روزنامه اعتماد چندی پیش مصاحبه ای با نابغه موسیقی ایران فرهاد فخر الدینی داشت که در آن به برخی از زوایای روزگار او پرداخته است.
شما چه زماني كه رهبر اركستر ملي بوديد و چه حالا كه قرار است اركستر فرهنگ و هنر را رهبري كنيد همواره نگاه ويژهاي به نسل جوان موسيقيدان داشتيد. اهميت كار با جوانان را در چه ميبينيد؟
اين جوانان بسيار مستعدند و شوق زيادي براي كار دارند. علاوه بر اين ما تعدادي از نوازندههاي حرفهاي و درجه يك را هم براي حضور در اين كنسرت دعوت كردهايم چون معتقديم بهترين كلاس درس براي نوازندههاي جوان اين است كه در كنار پيشكسوتان و افراد باسابقه قرار بگيرند و رموز نوازندگي را از آنها بياموزند. درست مثل يك دانشجوي رشته پزشكي كه وقتي به عنوان دستيار در كنار يك جراح قرار ميگيرد، نكات و ظرايفي را ميآموزد كه هيچگاه نميتواند در كلاس درس تجربه كند.
بنابراين يك نوازنده هم تمامي آموختههايش در اركستر شكل ميگيرد و به نتيجه ميرسد. براي هر هنرمندي مهمترين كار عملي، حضور در صحنه است كه تربيت خاص خود را ميطلبد. به نظر من نوازندههاي اركستر فرهنگ و هنر از هر نظر موجه هستند و ميكوشند تا كارشان را درست انجام بدهند به همين دليل هم فكر كردم كه ميتوانم با آنها كار كنم و كنسرتي از آثارم را روي صحنه آورم.
قطعاتي كه براي اجرا در اين كنسرت انتخاب كردهايد طيف گسترده و در عين حال متنوعي دارد. اين در حالي است كه برخي قطعات شناختهشدهتان مثل موسيقي سريال «ابنسينا» يا «سربداران» اجرا نميشود. دليل انتخاب اين رپرتوار چه بود؟
بعضي از اين قطعات براي اولينبار اجرا ميشوند. اتفاقا امروز به اين موضوع فكر ميكردم كه اگر قرار باشد آثار خودم را اجرا كنم (چه آنها كه براي اركستر ملي و سمفونيك نوشتهام و چه آثاري كه براي آنسامبلهاي ايراني ساخته شده) بين ٨ تا ١٠ كنسرت ميشود. علاوه بر اين اگر بخواهم همين برنامه را- براي آثاري كه آنها را مديريت و رهبري كردهام يا آنهايي كه تنظيم من يا ديگران بوده- داشته باشم چيزي متجاوز از ٥٠-٤٠ برنامه ميشود.
اين كنسرت تنها نمونهاي است از قطعاتي كه من از سال ٤٧ تا به امروز نوشتهام و گزيدهاي است از ٥٠ سال فعاليت هنري من. هر چند موسيقي سريالهاي «ابنسينا» و «سربداران» را اجرا نميكنم اما قطعه معروف «كل صبحٍ» از سريال امام علي اجرا خواهد شد كه براي مردم آشناست و نيز قطعه «به ياد جواني» كه اخيرا آن را نوشتهام و اغلب در خارج از ايران اجرا شده است. البته تاحدودي حرف شما را قبول دارم كه آن قطعات هم ميتوانستند اجرا شوند اما به هرحال اين رپرتوار را براي اين كنسرت مناسب ديدم.
اتفاقا به نظر من يك وجه مثبت اين كنسرت همين است چون معمولا كساني كه بعد از سالها دوباره روي صحنه برميگردند براي جذب مخاطب و غيره سعي ميكنند رپرتواري از موسيقيهاي نوستالژيك شان اجرا كنند كه ممكن است بارها و بارها تكرار شده باشند.
