳
تعداد نظرات: ۴۱ نظر
پیرمرد‌ها می‌گویند «کلاته عثمان»؛ جوان‌ترها، اما ترجیح می‌دهند بگویند «جهان‌آباد». جهان‌آباد؛ روستایی است مثل همه روستا‌هایی که در دل دشت تفتیده جام، جا خوش کرده‌اند؛ روستا‌هایی با تک و توک درخت‌های بی‌برگ و بار، و ردیف خانه‌های خشت و گلی، که با سقف‌های گنبدی‌شان پهن شده‌اند بر گرده دشت. جهان‌آباد البته یک خانه دیگر هم دارد؛ خانه‌ای که در و دیوارش به سرا‌های کاهگلی روستایی نمی‌ماند. این، تنها یادگاری است که از عثمان‌سلطان باقی مانده؛ حاکمی که یک روز، بخشی از دشت جام در دست تفنگدار‌ها و آدم‌های ایلش بود. خانی که آوازه اسمش، می‌توانست ایل بزرگ تیموری را، به جنب و جوش بیندازد. از آن همه عزت و اعتبار خانی، حالا همین خانه اعیانی به جا مانده که دست روزگار دارد خراب و خراب‌ترش می‌کند؛ خانه‌ای خشتی با گچ‌های رنگی و اتاق‌های تو به تو.
 


این خانه، یادآور نام یوسف‌خان تیموری هم هست؛ دوتارنواز افسانه‌ای، اما گمنام تربت جامی، که همه استادان موسیقی مقامی، از او به عنوان استادشان، یاد می‌کنند.

زهرا تیموری، دختر یوسف‌خان، ۶۰ سال است که همین‌جا زندگی می‌کند؛ در حاشیه روستای جهان‌آباد و کنار خانه تاریخی آبا و اجدادی‌اش. او چیز‌های فراوانی از ایل تیموری می‌داند و با دقتی مثال‌زدنی، شجره اجدادش را بازگو می‌کند؛ زنجیره‌ای از خان‌ها که نسب‌شان یک‌راست به تیمور لنگ می‌رسد. گفت‌وگوی من با زهرا تیموری درباره ایل تیموری است و درباره عثمان‌سلطان که بزرگ ایل بوده است و البته درباره یوسف‌خان، خانی که به دوتارنوازی شهره است.


کسی آن‌قدر‌ها چیزی از زندگی مرحوم یوسف‌خان، نمی‌داند. نواری هم از دوتارنوازی او نیست. چرا؟


پدرم خانگی بود. نمی‌خواست به نام دوتاری معروف بشود. آدم‌های قدیم جور دیگری فکر می‌کردند. پدرم، بزرگ‌زاده بود و خوش نداشت هر جایی دوتار بزند. آن وقت‌ها مثل حالا نبود که. دوتارزدن را مطربی می‌دانستند. با این وجود، پدرم عاشق دوتار بود. این دوتارزن‌های تربت جام، همه‌شان، استادشان، پدر من بود. پورعطایی (استاد مرحوم غلامعلی پورعطایی) پنج‌شنبه‌ها، همیشه خانه ما بود. هر چه پدرم دوتار می‌زد، پورعطایی می‌گفت عمو، من یاد نمی‌گیرم. می‌گفت این پنجه شما، بخشه (هدیه) خدایی است. حالا افسوس می‌خوریم که چرا از صدای دوتار بابا، نواری چیزی نداریم. اگر کسی هم ضبطی می‌آورد تا چیزی ضبط کند، دیگران می‌گفتند مگر قرار است برای یوسف‌خان اتفاقی بیفتد؟ فکر می‌کردند فقط باید صدای کسی را ضبط کرد که دارد می‌میرد. مردم، آن وقت‌ها جور دیگری فکر می‌کردند.

البته چندتایی نوار هم بود که نمی‌دانم کی برد و نیاورد. به این فکر‌ها نبودیم. خودش بود و همیشه دوتار می‌زد. شب تا صبح دوتار می‌زد. روز اصلا دست به دوتار نمی‌برد. می‌‎گفت دوتار من فقط شب‌ها صدا دارد. ما که بچه‌هایش بودیم نشنیدیم که خدا بیامرز، روز دوتار بزند.

یوسف‌خان، سال ۶۲ فوت کرد. هر چه گفتند حاضر نشد به صدا و سیما برود. جشن‌های دوهزار و پانصد ساله هم که دعوتش کردند؛ نرفت. خانگی بود خدا بیامرز.
 

