صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۰۸ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۵۴

از «ملت عشق» تا قاتل شدن «نجفی»

احسان محمدی
کد خبر: ۵۵۷۸
تعداد نظرات: ۱۴ نظر

تابناک جوان : احسان محمدی در عصر ایران نوشت: «معلم عربی‌مان کوتاه قد و تندخو بود. علی را بلند کرد و پرسید: «دیک» چی میشه؟ علی، مرغ و خروس را قاطی کرد. چشم‌های آقای معلم مثل کروکودیلی که ببیند پای آهوی نوبالغی توی گِل کنار برکه گیر کرده، برق زد. آرام آمد طرفش برای شکنجه مورد علاقه‌اش. خودکار می‌‌گذاشت لای انگشت‌های باریک بچه‌ها و آن قدر فشار می‌داد تا ولو شوند کف کلاس. اما این بار تنوع به خرج داد. موهای شقیقه علی را از دو طرف سرش گرفت و از زمین بلندش کرد. پسرک لاغری که به زحمت سی کیلو می‌شد، جیغ می‌کشید...

بعدها تنبیه‌بدنی دانش‌آموزان ممنوع شد. یکی از کسانی که این ماجرا را جدی پیگیری کرد وزیر وقت آموزش و پرورش دولت هاشمی رفسنجانی بود. اسمش؟ محمدعلی نجفی! محمدعلی نجفی که حالا حتماً گوشه سلول نشسته و دارد فکر می‌کند به مسیر پرپیچ و خم زندگی‌اش؛ به این که چه دانش‌آموز درسخوانی بود.

کسب رتبه دوم امتحانات نهایی سال ششم دبیرستان‌های ایران

کسب رتبه اول کنکور ورودی دانشگاه صنعتی شریف

کسب رتبه اول مسابقات ریاضی دانشجویان سراسر کشور

کسب رتبه اول در میان فارغ‌التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف

کسب نمره A+ در تمام دروس در دانشگاه M.I.T آمریکا

به وزیر آموزش و پرورش و علوم شدن. به شهردار تهران شدن. به رئیس سازمان میراث و رئیس سازمان برنامه و بودجه شدن. به تحسین‌ها، مدال‌ها، افتخارها، به روزی که فسادهای مالی شهرداری را فاش کرد، به روزی که استعفا کرد، به روزی که سرش را گذاشت روی پای میترا استاد و رو به دوربین گوشی او سلفی گرفت. با لبخندی که انگار پوزخند می‌زد به تمام آنها که زندگی را، پست و مقام و موی سفید را جدی گرفته‌اند.

… این خلاصۀ راه‌ِ رفته‌ی مردی است که حالا در خلوتش از شاملو زمزمه می‌کند: «هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم!»

او آدم کُشته است. رفتاری که قابل دفاع نیست، حتی اگر محمدعلی نجفی شهردار خوش‌پوش تهران بوده باشی. حتی اگر توجیه کنی که «با نقشه آمده بود زندگی من را به هم بریزد. می‌خواست رازهایم را فاش کند.» چه رازی که فاش شدنش از این بدتر بود؟ که حالا شاید وزیر سابق را ببرد پای چوبه‌دار؟ امان از الاکلنگ روزگار!

نمی‌دانم چرا از تمام کتاب «ملت عشق» این بخش عجیب توی ذهنم مانده است. امروز وقتی خبر قتل میترا استاد توسط محمدعلی نجفی را شنیدم رفتم سراغش. الیف شافاک می‌نویسد: «راستش را بخواهید برای همه، بدون استثنا، لحظه‌ای می‌رسد که می‌توانند یکی از بکشند اما این را اکثر آدم‌ها نمی‌دانند. نمی‌خواهند بپذیرند. تا وقتی حادثه‌ای غیر منتظره باعث می‌شود خون جلو چشمشان را بگیرد. چقدر هم مطمئن‌اند که دستشان هیچ‌وقت به خون آلوده نمی‌شود و جان کسی را نمی‌گیرند. حال آن که همه‌چیز به تصادفی بند است. گاهی حرکت چشم و ابرو کافی است تا خون کسی به جوش بیاید. از کاه، کوهی بسازد و سر هیچ و پوچ دعوا و کتک‌کاری راه بیندازد. راستش حتی در زمان و مکان اشتباه بودن کافی است برای آن که حیوان درون آدم‌های پاک و تمیز و باشرف یک‌دفعه آشکار شود. همه می‌توانند آدم بکشند.»

