9 مـاه عشـق انتظار و نگرانی
مادر و پدر شدن تصمیم سختی است که بسیاری از زوجها، در مقطعی از زندگیشان به آن می رسند؛ دیر یا زود، در سن کم یا سنین بالاتر، و در هر شرایطی. اما انگار برخی احساسهای جسمی، روانی و روحی برای همه مادرها و پدرها در این دوره یکسان است.
مادر و پدر شدن تصمیم سختی است که بسیاری از زوجها، در مقطعی از زندگیشان به آن میرسند؛ دیر یا زود، در سن کم یا سنین بالاتر، و در هر شرایطی. اما انگار برخی احساسهای جسمی، روانی و روحی برای همه مادرها و پدرها در این دوره یکسان است.یعنی خیلی از مادرها و پدرها احساسات کاملا مشابهی را تجربه میکنند، که ترس از آینده، اضطراب از پذیرش نقش جدید، امیدواری و خیالپردازی درباره عضو تازهوارد و بسیاری دیگر، بخشی از آن است. خانمها بیشتر درباره این احساسات با هم سخن میگویند و آقایان معمولا عضو خاموش و حاشیه ماجرای بارداری همسرانشان هستند که مصائب و مسائلشان دیده نمیشود. اما نهایتا هر دو در کنار هم دو دنیای جدید را تجربه میکنند. این پرونده میخواهد پنجرهای کوچک به آن دنیاهای شگفت بگشاید. پنجرهای برای دیدن واقعیات پنهان زندگی یک زوج در آستانه پدر و مادر شدن و البته توصیههایی هم داشته باشد برای زندگی بهتر و شادتر در این دوره زیبا و فراموشنشدنی. من روی سیارهای جدید ایستادهام همه چیز از جواب یک آزمایش شروع شد.
وقتی فهمیدم یک موجود کوچک درونم زندگی میکند، حسی سرشار از سرخوشی و هیجان و ترس روی قلبم نشست. روزها گذشت و شنیدن صدای تپشهای آرام یک قلب کوچک این اتفاق را باورپذیرتر کرد. چند هفته بعد، حالت تهوعهای عجیب که به دریازدگی شبیه بود در من آغاز شد. سیاره زمین پر شد از بوهای آزاردهنده و حال به هم زن، اما رویاپردازیهای من در کنار حضور آرامبخش همسرم، تحمل این دریازدگی را آسان میکرد. فقط میخواستم دیگران درک کنند که حال و روز خوبی ندارم و انتظاراتشان را از من کم کنند.
مسلما همسرم هیچ گاه چنین دورانی را تجربه نمیکرد؛ ولی کاش کسی به او میگفت باید در این شرایط چه رفتاری با من داشته باشد. من مضطرب و نگرانم، نه بیتوجه! همه چیز از جواب یک آزمایش شروع شد. وقتی فهمیدم یک موجود کوچک درون او زندگی میکند. حسی سرشار از سرخوشی و هیجان و ترس وجودم را پر کرد. روزها گذشت و من باور میکردم که باید نقش پدر بودن را هم بپذیرم. شاهد بدحالیهای همسرم بودم و به او امید میدادم و از آینده صحبت میکردم. مضطرب میشدم که کاری جز این نمیتوانم برایش انجام دهم. تنها عشقورزیدن و توجه من بود که او را آرام میکرد و تحمل سختیهای اولیه را برایش آسان میکرد. او از حالش برایم میگفت و من میدانستم باید شنونده خوبی باشم.
از او توقع پختوپز و تمیزکاری خانه را نداشته باشم و بدحالیاش را درک کنم. میدانستم آرامش او در این وضعیت بر آرامش فرزندمان اثر میگذارد. اما من هم دوست داشتم از طرف همسرم درک شوم. من هم ممکن بود گاهی دچار غفلت شوم و آنچنان که باید به او توجه نکنم، اما دلم میخواست او هم بفهمد که اینها نشانه اضطراب من است نه بیتوجهیام به شرایط او. من دوستتدارم اگرچه گاهی عصبانیام روزها میگذشت و شکل ظاهریام تغییرات عجیبی میکرد.
مدام چاق و چاقتر میشدم و شکمم بزرگتر میشد. دیگر لباسهای گذشته هیچ کدامشان قواره تنم نبود. دیگر نمیتوانستم به درستی بنشینم و بلند شوم و از پله بالا بروم. خیلی کارهای آسان خانه برایم مشقتبار میشد و این حس ناتوانی گاهی تا حد دیوانهواری مرا عصبی میکرد. اصلا فکر نمیکردم روزی برسد که وقتی سوار اتوبوس میشوم این همه متوقع باشم که خانمها جایشان را به من بدهند. بالا رفتن از ده تا پله به اندازه فتح قله دماوند از من انرژی میگرفت. چقدر زندگی تغییر کرده بود... همسرم گاهی این تغییرات را درک میکرد و گاهی نه.