اما دوتارنوازی‌اش در همه منطقه مشهور است.


بله. هر کس اهل خدا بود، صدای دوتار یوسف‌خان را که می‌شنید، از خود بی‌خود می‌شد

یادم می‌آید یک وقتی، یک درویشی از افغانستان، آمده بود و مهمان پدرم شده بود. شام که خوردند، پدرم دوتارش را برداشت تا به عادت همیشه‌اش پنجه‌ای بزند. مقام «الله» را شروع کرد. مقام الله را که شروع می‌کرد، شاید چهار ساعت یک‌ریز، دوتار می‌زد. اشک‌هایش با عرق‌هایش می‌ریخت روی کاسه دوتار.

پدرم خانگی بود. بزرگ‌زاده بود و خوش نداشت هر جایی دوتار بزند. با این وجود، پدرم عاشق دوتار بود. این دوتارزن‌های تربت جام، همه‌شان، استادشان، پدر من بوده است.

هنوز بابا چند دقیقه‌ای بیشتر دوتار نزده بود که این درویش شروع کرد به جَر کردن (سماع کردن) و یا حق زدن. شاید ده دقیقه‌ای جر کرد که افتاد. من بچه بودم، یادم می‌آید کبریت آوردند و کبریت زدند زیر دماغش، به هوش نیامد. رفتند کاهگل آوردند و گرفتند زیر دماغش تا چشم‌هایش را باز کرد. به هوش که آمد گفت: «یوسف‌خان! تو را به نام همین مقامی که زدی قسم، تا روزی که من بر سر سفره و کاسه‌ات مهمان هستم، دیگر این مقام را نزن که من طاقت شنیدنش را ندارم.»


این پسوند خان از کجا به نام ایشان اضافه شد؟


خب پدرم، خان‌زاده بود؛ بزرگ‌زاده بود. بابابزرگ من، بهرام‌سلطان بوده. بهرام‌سلطان در زمان خودش، بزرگ ایل تیموری بوده. بعد از او، برادرش عثمان‌سلطان می‌شود بزرگ ایل. عکسی هم از بهرام‌سلطان داریم که روی اسب است و از آن کلاه‌های دوره احمدشاهی سرش است. او بوده که برادرش عثمان‌سلطان را بزرگ کرده. این دو تا، برادر بوده‌اند؛ اما از دو مادر. مادر عثمان‌سلطان از کاشمر بوده. مادر بهرام‌سلطان از همین منطقه جام. عثمان‌سلطان هفت ساله بوده که پدرش فوت می‌کند. بهرام‌سلطان که برادر بزرگ‌تر بوده، عثمان‌سلطان را که برادر کوچک‌تر بوده، بزرگ کرده است.

پدر عثمان‌سلطان و بهرام‌سلطان، جهان‌سلطان بوده که او هم بزرگ ایل تیموری بوده در زمان خودش. سه تا هم زن کرده. دوتا از همین تربت جام و یکی از کاشمر. آن زن کاشمری دو تا دختر داشته از همسر دیگرش. جهان‌سلطان، بعد از ازدواج با آن زن، یکی از دختر‌ها را هم می‌گیرد برای پسرش بهرام‌سلطان که پدربزرگ من باشد. بعد‌ها از آن زن، عثمان‌سلطان به دنیا می‌آید.

پدر من، یوسف‌خان، پسر بهرام‌سلطان است و می‌شود برادرزاده عثمان‌سلطان.

 

زهرا تیموری در خانه اجدادی‌اش در تربت جام
 

این‌ها را از کجا می‌دانید؟


خب آدم پدر و پدربزرگش را می‌شناسد دیگر. البته من علاوه بر آن، پشت در پشت نسب‌مان را می‌دانم و قصه زندگی‌شان را بلدم. این‌ها را از عمه‌ام یاد دارم. عمه‌ام دختر بهرام‌سلطان بود. هم او را یادش می‌آمد و هم عثمان‌سلطان را. متولد ۱۲۹۰ بود. چند سال پیش به رحمت خدا رفت. این‌ها را من از او شنیدم. بعضی‌هایش را پدرم یوسف‌خان هم تعریف می‌کرد گاهی. قدیم این طور نبود که کتاب و دفتری باشد و نسب‌ها را در آن نوشته باشند. توی هر اولاده (خانواده) یکی که علاقه داشت، نسب‌ها را به خاطر می‌سپرد. در اولاده ما هم، عمه‌ام خدا بیامرز همه این‌ها را می‌دانست. من این‌ها را از او شنیده‌ام و به خاطر دارم.