بله همينطور است. ضمنا در اين كنسرت من سوييت آوازي «صدرا» را اجرا خواهم كرد كه در ٥ تابلو نگاشته شده و تا امروز هم اجراي صحنهاي نداشته است. علاوه بر اين قطعه «براي دخترم...» روي شعري از فريدون مشيري اجرا ميشود كه در سال ١٣٥٣ آن را نوشتهام و تنها يك بار (همان سالها) در تالار رودكي اجرا شد. هر كدام از اين قطعات ويژگيهاي موسيقايي خاص خودشان را دارند؛ مثلا «موج» وقتي در شهر آستانه (پايتخت قزاقستان) با اركستر سازهاي سنتي به رهبري علياكبر قرباني و خوانندگي وحيد تاج اجرا شد، بسيار مورد استقبال قرار گرفت.
قطعه «درد گنگ» هم ١٥ سال پيش اجرا شده بود و «خليج فارس» هم اصلا اجراي صحنهاي نداشت. من معتقدم با اين كنسرت قطعات كمتر شنيده شده من ميتوانند به مردم معرفي شوند هر چند انتخاب اين رپرتوار بار تمرينات و فشار كاري زيادي روي دوش من و ديگر همكارانم گذاشت اما در مجموع فكر ميكنم انتخاب بدي نيست و مطمئنا اجراي خوبي خواهد شد، به علاوه گروه كُر هم به اركستر اضافه شده است.
من پيش از اين يك بار به دانشگاه علمي-كاربردي رفته بودم، محبت اين دانشجويان به من بسيار حيرتانگيز بود. آنها آيندههاي كشور ما هستند و براي اينكه تجربه كسب كنند بايد با كساني كه سابقه ممتدي در زمينه موسيقي دارند، اجرا داشته باشند. من همواره در زندگيام به نيروي جوانان اهميت دادهام و همچنان فكر ميكنم بايد ضمن ارزش نهادن به پيشكسوتان، آنها را هم دريافت. در همه اين سالها من با كنار هم نشاندن جوانان و پيشكسوتان تلاش كردهام تا نسل تازهاي از موزيسينهاي توانمند را تربيت كنم. نمونهاش علياكبر قرباني، شهرام توكلي، مازيار حيدري، مزدا انصاري، مهدي حسيني و خوانندههايي كه از اولين اجرا تا به امروز كارشان پختهتر شده است.
به قطعه «براي دخترم» اشاره كرديد كه قرار است بعد از سالها در اين كنسرت اجرا شود. دليل ساخت اين قطعه چه بود؟
وقتي از سفر لندن ناكام برگشتيم و دخترم فرناز زير عمل فوت شد، من و همسرم آزرم، حال آشفتهاي داشتيم. حقيقتش اين است كه آن سال هر دوي ما احساس خفگي ميكرديم و نميتوانستيم اين غم را فراموش يا تحمل كنيم.
يك روز كه آزرم كتاب اشعار مشيري را ورق ميزد و به شعري رسيد كه او براي دخترش بهار سروده بود، از من خواست تا به ياد فرناز روي اين شعر موسيقي بنويسم. من هم چند ماهي بعد از فوت فرناز شروع به كار كردم و در اين باره به مشيري و ابتهاج (كه آن زمان با هم در راديو كار ميكرديم) چيزي نگفتم. از طرفي هم چون شعر مضمون بهاري داشت سعي كردم از موسيقياي استفاده كنم كه پرنشاط باشد. يادم هست فريدون اصرار داشت بيت آخر را كه ميگويد: «به چشم خويشتن ميبينم از دور/ بهار دلكش آينده تو» را هم استفاده كنم.
او كه نميدانست اين موسيقي را براي دخترم مينويسم كه ديگر آيندهاي پيش رويش نبود. روزي كه اين قطعه را ضبط كرديم نميدانم كدام يك از بچهها به فريدون گفت كه من آن را به ياد دخترم نوشتهام. فريدون هم حالش گرفته شد و به ابتهاج گفت. يكباره ديدم «سايه» سرش را روي ديوار گذاشته و بسيار غمگين و متاثر شده. تازه فهميدم ماجرا از چه قرار است و آنها فهميدهاند كه من اين قطعه را براي فرناز نوشتهام.
بعد از پخش آن، مصاحبه مفصلي هم در راديوي وقت با من انجام شد و بخشهايي از خاطراتش را در كتاب «شرح بينهايت» آوردهام. هنوز هم وقتي اين قطعه را ميشنوم ياد شيرين زبانيهاي دختر ٥ سالهام ميافتم كه خيلي زود به دليل يك مشكل قلبي از بين ما رفت. او دختر بسيار هوشياري بود و شور و شوق عجيبي داشت.