فارغ از این که حقش بود یا نه؟ این که باید اعدام بشود یا نه؟ این که چرا خونسرد چای می‌نوشد و بعد مثل یک بازدید اداری از کلانتری دست می‌دهد، لبخند می‌زند و جوری مقابل دوربین در مورد جنایت حرف می‌زند که انگار گزارش افتتاح یک پل را می‌دهد، این که آلت قتاله دست خبرنگار تلویزیون چه می‌کند و آیا پخش اعتراف قانونی است و … همه به کنار.

همه اینها به کنار، بگذاریم به حساب دادگاه و محکمه و اولیای دم. فقط یادمان نرود که هر کدام از ما می‌توانیم آدم بکشیم. با گلوله، با کلمه‌هایمان. حتی ما که موقع راه رفتن مراقب هستیم روی مورچه‌ها پا نگذاریم. فقط خدا کند لحظه‌اش نرسد. ثانیه‌اش نرسد و این که از رنج و درد دیگران شادی نکنیم، تسویه‌حساب سیاسی نکنیم و یادمان باشد که هر کس به زخم دیگری خندید، روزگار کنار اسمش تیک زد و یک روز، یک وقت و یک جا به او زخمی زد تا دیگران بخندند. به دردش. به رنجش.

میترا استاد حالا در سردخانه خوابیده. توی همان کیسه‌هایی که زیپش را می‌کشند و هُلت می‌دهند داخل یک کشوی کوچک. آن قدر تنگ است که نمی‌توانی سلفی بگیری. این پایان قصه زنی شد که می‌گفت او و نجفی عاشق هم هستند و دیگران حسودی می‌کنند.

حالا آسوده از قضاوت‌ها خوابیده است، خبرها را نمی‌خواند، توئیت‌ها را نمی‌بیند، نگران به هم ریختن آشپزخانه‌اش نیست و البته هیچ زنی به او حسودی نمی‌کند.

دارم با صدای بلند شجریان گوش می‌دهم:

جهان پیر است و بی بنیاد

از این فرهادکُش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش

ملول از جان شیرینم...

به عکس و لبخندها و سلفی‌های سرخوشانه دیگران حسادت نکنیم، خیلی هم باورشان نکنیم، فقط دعا کنیم خدا کند آن لحظه شوم را نرساند؛ آن لحظه‌ای که خشم ارباب مغزت شود.»

ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۱۴
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
|
|
۰۶:۰۵ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۰
«هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم!»
دهه شصتی
|
|
۱۵:۲۴ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
والا اینا که شما گفتی درست... البته کمی درست...
و متن خیلی مصنوعی بود....
ما که از نتیجه تصمیمات آقای نجفی در سیستم نظام قدیم و نظام جدید در کنکور آن سالها حسابی دهنمان صاف شد...
چه بچه های خوب و درس خون که کنکور قبول نشدند و به سربازی و تراشکاری و شغلهای خدماتی پرداختند...
قطعا باید پاسخگوی جوانی از دست رفت خیلیها باشد...
اینقدر جناحی ننویسیم ... آیا اگر مثلا قالیباف مرتکب همچین کاری شده بود شما همچین مطلبی میتوشتی یا بی رحمانه .....؟؟؟؟؟
نامردی هم حدی داره ....
من که ازش نمیتونم بگذرم ....
البته شاید این هم عقوبت این دنیایی برخی کارهای ایشون در آموزش و پرورش و به رقص درآوردن دختران معصوم در زمان شهرداری شان باشد....
خدا داند و بس....
ناشناس
|
|
۱۱:۱۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
از هرچی اسم میترا بدم آمده.
ناشناس
|
|
۰۹:۳۹ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
متن بسیار قابل تاملی بود. ممنون
سارا
|
|
۰۸:۳۱ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
بسیار عالی و قابل تامل
ناشناس
|
|
۰۸:۳۱ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
بسیار زیبا بود
آفرین
اسماعیل زاده
|
|
۰۸:۱۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
فرا گرفتن مهارت زندگی کردن ملت ایران در کنار هم باید فرا بگیرند. از آموزش و پروش. اما آقای نجفی آموزش دید ولی پرورش نیافت. وزارت آموزش و پرورش ما باید اول اسم خود را به وزارت پرورش و آموزش تغییر دهد. آموزش های لازم برای زندگی فردی و مشترک دختر و پسر ایرانی یاد بگیرند. تا بتوانند با علم در کنار هم زندگی کنند. تا زمانیکه مدیریت اجتماعی در کار نباشد. زندگی و روش این است که داریم و هر سال بدتر از سال گذشته. در اینجا مقصر هر دو زن آقای نجفی هستند. به این دلیل 1- اگر همسر اول ایشان به وظایف خود آشنا بود ایشان به همسر دوم نیاز نداشتند 2 اگر خانم استا به تعهدات زنانه خود آشنا بود که هیچ وقت بی دلیل نباید زن دوم کسی شد. این هنجار بوجود نمی آمد. هر چه آقای نجفی داشته شوهر اول خانم استا نیز داشته است و می توانست سالم زندگی کنند. تنوع طلبی که اکنون جامعه ما اسیر آن شده است. باید ریشه یابی و به مردم گزارش شود. صدا سیمای بجای باند بازی و طرف داری از جریانات سیاسی و حزبی به مثائل اجتماعی پرداخته و مشکلات را با راهکار حل و فصل کنند ولی قتل و غارت و تجاوز و بحث از زن دوم در خانواده ها مشکلات جامعه صد چندان می کنند. که امروز بیش از 30 میلیون ورودی پرونده دادگستری یعنی از 83 میلیونی مردم 60 میلیون مشکلات دادگاهی دارند. چون پرونده ها دو طرف دارند. و بچه ها را کم کنیم یعنی همه ملت!!! شرم آور نیست برای یک کشور اسلامی با مردمان باصطلاح متمدن!
حسین علیمردانی
|
|
۰۷:۳۰ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
سلام تصدقتان گردم راستش را بخواهید بعضی وقتها سک سک می کردم تجدید فراش کنم ،فیل من یاد هندوستان می کرد.توی مسیر شرکت تا خونه توی رویا بودم ، زن جدید چطوری باشه ، کجایی باشه و.... هر بار که سرویس توی چاله چوله ها می افتاد پرده افکارم پاره می شد. شب رفتم خونه، هنوز لباس کارم را در نیاورده بودم همسرم گفت خبر داری نجفی قاتل شده فکر کردم نجفی همسایه را می گوید! آخه راستش ادم شری هست بد عنق ،همیشه خودشه و دعوا ، گفتم کی را کشته گفت زنش را گفتم ، من اومدم توی ساختمان خبری نبود کی اتفاق افتاده ، ؟ زد زیر خنده و گفت نه بابا نجفی وزیر آموزش و پرورش قبلی ما و ...... رن دومش را کشته ...و اینستاگرامش را نشون من داد خبر پشت خبر درینگ درینگ می آمد ، انگار آب یخ ریختن رویم ، زن دوم یا تو قاتل اونی یا اون قاتل تو ، همسرم یه نگاهی کرد بله اقا سک سک کرده و فیلش یاد هندوستان نموده زن دوم گرفته ، دیدی چطور بلا به سرش اومد.....پیش خودم گفتم من غلط می کنم فیلم یاد هندوستان می کنه اصلا خر ما از کرگی دم نداشت...... شروع کردم درد بلای زنم را گرفتن و جونم جونم شروع شد ، خانمم نگاهی از روی تعجب کرده و پرسید تو دو سه ماه که با من سر سنگین شده بودی ، غر می زدی ایراد می گرفتی چی شد یهو اوضاع عوض شد؟ ...
ناشناس
|
|
۰۷:۲۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
آقای نویسنده خیلی شیک و مجلسی متن منتشر شده از آقای تاجزاده در اینستاگرام رو داخل متنشون گنجوندن! احسنت!
مریم
|
|
۰۱:۳۹ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
عااااااالی
مریم
|
|
۰۱:۳۹ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
خدا به داد اون یکی برسه که (مثل این یکی) با وساطت رئیس جمهور و برخلاف نظر مراجع امنیتی و استعلامات مخصوص، شهردار شدند!
حمید
|
|
۰۰:۴۱ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
به عکس و لبخندها و سلفی‌های سرخوشانه دیگران حسادت نکنیم، خیلی هم باورشان نکنیم، فقط دعا کنیم خدا کند آن لحظه شوم را نرساند؛ آن لحظه‌ای که خشم ارباب مغزت شود.»
الهی آمین
مهدی
|
|
۰۰:۱۴ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۹
به به چه قلم روان چه متن دلچسبی
ناشناس
|
|
۲۲:۵۲ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۸
منصفانه بود