جد اعلای ما تیمور لنگ بوده که همه این مملکت‌ها، زیر دست او بوده. بعد از او، پسر‌ها و تیره و طایفه‌اش، هر کدام خان و پادشاه شده‌اند. آن‌ها بعد‌ها که زاد و ولد می‌کنند و زیاد می‌شوند، می‌شوند ایل تیموری. می‌دانید که در قدیم مثل حالا نبوده. مردها، چند زن می‌گرفته‌اند. پادشاه‌ها هم که اصلا حرمسرا داشته‌اند. از یک پادشاه، گاهی سی چهل تا بچه به دنیا می‌آمده که هر کدام برای خودشان در گوشه‌ای حاکم جایی می‌شده‌اند.

ایل تیموری، همه تیره و طائفه تیمور لنگ هستند. این‌ها بزرگ‌زاده بوده‌اند. الان ایل تیموری هم در افغانستان است و هم در ایران. تیموری‌ها خودشان چند اولاده و تیره هستند. جد ما، شاه‌مراد خنجر سبیل بوده. ما از سمت این شاه‌مراد، به منطقه سیستان می‌رسیم. یک رگ ما، بلوچ است.

من تا هفت پشتم را یاد می‌دهم (می‌دانم/ به خاطر دارم) جد هفتم ما کسی بوده به نام «وهاب». پسر وهاب، «قاضی‌عزیز» بوده که در سرحدات افغانستان، قاضی بوده؛ ملا بوده. پسر قاضی‌عزیز، همین جهان‌سلطان بوده که از سرحدات افغانستان می‌آید به منطقه جام. از او دو پسر می‌ماند به نام‌های بهرام‌سلطان و عثمان‌سلطان. از بهرام‌سلطان هم یوسف‌خان به دنیا می‌آید که پدر من باشد. پس من، زهرا تیموری فرزند یوسف‌خان تیموری، فرزند بهرام‌سلطان، فرزند جهان‌سلطان، فرزند قاضی‌عزیز، فرزند وهاب هستم. جد اعلای ما هم که تیمور لنگ است.


خب از آن همه خان و سلطان، چرا فقط نام یکی‌شان روی این روستا مانده؟


عثمان‌سلطان، به شجاعت معروف بوده است. آوازه شجاعتش در همه منطقه پیچیده بوده. همین جایی که الان حیاط خانه ماست، جوی آبی بود که از قنات می‌آمد. کنارش یک چنار بزرگ بود که شاید دویست سیصد سال عمرش بود. این اواخر خشک شده بود و ما انداختیمش. هنوز ریشه‌هایش هست. عمه‌ام می‌گفت ۴۰تا عسکر (سرباز/ نیروی نظامی) آمده بودند دنبال عثمان‌‍سلطان. پای همین چنار، عسکری می‌خواست اسبش را آب بدهد. اسب، بدآبی می‌کرد و نمی‌خورد. آن عسکر به اسبش نهیب زد که: «چرا نمی‌خوری؟ مگر عکس عثمان‌سلطان را در آب دیده‌ای؟»

عثمان‌سلطان سال‌ها با «هزاره»‌ها جنگ کرده. همین تپه جلوی خانه، سنگرش بوده. از همین جا خودش با تفنگدارهایش، جلوی هزاره‌ها می‌ایستاده‌اند. هزاره‌ها که از آن طرف مرز تا تربت جام را گرفته بودند، از تربت جام به این طرف نتوانستند بیایند. عثمان‌سلطان نگذاشت. معروف است که هیچ تیری از عثمان‌سلطان به خاک نخورده. با هر تیری، یکی را می‌انداخته. حالا همین آدم، در روزگار رضاقلدر، به او می‌گویند باید تفنگدارهایت، تفنگ را کنار بگذارند. عثمان‌سلطان نمی‌پذیرد. دولتی‌ها می‌افتند دنبالش، تا سر به نیستش کنند؛ که آن هم خودش قصه‌ای دارد.