آقاي فخرالديني شما در همه اين سالها به تربيت نسل جوان اهميت داديد اما در اين بين معرفي خوانندهها توسط شما و اركستر ملي از جايگاه ديگري برخوردار بود. كمااينكه سالار عقيلي و عليرضا قرباني هم توسط شما به جامعه هنري ايران معرفي شدند. در جريان اجرا با اركستر فرهنگ و هنر قرار نيست خواننده تازهاي را معرفي كنيد؟
من با وسواس زيادي خوانندهها را انتخاب ميكنم. به عنوان مثال مجتبي عسگري كه اولين برنامه مهمش را با اركستر موسيقي ملي ايران اجرا كرد و اميد دارم كه آينده درخشاني داشته باشد. همين طور وحيد تاج كه در طول اجرا در قزاقستان بسيار خوش درخشيد. در اين سفر اركستر ما بسيار توانمند بود و نوازندهها با جان و دل ساز زدند به همين دليل هم مورد توجه قرار گرفتيم و حتي ضيافتي هم به افتخارمان برگزار كردند. اين نشان از لياقت موزيسينهاي جوان ايراني دارد. تصور ميكنم اين اجرا هم چنين باشد.
اين كنسرت براي بزرگداشت ٥٠ سال فعاليت هنري شماست. از زماني كه شاگرد استاد صبا بوديد تا حضور در اركستر راديو... قطعا اين دوران با خاطرات تلخ و شيرين فراواني روبهرو بوده است. بزرگترين آرزوي شما در همه اين سالها چه بود؟
من شاگرد استاد ابوالحسن صبا بودم و بعدها همكاريام را با روحالله خالقي و جواد معروفي در اركستر «گلها» شروع كردم، همزمان در اركستر فرهنگ و هنر وقت هم با حسين دهلوي كار ميكردم. يعني در دو جاي مختلف (راديو و اداره هنرهاي زيبا) كه فرصت خوبي براي من ايجاد ميكرد. گاهي اوقات در هر دوي اين اركسترها چند سمت داشتم؛ آهنگساز، رهبر اركستر و نوازنده.
در عين حال اركستر هنرستان موسيقي را هم اغلب من رهبري ميكردم و شانس اين را داشتم كه در بهترين موقعيتها حضور داشته باشم؛ هم راديو، هم وزارت فرهنگ و هنر و هم هنرستان موسيقي كه بهترين معلمان و اساتيد صاحبنام در آنجا جمع ميشدند. من با چنين افرادي همنشين بودم. در حال حاضر هم وظيفه داريم كه اين كار را براي جوانان انجام دهيم و آنچه را ياد گرفتهايم به نسل بعد منتقل كنيم تا آنها هم به سهم خود به نسل بعدي انتقال دهند.
خوشحالم كه ميبينم زحماتم بر باد نرفته و بسياري از شاگردانم با جديت فراوان در زمينههاي مختلف هنري فعاليت ميكنند. بزرگترين آرزوي من همواره همين بوده كه محقق شده است.
جالب است كه در كتاب «شرح بينهايت» نوشتهام در سنين كودكي هميشه فكر ميكردم هنرمندان در داخل راديو هستند و مدام دنبال آنها ميگشتم و پيدايشان نميكردم. شاهرخ تويسركاني مدتي پيش در مراسمي كه شاگردانم براي بزرگداشت من برگزار كرده بودند به من گفت بالاخره توانستي آنهايي كه دنبالشان ميگشتي را پيدا كني. هيچ چيز بهتر از اين نيست كه انسان موفقيت شاگردانش را ببيند.
