تنهای تنها شب به شب
شعر جوان
این روز گار تلخ را تنهای تنها شب به شب
هر روز غمگین مثل ما تنهای تنها شب به شب
می خندم و لب خند را در چاه غم پرورده ام
گریم به اشک بی صدا تنهای تنها شب به شب
وقتی که گندم گونه را گیرم به دامن جو به جو
این ارزن رنگ طلا، تنهای تنها شب به شب
چون اشک بی کاشانه ها در خانه ،بی کاشانه ای
با گونه ای رنگ از حنا ،تنهای تنها شب به شب
این سیب را ابلیس ما ،گردانده گرد جمع ها
گردیدم از طوبی رها، تنهای تنها شب به شب
تصویر غم هایم کنون قبری که بر آن خاره ای
در قطعه ی بی خوارها،تنهای تنها شب به شب
بی ریشه ام بی پیشه ام؟کی زد کمر را تیشه ام؟
در جنگ پندارها ، تنهای تنها شب به شب
قفلی شکست و در شکست،این راز هم بر پرده شد
وقت غروب پرده ها، تنهای تنها شب به شب
امسال هم تنها ترم با شعرهای گاه گاه
آید غزل هم بی هوا، تنهای تنها شب به شب
محمد صادق دهنادی
12 آبان 86
ارسال نظرات