چه قصه‌ای؟

قصه‌ای هست که پدرمان یوسف‌خان، شب‌ها برای‌مان تعریف می‌کرد. خودش از پدرش شنیده بود. می‌گفت «شوکت‌الدوله» حاکم آن سال‌های منطقه جام، عثمان‌سلطان را می‌گیرد؛ آن هم به نامردی و با حیله. در همین رباط جام، دست عثمان‌سلطان را می‌بندند و نگهش می‌دارند. بهرام‌سلطان که خبر می‌شود، به طائفه می‌گوید: «بار کنید...»

آن وقت‌ها هم که خانه‌ای نبوده. هر کسی پلاسی (سیاه‌چادری) داشته. هر جا می‌خواسته، میخی می‌زده و خانه‌اش را علم می‌کرده. هر وقت هم که می‌خواسته، میخ را از زمین می‌کشیده و پلاسش را بار شتر می‌کرده و می‌رفته. وقتی خبر می‌رسد که شوکت‌الدوله، عثمان‌سلطان را گرفته، بهرام‌سلطان به همه ایل تیموری می‌گوید بار کنید. شتر‌ها را بار می‌کنند که راهی بشوند به سرحدات افغانستان. اگر تیموری‌ها می‌رفته‌اند، از جام تا صالح‌آباد، از آدمی‌زاد خالی می‌شده. خبر به شوکت‌الدوله می‌رسد. خودش را می‌رساند به بهرام‌سلطان.

می‌گوید: «تقصیر من نیست. خود رضاقلدر، نامه زده که عثمان‌سلطان را دست‌بسته بفرستیم تهران. آن‌وقت‌ها به رضاخان می‌گفته‌اند رضا قلدر. قلدری بوده واقعا. با همان قلدری هم توانسته همه طوایف را مطیع خودش کند.»

بهرام‌سلطان می‌گوید: «من در دربار آشنا دارم و می‌توانم امان‌نامه بگیرم. تو با برادرم کاری نداشته باش.» شوکت‌الدوله، خشتی را گذاشته بوده لای دستمال. پیش می‌آورد و می‌گوید: «به این قرآن قسم می‌خورم که با برادرت کاری نداشته باشم؛ تو، طائفه را برگردان.» بهرام‌سلطان آدم‌هایش را می‌فرستد که ایل را برگردانند. خودش هم می‌رود به منطقه پایین‌جام که خان پایین‌جام را ببیند. اما شوکت‌الدوله به آدم‌هایش می‌گوید عثمان‌سلطان را غل و زنجیر کنند و بیندازند توی حوض خالی جلوی رباط و شب، آب را سر بدهند توی حوض؛ که بعد بگویند عثمان‌سلطان هنگام فرار از زندان، در حوض افتاده و خفه شده است. ظاهرا دستور رضاخان این بوده که عثمان‌سلطان را بکشند.

بهرام سلطان، بی‌خبر از همه‌جا، در راه به زنی می‌رسد که داشته نان می‌پخته. می‌گوید: «خواهر نانی بده که از گرسنگی نمی‌توانم خودم را پشت اسب نگه دارم.» زن، نان جویی به خان می‌دهد. در همان حال، زن گدایی رد می‌شود. خان را می‌شناسد و می‌گوید: «تو چطور برادری هستی که داری این‌جا نان می‌خوری و برادرت را انداخته‌اند توی حوض آب تا خفه بشود.»

من تا هفت پشتم را به خاطر دارم. من، زهرا تیموری، فرزند یوسف‌خان تیموری، فرزند بهرام‌سلطان، فرزند جهان‌سلطان، فرزند قاضی‌عزیز، فرزند وهاب هستم. جد اعلای ما هم که تیمور لنگ است.

بهرام‌سلطان این را که می‌شنود، سر اسبش را می‌گرداند و برمی‌گردد به رباط و با شوکت‌الدوله جنجال می‌کند. به او دُو (فحش) می‌دهد. می‌گوید: «تو مردی نیستی؛ مرد قسم‌اش را نمی‌شکند.» آن‌جا می‌فهمد که شوکت‌الدوله قسم دروغ خورده.

آن‌وقت‌ها رسم بوده که زن‌ها، نذر می‌کرده‌اند و چیزی می‌پخته‌اند و می‌برده‌اند به بندی‌خانه (زندان). بهرام‌سلطان، آدم‌هایش را در لباس زنانه، می‌فرستد به زندان و عثمان‌سلطان را فراری می‌دهد. عثمان‌سلطان از آن‌جا از دست نیرو‌های رضاخان فرار می‌کند و یاغی می‌شود. بهرام‌سلطان به تهران می‌رود و بعد از دوندگی‌های فراوان، برای برادرش امان‌نامه می‌گیرد. رضاخان به عثمان‌سلطان امان می‌دهد؛ به این شرط که در منطقه جام نماند.

