صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۲۲ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۹

۱۸ سال زندگی در فرودگاه

۲۱ آبان ۱۴۰۱ مهران کریمی در ۸۵ سالگی درگذشت؛ مردی که در اتفاقی نادر و شگفت‌انگیز ۱۸ سال در فرودگاه شارل دوگل پاریس زندگی کرد؛ در این پرونده سراغ زندگی عجیب او رفتیم
کد خبر: ۷۱۵۹۹

تا سال ۲۰۰۴ کمتر کسی در دنیا مهران کریمی را می‌شناخت؛ حتی بیشتر هموطنانش در ایران هم خبر نداشتند که او ۱۶ سال است ناخواسته مهمان فرودگاه شارل‌دوگل پاریس شده و تا مدت‌ها امکان خروج هم نداشته؛ حضوری که سال ۲۰۰۶ بعد از ۱۸ سال به پایان رسید و در نهایت مهران سال ۲۰۲۲ به فرودگاه برگشت و در اتفاقی دراماتیک همان‌جایی فوت کرد که سال‌های شگفت‌انگیز زندگی‌اش را در آن‌جا سپری کرده بود و عامل شهرتش هم بود. ماجرای شهرت او به سال ۲۰۰۴ برمی‌گردد؛ زمانی ‌که فیلم «ترمینال» اسپیلبرگ، بازی تام هنکس اکران شد و در نشست‌های خبری عنوان شد فیلم با الهام از کتاب «مرد ترمینال» ساخته شده؛ کتابی که به زندگی مهران کریمی می‌پردازد که سال‌ها گرفتار فرودگاه پاریس بوده. کتاب چندان دیده نشده بود اما چنین سوژه‌ای بعید است مورد توجه فیلم سازی هوشمندی مثل اسپیلبرگ قرار نگیرد. هرچند شخصیتی که تام هنکس در فیلم نقشش را بازی کرده بود اسمش مهران کریمی نبود؛ اما به ‌هر حال مشخص بود که فیلم روایتی دراماتیک از زندگی عجیب اوست. حالا دنیا مهران را خوب می‌شناسد و هنوز خیلی‌ها به داستان زندگی او حساس هستند. این‌که چطور در فرودگاه گیر افتاد؟ چطور این همه سال آن‌جا زندگی کرد؟ درآمد او از کجا بود؟ خورد و خوراک را چه می‌کرد؟ چرا یک بار پیشنهاد خروج از فرودگاه را نپذیرفت؟ چرا هفته‌های پایانی زندگی‌اش به همان‌جا برگشت و... بد نیست بدانید بین تمام افرادی که مدت‌ها در فرودگاه زندگی کرده‌اند رکورد او با فاصله زیادی بیشتر است. در این پرونده به بسیاری از کنجکاوی‌ها درباره زندگی کریمی پاسخ دادیم.از دانشگاه ایران تا نیمکت فرودگاه فرانسه

مهران کریمی ناصری؛ فرزند یک پزشک بود. او در ۲۳‌سالگی، بعد از فارغ‌التحصیلی در رشته روان شناسی، پدرش را از دست داد. مادر خانواده به مهران گفت که مادر واقعی او، یک پرستار اسکاتلندی است که با پدرش در شرکت نفت ایران و انگلیس همکار بوده و به گلاسکو رفته است. مهران از خانه طرد شده و به تهدید شکایت در دادگاه متوسل شد. در توافق نهایی به این نتیجه رسیدند که مهران برای ادامه تحصیل از ایران به انگلیس برود و حقوق ماهانه بگیرد. بعد از سه سال تحصیل در دانشگاه برادفورد، کمک هزینه تحصیلی او از سوی خانواده قطع شد. وی سعی کرد با خانواده‌اش در ایران تماس بگیرد، اما تماس‌ها و نامه‌هایش بی‌جواب ماند. سال ۱۳۵۶ به تهران بازگشت و به جرم شرکت در تظاهرات علیه شاه، بازداشت و زندانی شد. مادر برای آزادی او به ساواک رشوه داد به این شرط که ایران را برای همیشه ترک کند. مهران به قصد پیدا کردن مادرش در انگلیس، از ایران خارج شده و به هفت کشور درخواست پناهندگی داد. اکتبر ۱۹۸۱ درخواست پناهندگی او در بلژیک پذیرفته شد. مهران در بروکسل ماند. در یک کتابخانه کار و مطالعه می‌کرد و کمک‌های اجتماعی می‌گرفت. به کنسولگری بریتانیا رفت و برای سفر به انگلستان، بلیت کشتی خرید. او در این سفر دریایی اوراق پناهندگی بلژیکی خود را به صندوق پست داخل کشتی انداخت. مهران هنگام خروج از کشتی و در خاک انگلستان، هیچ مدرکی برای اثبات هویت خود نداشت. دولت انگلیس او را به بلژیک بازگرداند و بلژیکی‌ها او را به انگلستان برگرداندند. دولت انگلیس او را سوار بر کشتی به بندر بولونی فرستاد. دولت فرانسه مهران را به دلیل ورود غیرقانونی دستگیر و به ۴ ماه حبس محکوم کرد. مهران بعد از آزادی از زندان ۸۴ ساعت مهلت داشت تا خاک فرانسه را ترک کند. به فرودگاه شارل دوگل رفت تا عازم انگلیس شود. پس از پرواز، در فرودگاه هیتروی لندن به دلیل فقدان مدارک هویتی به فرودگاه شارل دوگل بازگردانده شد. دولت فرانسه نمی‌دانست مهران را به کدام کشور بفرستد، چون مهران مدرکی برای اثبات ملیت خود نداشت. رای نهایی این بود: مهران اجازه خروج از فرودگاه شارل‌دوگل ندارد. زندگی جدید مهران از ۸ آگوست ۱۹۸۸ آغاز شد؛ در گوشه‌ای از ترمینال یک فرودگاه شارل دوگل، روی یک نیمکت قرمز رنگ... .ماجرای انزوای مهران در هسته شلوغ جهان