به او میگفتم که مرا نمیفهمد و خیلی بیخیال است. حالم بد بود و گاهی برخورد مناسبی نداشتم. کاش متوجه میشد که عصبانیتم از وضعیت جدید است نه به خاطر دوستنداشتن او. همه سوالات نگرانکننده من باید به همهچیز فکر کنم. از پس بزرگ کردنش برمیآیم؟! از پس تربیتاش؟! میدانم خدا روزیاش را میدهد، اما این را هم میدانم که باید تلاش بیشتری بکنم. جامعه را چه کنم؟ دوستهایش چطوری خواهند بود؟ درباره مسائلش با چه کسی صحبت خواهد کرد؟ آیا باید من حرفهای مهم دوره بلوغش را به او بگویم؟ اگر دختر شد مادرش چه کار باید بکند؟ همسرم چهطوری زایمان خواهد کرد؟ چقدر درد خواهد کشید؟ من که از این چیزها سردرنمیآورم. باید برایش چه کار کنم؟! کدام بیمارستان؟ پولش چقدر میشود؟ از پس این همه کار برمیآیم؟ مشکل اینجاست که من، چون مرد هستم نمیتوانم به راحتی درباره این مسائل و دل نگرانیهایم با کسی صحبت کنم.
کاش همسرم میفهمید که چه باری روی دوشهایم دارم. توصیههایی درباره برخورد با خانمهای باردار همیشه به ما توصیه شده که هوای آدمهایی با وضعیت خاص را داشته باشیم. مثلا افرادی با سن بالا، معلولان و کسانی که به دلایلی مشکلی در انجام امور روزمرهشان دارند و همچنین کودکان و البته خانمهای باردار. برخی از این توصیهها خیلی واضح و بدیهی محسوب میشود و برخی نیازمند حساسیت بیشتر است و معمولا از نظر دور میماند. اینجا توصیههایی از دو دسته را قرار دادهایم برای اینکه بدانید در شرایط خاص چطور با یک خانم باردار برخورد کنید: یک صندلی معمولی، اما مهم در اتوبوس نشستهاید، خانمی وارد میشود و از حرکات و ظاهرش متوجه میشوید که او باردار است. خیلی بدیهی است که اگر شرایطش را دارید، باید جایتان را به او تعارف کنید. جدای از خستگی احتمالی او به دلیل وضعیت جسمیاش باید بدانید که ایستادن در حال حرکت برای او خطرات زیادی دارد.
تصور کنید که اگر اتوبوس یک ترمز ناگهانی بگیرد چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد و جالب است که بدانید خانمهای باردار در این دوره نگرانی بیمارگونهای درباره آسیب دیدن جنینشان دارند. این توصیه میتواند در دیگر مکانهای عمومی هم مدنظر باشد. صبوری و آرامش مورد نیاز است خانمهای باردار به دلیل شرایط جدیدشان قادر نیستند با سرعت حرکت کنند و از خیابان رد شوند. شاید از منظری دورانی شبیه دوران کهنسالی را تجربه میکنند. رد شدن از خیابان برای آنها معضل بزرگی است. رانندههای با سرعت بالا معمولا این فرض را که کسی به هر دلیل ممکن است خیلی کند از خیابان رد شود نادیده میگیرند و با بوقهای ممتد موجب ترس و دلهره او میشوند. پس هنگام رانندگی این فرض را هم از نظر دور ندارید که ممکن است عابر پیاده در شرایطی خاص باشد. حداقل هنگام عبورش از خط عابر پیاده که حق تقدم با او و سایر پیادههاست، او را به عجله نیندازید.
خاطرات ترسناک ممنوع! معمولا خانمهای باردار در اماکن عمومی بسیاری ظاهر میشوند. در درمانگاهها و مطبهای پزشکان، سونوگرافی و آزمایشگاه و همینطور در میهمانیهای خانوادگی. وضعیت جدیدشان برای همه مخصوصا کسانی که بارداری قبلی داشتهاند جذاب است و لذا سعی میکنند با تعریف خاطراتشان به مادر جدید کمک کنند، نسخههای متعدد بپیچند، توصیههای سنتی بکنند و خلاصه معدن علم و دانششان را در اختیارش قرار دهند! اگر چه این رفتار از سر دلسوزی است، ولی وقتی با تعریف خاطرات بد یا تجربههای تلخ که به اتفاقات بدی برای جنین یا مادر منجر شده، همراه شود جز نگرانکردن مادر جدید و افزایش دلهره و اضطراب او پیامد دیگری ندارد.