عثمان‌سلطان، ۲۰ سال تبعید می‌شود به مشهد. همان‌جا زن می‌گیرد؛ یک زن ترک. زن ترکش از ترک‌هایی بود که از روسیه فراری شده بودند. زن یک سرهنگ روس بود در مشهد. بعد از مرگ سرهنگ، به عقد عثمان‌سلطان درآمده بود.

عثمان‌سلطان هم سه تا زن گرفته. یک زن کاشمری، یک زن از تربت‌جام و یک زن ترک. از زن روستایی‌اش یک پسر و یک دختر دارد؛ از زن ترکش پنج پسر و دو دختر. دو تا پسر هم از زن کاشمری‌اش. پدر دکتر تیموری (پزشک نام‌آشنای تربت جامی)، محمدخان، پسر آن زن کاشمری عثمان‌سلطان است.
 

این که آدم پشت در پشت خان‌زاده و سلطان‌زاده باشد، چه حسی دارد؟


چه حسی می‌خواهد داشته باشد؟ این‌ها مال گذشته‌هاست. حالا هر کسی، خودش می‌داند و زندگی‌اش. الان می‌گویند خان‌ها ظلم می‌کرده‌اند. توی فیلم‌ها نشان می‌دهند که خانی هست و به مردم زور می‌گوید. این، نبوده. خان‌ها مردم‌دار و سفره‌دار بوده‌اند. عثمان‌سلطان، یا بهرام‌سلطان، خان ظلم نبوده‌اند؛ خان دسترخوان (سفره) بوده‌اند. سفره‌دار بوده‌اند و مردم‌دار. همه کشاورز‌های این مناطق، سر سفره او، نان می‌خورده‌اند. روزی پنج‌تا گوسفند، در خانه‌اش سر می‌بریده‌اند. حالا البته چیزی از آن خانی برای ما باقی نمانده. هر کسی آمد، چیزی از زمین‌های ما و کشت و کارهای‌مان کند؛ یا خودش خورد یا بخشید به دیگران. در دوره امیرتیمور کلالی (نماینده ذی‌نفود منطقه جام در مجلس شورای ملی)، ما در شهرستانکِ تایباد، با خود امیر، شریک‌مال بودیم. تا خود مرز، ملک‌های ما بود. اصلاحات ارضی که شد، ملک‌های ما را گرفتند؛ ملک‌های امیرتیمور را نگرفتند؛ چون از خودشان بود. شاه، همه ملک‌های ما را گرفت و داد به دهقان‌ها. چهارتا چاه (چاه عمیق) داشتیم، همه را از ما گرفت. همین آب ماند برای ما و همین روستا و همین خانه خرابه.
 
 
بازمانده خانه اربابی تیموری در جهان‌آبادِ تربت‌ جام
 

اما این خانه همچنان، سر پاست.


بله. این خانه، عمارت اربابی بوده. توی مردم این طوری است که می‌گویند این‌جا خانه عثمان‌سلطان بوده. نه که همه این روستا، کلاته عثمان است، می‌گویند این خانه هم خانه عثمان‌سلطان است. اما این طور نیست. این خانه، خانه پسر عثمان‌سلطان است که البته در زمان خود عثمان‌سلطان ساخته شده. این خانه، خانه محمدخان است؛ پدر دکتر تیموری.

خانه خود عثمان‌سلطان که همان خانه بهرام‌سلطان و خانه پدری ما می‌شود، کنار این خانه بود. آن هم خانه بزرگی بود. همین جایی بود که الان خانه ماست. خب آن خانه‌ها از قدیم مانده بود و خراب شده بود. ما جایش خانه ساخته‌ایم. اما این خانه اربابی همچنان هست که این هم دارد خراب می‌شود. این خانه هم ۱۰۰ سالی قدمت دارد.