شما اركستر موسيقي ملي را راهاندازي كرديد و ساليان سال براي فعاليتش زحمت كشيديد. اين در حالي است كه چند سال پيش از رهبري اين اركستر كناره گرفتيد و حالا هم اجرايتان را با اركستر «فرهنگ و هنر» روي صحنه ميبريد. آيا اين اركستر را جايگزين اركستر ملي كردهايد؟ و نكته ديگر اينكه به عنوان پايهگذار اركستر ملي وضعيت امروز آن را چطور ميبينيد؟
به اعتقاد من اگر اين اركستر بخواهد به راه خود ادامه دهد نياز به ترميم دارد. بعد از كنارهگيري من تعدادي از نوازندههاي حرفهاي كه در اركستر ساز ميزدند همكاريشان را قطع كردند اما در همان دوران خاطرم هست به رهبري لوريس چكناواريان و سهراب كاشف برنامههاي بسيار خوبي با اركستر ملي اجرا كرديم و عازم شانگهاي شديم. آن زمان اركستر در شرايط بسيار خوبي قرار داشت اما متاسفانه مدير سابق بنياد رودكي نتوانست آن طور كه بايد و شايد اين اركستر را حفظ كند.
زماني كه از شانگهاي بازگشتيم هزاران مساله پيش آمد كه باعث رنجش من شد و كار به جايي رسيد كه ترجيح دادم ديگر كار نكنم. اگرچه هنوز هم بنياد تمايل دارد من با اين اركستر همكاري كنم اما شرط من اين است نوازندگاني كه ميتوانند كار كنند و اعتبار بيشتري به اركستر ببخشند در كنارم باشند. نوازندههاي امروز اركستر ملي بچههاي خيلي خوبي هستند اما براساس چند اجرايي كه از آنها به صورت كوتاه در رسانههاي مختلف ديدم، تصور ميكنم كه نياز به تقويت دارند.
اميدوارم روزي اين كار صورت بگيرد. در هر صورت اركستر فرهنگ و هنر هم براي من مثل اركستر ملي است و براي نوازندههاي آن آرزوي موفقيت ميكنم. اين فراز و نشيبها هم در زندگي همه ما بوده و متاسفانه گاهي فرودها بيشتر از اوج گرفتنها است.
به فراز و فرودهاي اين سالها اشاره كرديد و جالب است كه در همه اين سالها با آنكه موقعيت داشتيد، مثل ساير همكاران و دوستانتان از ايران مهاجرت نكرديد. دليلش چه بود؟ آيا هنوز هم فكر ميكنيد تصميم درستي گرفتيد؟
من ريشه در اين سرزمين دارم. نميتوان درخت را از زمين بركند و جاي ديگري كاشت. سرزمين من اينجاست و تمامي گذشتهام به آن متصل است. اين گذشته را به راحتي نميتوان از ياد برد و يكسره از جا كند. اگرچه صادقانه بايد بگويم بارها به مهاجرت فكر كردهام مثلا زماني كه احمد پژمان داشت با خانوادهاش از ايران ميرفت مدام به من هم اصرار كرد كه با او بروم اما آنها رفتند و من ماندم. وسوسه شده بودم اما شرايط طور ديگري رقم خورد، انقلاب شد و ماندني شديم. شايد اگر ميرفتم سرنوشت ديگري داشتم و قطعا آدم ديگري از من به وجود ميآمد.
سال گذشته از طرف كنسرواتوار باكو به عنوان داور فستيوال موغام به آذربايجان دعوت شدم. در اين سفر متوجه نكات جالبي شدم؛ آنها تعجب ميكردند من ٢٥ سال پيش در اين كشور با اركستر سمفونيك باكو كنسرت داشتم و بعد از ٢٥ سال دوباره به آنجا سفر كرده بودم. به من ميگفتند شما با آنكه در فهرست آهنگسازان آذربايجان، نفر دوم هستيد چطور در اين ٢٥ سال اينجا كنسرت نداشتهايد؟ اين در صورتي است كه من راميز قلياف و لطفيار ايماناف را به ايران دعوت كردم تا موسيقي آنها را به ايرانيان معرفي كنم و با اركستر موسيقي ملي ايران اجراهاي متعددي داشتيم.