۱۸سال زندگی مهران کریم ناصری که در فرودگاه به «سرآلفرد» معروف شده بود چطور گذشت؟

سخت است جایی خانه‌ات باشد که همه در آن مسافرند. اما مهران این موقعیت را هر روز و هر سال در گوشه فرودگاه شاردوگل زندگی می‌کرد. حتما سوال‌های زیادی درباره او دارید و همین الان دارد در ذهن‌تان می‌چرخد؟ می‌خواهیم بخشی از زندگی او و چطور و چگونه‌اش را در این قسمت روایت کنیم.

روی نیمکت قرمز مدل دهه ۱۹۷۰

مهران کریم ناصری یا همان «سر آلفرد» ۱۸سال کنج فرودگاه شاردوگل زندگی کرد. او هر روز صبح قبل از شلوغ شدن فرودگاه، نیمکت قرمز مدل دهه ۱۹۷۰ خود را ترک می‌کرد، اگر لازم بود موی صورت خود را در سرویس بهداشتی فرودگاه می‌تراشید، دوش می‌گرفت، صبحانه‌اش را از مک دونالد می‌خرید و بعد نوبت خریدن روزنامه از روزنامه‌فروشی ترمینال فرودگاه بود. البته بیشتر وقت‌ها روزنامه را به او می‌دادند بدون این که پولی بپردازد. مهران بعد از خوردن صبحانه دوباره روی نیکت قرمز خود می‌نشست و همین‌طور که مسافرها می‌آمدند و می‌رفتند مشغول خواندن روزنامه می‌شد. جهان او به نیمکت و میز مقابلش ختم می‌شد که روی آن یک جفت ساعت زنگ‌دار، یک ریش‌تراش برقی، آینه دستی، بریده‌های مطبوعاتی و عکس‌هایی برای اثبات حال و گذشته‌اش، بود. بعد از سال‌ها زندگی در فرودگاه کارکنان، خلبان‌ها و مهمان‌دارهای آن‌جا او را می‌شناختند. بیشتر وقت‌ها به خلبان و خدمه هواپیماها کوپن‌هایی داده می‌شد تا برای غذای فرودگاه خرج کنند. بسیاری از آن‌ها ناهارهای بسته‌بندی شده را از خانه می‌آوردند و کوپن‌های فرودگاهی خود را به «سر آلفرد» می‌دادند. به لطف آن‌ها، او تقریباً همیشه یک منوی کوچک غذایی داشت. پزشک بعد از آشنایی به او هدیه داده بود و سرآلفرد برای صرفه‌جویی هر دو طرف کاغذ را استفاده می‌کرد. او همچنین عاشق خواندن و بحث درباره سیاست جهان بود. در طول اقامتش در فرودگاه، با استفاده از لغت‌نامه‌های ترجمه و مقالات مناسب، خواندن فرانسه و آلمانی را به صورت خود آموخته فرا گرفته بود. او به دانش علاقه داشت و نمی‌خواست زمان خود را تلف کند. بیشتر زمان او صرف نوشتن همین خاطرات بی‌پایانی می‌شد که زندگی فرودگاهی به او تحمیل کرده بود. مهران هیچ‌وقت تلفن همراه نداشت و برای همین اگر کسی می‌خواست با او ملاقات کند و قرار گفت‌و‌گو بگذارد باید خودش را به فرودگاه و نیمکت قرمز مدل ۱۹۷۰ او می‌رساند. این نوعی از انزوا بود که در جهان امروز غیرقابل تصور است و مهران هر روز آن را زندگی می‌کرد. جزیره‌‌ای خالی از سکنه باشد؛ چه در فرودگاهی که مثل یک جزیره راه فراری از آن نیست. اما اسپیلبرگ که استاد ایجاد اتمسفر درست داستانی است لحنی کمدی را نه در مصداق ژانر، که در حال و هوای اثر گنجاند. کمدی دقیق و هوشمندانه که اسیر نیاز مخاطب به خنده و قهقهه نمی‌‌شود؛ بلکه پیش‌‌برد درام و بیانی داستانی شگفت‌‌انگیز و سرشار از احساسات را هدف می‌‌گیرد. با این حساب هرچند فیلم اسپیلبرگ به اصل قصه مهران وفادار نمانده، اما در اثری گیرا و عمیق، در عین‌‌حال شیرین، رنج، خلاقیت و دغدغه‌‌های انسانی در چنین موقعیتی را به نمایش گذاشته تا در دل این قصه شاید خودمان را هم پیدا کنیم و خاصیت سینمای خوب همین است؛ فرصت روبه‌‌رو شدن با ما را می‌‌دهد تا بعدش خودمان و دنیا را بهتر ببینیم.    

منبع:خراسان 

ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.