این سال‌ها کسی از اداره میراث فرهنگی نیامده که خانه را ببیند و کاری بکند؟


یک بار کسی آمد و خانه را دید؛ بعدش دیگر خبری نشد. این خانه را خودمان نگه داشتیم. خانه سر پا هم بود. هنوز هم سر پاست. فقط امسال (۹۸) که بهار، باران خوبی آمد، سقف خانه افتاد. آن هم به این خاطر که کسی نرفته بود بامش را کاهگل کند. خانه‌های خشت و گلی را باید هر سال کاهگل را تازه کنید و الا خراب می‌شود. طاقی هم داشته که خراب شده، اما پی خانه محکم است. دای (دیوار) هایش هر کدام نیم‌متر است. چله زمستان، آن‌جا گرم است و چله تموز، سرد و خنک.
 
منبع: خبرآنلاین / حسن احمدی‌فرد /۱۲۹۴۵۳۶
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۴۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
|
|
۲۱:۱۱ - ۱۴۰۰/۰۷/۰۷
زنده باد اطلس کاتالان، زنده باد قبیله برلاس، زنده باد ایل تاتاروزنده باد سلسله تیموریان، اون کسی که اینقدر مخالف تیموریان هستی برو کتاب تیمور جهان گشای نوشته آقای هاروردلمپ رو بخون عزیزم، شما یک فرد بی سواد وضعیف هستی که اینقد فهش ونفرین میکشی
محمد
|
|
۲۳:۳۰ - ۱۳۹۸/۰۸/۲۹
سرگذشت جذابی بود زهرا خان
فریدون
|
|
۱۳:۱۸ - ۱۳۹۸/۰۸/۲۶
این خوانندگان محترمی که از کتابهای مرحوم ذبح الله منصوری به عنوان سند تاریخی دلیل میاورند بدانند که کتابهای این بزرگوار رمان بوده و نه تاریخ. ایشان به خاطر اینکه مردم ایران اجنبی پرست هستند.اگر به نام خود می نوشت کسی نمی خواند بنابراین یک کتاب یا مقاله خارجی را مثلا هفتاد صفحه ای ترجمه میکرد به ۱۱۰۰ صفحه.این تیمور لنگ یک حیوانی بود مثل چنگیز.برای تحمیق مردم هم میگفت مسلمان است.کجای دین گفته از کله مردم مناره درست کنید؟؟ ما خیلی مردم بدبختی هستیم.همیشه باید نوکری اربابی را بکنیم.کدامیک از ما آزادمردی هستیم که حسین میگوید .دین داشتن که تو سرمان بخورد.چرا یاد نمگیریم که فقط خدا شایسته ستایش است.ما تو مملکتمان غیر از چاپلوسان رئیس و روسای خودمان نوکر ترامپ هم داریم.خاک بر سر این انسان که اینقدر پست است
امیرحسین
|
|
۱۲:۲۳ - ۱۳۹۸/۰۷/۱۳
روایت جالبی بود وجالبترازان جدشان تیمور لنک بود اوحافظ کل قران بود چه ازاول قران تااخران وبرعکس ازاخرتااول می خواندن ودرلشکرکشیهاش یک مسجد متحرک به همراه داشت تابااولین اذان نماز رابه پادارد
ناشناس
۱۴:۱۰ - ۱۳۹۸/۰۹/۰۱
ابوبکر بغدادی و اسامه بن لادن هم امینطوری بودند
ناشناس
|
|
۰۹:۱۱ - ۱۳۹۸/۰۶/۲۲
تیمور دل سنگ خدا رحمت کند شاه را که تقصیم اراصی کرد ووبه کشاورزان فقیر رسیدگی کرد
ناشناس
۱۷:۰۴ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۲
خدا هر دو را لعنت کند و هر کس هم خیلی دوستشون داره دعا کنه با همونا محشور شه
بابک
|
|
۱۲:۳۳ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
خدا لعنت کند تیمور لنگ قاتل ایرانیان را .ترک و تازی همیشه دشمن ایران عزیز ما بوده اند
ناشناس
۱۲:۲۷ - ۱۳۹۸/۰۶/۲۵
دشمن فعلي ايران پان ارياييست هاي فاشيست هستند
فریدون
۱۳:۰۶ - ۱۳۹۸/۰۸/۲۶
یک نفر که دم خروس مغولی و تیموری اش آشکار است به اسم ناشناس به هر نوشته ای یک ایراد مغولی میگیرد و فکر میکند با پاسخ به انسانهای شریف برای یک حیوان که میلیونها انسان را کشت و از سر مردم در سبزوار و صدها شهر دیگر به جرم شیعه بودن مناره درست کرد میشود ابرو خرید.زهی خیال باطل.خواندن قرآن که مهم نیست عمل کردن به قرآن اصل است.انسان بودن و شرافت داشتن شرط است .بقول دوستی خوارج و داعش هم داعیه قرآن خوانی داشتند.خجالت دارد کسی از نسل شیطان باشد و چند صد سال در میان پاکترین خاک و دین باشد ولی هنوز رگه های وحشیگری رهایش نکند