به هر حال به هر كشوري براي اجرا رفتهام با استقبال خوبي روبهرو شدهام. تصديق ميكنم كه شايد بد نبود از ايران مهاجرت كنم اما به قول فريدون مشيري: «من اينجا ريشه در خاكم/ من اينجا عاشق اين خاك اگر آلوده يا پاكم/ من اينجا تا نفس باقيست ميمانم...» ما ريشه در خاكمان داريم. گاهي اوقات پيش ميآيد كه از اوضاع موجود دلم بگيرد. با خودم ميگويم ما تا اين حد براي جامعه زحمت كشيديم و مفيد بوديم چطور يك نفر ميتواند هرچه دلش ميخواهد درباره موسيقي بگويد و كارمان را زير سوال ببرد و آن را ناروا بشناسد؟ اين چه بيانصافي است كه هر روز از موسيقي استفاده ميكنند ولي از خالقان آنها بد ميگويند.
اين موضوع دل آدمي را به درد ميآورد اما در مقابل مردمي را ميبينم كه ما را دوست دارند. اين عشق و علاقه را نميتوان ناديده گرفت. من براي مردم سرزمينم زندهام وهنوز در اين سن و سال آن قدر هنرم را دوست دارم كه گاهي اوقات از ٦ صبح تا ١٢ شب كار ميكنم. خودتان ميدانيد مهيا كردن يك كنسرت اصلا كار سادهاي نيست ضمن اينكه اخيرا دانشگاه تبريز به مناسبت هفتادمين سال تاسيس از من خواستند به اين مناسبت سرودي بنويسم. تصور كنيد بين همه اين گرفتاريها روزي حداقل ١٤ ساعت روي ساخت اين قطعه براي اركستر سمفونيك كار ميكردم تا بالاخره تمام شد.
من كارم را عاشقانه دوست دارم اما از طرفي هم دلم ميخواهد كساني كه تريبونها را در دست دارند قدر زحمات ما را بدانند، قدر كساني كه به فرهنگ اين مملكت كمك ميكنند را بدانند و تا اين حد از چيزي كه نسبت به آن آگاهي كافي ندارند بد نگويند. اگر موسيقي بد است از آن استفاده نكنيد ولي وقتي استفاده ميكنيد ديگر حق بياحترامي نداريد.
در اين كنسرت بيشتر قطعات روي اشعار فريدون مشيري هستند مثل «موج»، «سرود بهار» و غيره. گويا همچنان رفاقت بين شما و مشيري ادامه دارد...
«سرود بهار» سال ٥٤ اجرا شد و بعد از انقلاب كه هر هفته با هم كوه ميرفتيم، اين سرود را ميخوانديم. من و فريدون مشيري از سال ١٣٤٢ با هم آشنا شديم و كار كرديم و اين دوستي تا آخرين روزهاي زندگي او ادامه داشت. جالب است كه اخيرا كتابي از اشعار منتشر نشده فريدون با عنوان «هميشه با تو» چاپ شده يك شعر هفتبيتي نيز كه براي من سروده بوده در آن كتاب هست. من اصلا از وجود اين شعر خبر نداشتم و قصد دارم آن را در كتاب تازهام (زير گنبد مينا) مجددا چاپ كنم. فريدون از نزديكترين دوستان من بود؛ ما با هم سفر ميرفتيم، كار ميكرديم و مدام در رفت و آمد بوديم.
به كتاب تازهتان اشاره كرديد. يكي از مهمترين رويدادهاي چند سال گذشته رونمايي كتابهاي شما بود؛ مثل «شرح بينهايت» يا «تجزيه و تحليل رديف موسيقي ايران». كتاب «زير گنبد مينا» چه زماني چاپ ميشود؟
همه كارهاي كتاب انجام شده و فقط بخش نمايههاي آن باقي مانده كه بايد آماده شود اما به دليل اين كنسرتها كمي روند آن به تاخير افتاد. در نهايت فكر ميكنم طي يك يا دو ماه آينده اين كتاب هم منتشر شود. ضمن اينكه كتاب «هارموني موسيقي ايراني» هم قرار است تجديدچاپ شود و كتاب «تجزيه و تحليل و شرح رديف موسيقي ايران» هم به چاپ چهارم رسيده است. خانواده من ما را بسيار فعال بار آورد خصوصا پدرم بسيار اصرار داشت كه ما فعال و نسبت به اتفاقات جامعه مسوول باشيم. كار كردن جزو خصلتهاي ما شد آنقدر كه وقتي كاري ندارم گيجم. اصلا عادت به بيكاري ندارم.
منبع: روزنامه اعتماد