ناشناس
۱۴:۰۹ - ۱۳۹۸/۰۹/۰۱
ناشناس ترکها انقدر ظالم هستند ته هیچ کشکری در همسایگی انها با انها دوستی ندارد. البته ترک زبان شده ای بی هویت از ترکها بدترند. حالا پس از سالها دزدی و جنایت در بیابان ها مانند وحوش زندگی می کنند نه پیشرفتی نه اختراعی نه زندگی رو به جلویی
ناشناس
۱۷:۲۲ - ۱۳۹۸/۰۹/۰۳
چرا در مورد جنایتهای کورش چیزی نمیگید کورش وحشی که افتخار پان فارسهای فاشیسمه
ناشناس
۱۷:۲۴ - ۱۳۹۸/۰۹/۰۳
همین تیمور پان فارس فاشیسم هارو خوب شناخته بود
مظفر
|
|
۲۳:۱۶ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۳
الکی برای نان درآوردن نسب‌سازی می‌کنند ...!.
ناشناس
۰۱:۲۹ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
بیخود تهمت نزن
شهریار
|
|
۲۲:۵۵ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۳
عجب روزگاری این حرفها باید از دل این شیر با طلا نوشت
چه حکایتهایی تاریخی در دل او نهفته است
جدا از ظلم درسهایی آموزنده
بخاطر سنی بودن شان چه قدر با هزاره ها شیعه جنگیدند هر دو از یک نسل اما یکی بود در قدرت
آن دیگری زیر تابع قدرت
ناشناس
|
|
۲۲:۳۸ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۲
تیمور شل بود ولی چلاق نبود . می گویند با دو دست شمشیر میزده و قرآن را از ته به آغاز میخوانده .
احمد
|
|
۱۷:۳۸ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۲
امیر تیمور جهان گشای
ناشناس
۱۶:۲۸ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۳
امیر تیمور جهان گشای خونخوار
ناشناس
|
|
۱۷:۱۳ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۲
دکتر تیموری اون همه حقوق و پول داره، نمیتونست چار قرون خرج کنه این اثر ملی حفظ بشه؟
پزشکا نه تنها انحصار طلبن، خسیس هم هستن. واقعا باید مجلس و قوه قضاییه و سازمان بازرسی با این قشر یک بار برای همیشه برخورد کنه
ناشناس
|
|
۱۶:۳۰ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۲
عجب زمانهای شده امیر تیمور جهانگشا را تیمور لنگ صدا می زنند ، راستی خیلی از حاکمان معاصر هم معلولیت داشتن ،امیر تیموری که قران را برعکس هم حافظ بود ،
ناشناس
۱۷:۰۱ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۲
خوارج هم حافظان قرآن بودند
ابن ملجم ملعون هم حافظ قران بود
ظلم و کشتار تیمور را با چه میخواهی بپوشانی ؟
ناشناس
|
|
۰۸:۱۱ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۲
تیمور در حمله اول به سیستان پایش زخم برداشت و لنگ شد
در حمله دوم سیستان رو ویران کرد
تورکمن یلدرم
۰۸:۳۵ - ۱۳۹۸/۰۹/۰۴
بزرگترین ننگ برای یک قوم اینکه اجدادش همه با خواهر .دختر . مادر . برادر دایی .عمو ی هم ازدواج میکردند خودشون مهاجر بودن و اینهمه کشتار کردن حالا خودشون رو ایرانی میدونن و بقیه رو غیر ایرانی ننگ اونکه شب و روز برای یک نزاد که اصلا مشخص نیست از کجااومده افسانه بسازی و افسانه دزدی کنی وننگهای دیگه که همه خوب میدونن
ناشناس
|
|
۱۴:۴۵ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۱
امیر تیمور از کی فارس شد؟ امیر تیمورفاتح ی ازبک تورک بود
ناشناس
۱۶:۲۷ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۳
بزرگ ترین ننگ برای یک قوم اینه که یکی مثل تیمور یا چنگیز یا آتیلا اسطورش باشه
ناشناس
|
|
۱۲:۰۰ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۱
قطعا جز نام هیچ ربطی به تیمور لنگ ندارند.
فرزاد
|
|
۰۸:۰۰ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۰
يه جئري اين بنده خدا ميگه "تا خود مرز، ملک‌های ما بود. " انگار با كارگري و بيل و كلنگ زدن در آورده بودند! خوب بنده خدا ظلم يعني همين ديگه كه يه عده زيادي كار كنند خان بخوره و دستور بده!
راستي خدا نيامرزه تيمور لنگ را كه ايران را ويران كرد!
نواده تيمور لنگ بودن كه افتخار نداره!
ناشناس
۰۱:۲۷ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
حاجی بقیه کار میکنند تو میخوری، خودت چه گلی به سر بقیه زدی؟
ناشناس
|
|
۱۸:۲۹ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۹
یارانه اش رو قطع نکنن به بهانه خانزاده بودن
ایرانی
|
|
۱۲:۰۲ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۹
می دانی پدر بزرگت تیمور خان لنگ در همان خراسان کوههای از سر انسانهای بیگناه ساخت و صدها هزار انسان بیگناه را کشت !
ناشناس
۰۱:۲۶ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۸
جد خودت اون موقع چیکار میکرد؟ سرهارو میشمرد؟
ناشناس
|
|
۱۱:۵۹ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۹
این خانه باید مورد بازسازی قرار گیرد و با کمی تیلیغات و promote کردن به عنوان یک جاذبه گردشگری مورد استفاده میتواند قرار بگیرد. چنین مکانهایی در ایران که کم هم نیستند مورد توجه قرار نمیگیرند. اصلا آیا شما تصور میکنید همه خانه های تاریخی ترکیه و یا یونان و کشورهای دیگر که داستان جذابی دارند و سالیانه مورد بازدید افراد زیادی قرار میگیرند بهتر از این خانه مورد مطلب شما هستند ؟
ناشناس
|
|
۱۱:۵۵ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۹
جالب بود
حسین
|
|
۱۱:۳۶ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۹
حیف و صد حیف که ما مردمی فراموش کاریم
ناشناس
|
|
۱۰:۴۴ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۹
عجب سرگذشت .زیبایی واقعا دلم براش گرفت.
ناشناس
|
|
۱۰:۱۴ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۹
امیر تیمور بگید چرا تیمور لنگ!!! نه اینکه یکی از فاتحان بزرگ زمان خود بوده؟
مجید دلبندم
۱۶:۵۶ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۲
نه اینکه از کشته ها پشته ساخت و از سرهای مردمان بیگناه هر شهری که از آن گذشت مناره ساخت؟
فاتح چه بوده ؟ فاتح شهرها و کشورها به ظلم وجور
انکه فتحش افتخار دارد آنست که فاتح قلب ادمها باشد نه قاتل جان کوچک و بزرگ و زن و مرد کودک
ناشناس
۱۶:۲۶ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۳
بله ایشان یکی از بزرگترین فاتحان و همینطور وحشی ترین خونخواران تاریخ هستند
امیر فیضی
۱۴:۱۶ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۹
این را هم اضافه کنم که حافظ قرآن بوده و علاوه قرآن را از انتها به ابتدا (برعکس) از حفظ داشته خود را فقیه می دانسته و در شام همه علمای مذاهب اسلامی را جمع کرده که قرآن را موضوعی یا به ترتیب نزول مرتب کنند که بعد از سه سال ابن عربشاه اندلسی دانشمند و فقیه شامی می گوید از آنجا که ما هنگام نزول آیات نبوده ایم و فلسفه نزول تک تک آیات را نمی دانیم بهتر است که سوره ها و آیات به همین شکل که در دوران عثمان مرتب شده اند باقی بمانند و .... خیلی داستان های عجیب، زیبا، ترسناک، وحشی و .... که مجال حتی اشاره ای به آنها هم نیست.
فقط اشاره ای هم بکنم به اینکه بر اساس نظر محقق و شرق شناس بزرگ فرانسوی "رنه گروسه" مولف کتاب بسیار وزین "امپراطوری صحرا نوردان "تیمور از اعقاب "چنگیز خان" مغول می باشد.
ناشناس
۱۷:۲۶ - ۱۳۹۸/۰۹/۰۳
در جواب ۱۶.۱۵ اینکه تیمور خوب کاری کرد پان فارس فاشیست