قاتلهایی به نام ترقه! در نهایت در این روزها که به چهارشنبهسوری نزدیک میشویم و صدای ناگهانی و وحشتناک ترقهها از گوشهوکنار شهر به گوش میرسد لطفا به فکر همه آدمهای شهر باشید، به فکر بیماران و کهنسالان و به خصوص خانمهای بارداری که یک ترقه شما ممکن است باعث ترس و مرگ احتمالی یک انسان در بدن آنها شود و بدون آنکه بخواهید شما را به یک قاتل تبدیل کند. از سوی دیگر مجبوریم بگوییم که تا حدامکان خانمهای باردار در این شبهای وحشت از خانه خارج نشوند.
وقتی فهمیدم یک موجود کوچک درونم زندگی میکند، حسی سرشار از سرخوشی و هیجان و ترس روی قلبم نشست. روزها گذشت و شنیدن صدای تپشهای آرام یک قلب کوچک این اتفاق را باورپذیرتر کرد. چند هفته بعد، حالت تهوعهای عجیب که به دریازدگی شبیه بود در من آغاز شد. سیاره زمین پر شد از بوهای آزاردهنده و حال به هم زن، اما رویاپردازیهای من در کنار حضور آرامبخش همسرم، تحمل این دریازدگی را آسان میکرد. فقط میخواستم دیگران درک کنند که حال و روز خوبی ندارم و انتظاراتشان را از من کم کنند.
مسلما همسرم هیچ گاه چنین دورانی را تجربه نمیکرد؛ ولی کاش کسی به او میگفت باید در این شرایط چه رفتاری با من داشته باشد. من مضطرب و نگرانم، نه بیتوجه! همه چیز از جواب یک آزمایش شروع شد. وقتی فهمیدم یک موجود کوچک درون او زندگی میکند. حسی سرشار از سرخوشی و هیجان و ترس وجودم را پر کرد. روزها گذشت و من باور میکردم که باید نقش پدر بودن را هم بپذیرم. شاهد بدحالیهای همسرم بودم و به او امید میدادم و از آینده صحبت میکردم. مضطرب میشدم که کاری جز این نمیتوانم برایش انجام دهم. تنها عشقورزیدن و توجه من بود که او را آرام میکرد و تحمل سختیهای اولیه را برایش آسان میکرد. او از حالش برایم میگفت و من میدانستم باید شنونده خوبی باشم.
از او توقع پختوپز و تمیزکاری خانه را نداشته باشم و بدحالیاش را درک کنم. میدانستم آرامش او در این وضعیت بر آرامش فرزندمان اثر میگذارد. اما من هم دوست داشتم از طرف همسرم درک شوم. من هم ممکن بود گاهی دچار غفلت شوم و آنچنان که باید به او توجه نکنم، اما دلم میخواست او هم بفهمد که اینها نشانه اضطراب من است نه بیتوجهیام به شرایط او. من دوستتدارم اگرچه گاهی عصبانیام روزها میگذشت و شکل ظاهریام تغییرات عجیبی میکرد.
مدام چاق و چاقتر میشدم و شکمم بزرگتر میشد. دیگر لباسهای گذشته هیچ کدامشان قواره تنم نبود. دیگر نمیتوانستم به درستی بنشینم و بلند شوم و از پله بالا بروم. خیلی کارهای آسان خانه برایم مشقتبار میشد و این حس ناتوانی گاهی تا حد دیوانهواری مرا عصبی میکرد. اصلا فکر نمیکردم روزی برسد که وقتی سوار اتوبوس میشوم این همه متوقع باشم که خانمها جایشان را به من بدهند. بالا رفتن از ده تا پله به اندازه فتح قله دماوند از من انرژی میگرفت. چقدر زندگی تغییر کرده بود... همسرم گاهی این تغییرات را درک میکرد و گاهی نه.
به او میگفتم که مرا نمیفهمد و خیلی بیخیال است. حالم بد بود و گاهی برخورد مناسبی نداشتم. کاش متوجه میشد که عصبانیتم از وضعیت جدید است نه به خاطر دوستنداشتن او. همه سوالات نگرانکننده من باید به همهچیز فکر کنم. از پس بزرگ کردنش برمیآیم؟! از پس تربیتاش؟! میدانم خدا روزیاش را میدهد، اما این را هم میدانم که باید تلاش بیشتری بکنم. جامعه را چه کنم؟ دوستهایش چطوری خواهند بود؟ درباره مسائلش با چه کسی صحبت خواهد کرد؟ آیا باید من حرفهای مهم دوره بلوغش را به او بگویم؟ اگر دختر شد مادرش چه کار باید بکند؟ همسرم چهطوری زایمان خواهد کرد؟ چقدر درد خواهد کشید؟ من که از این چیزها سردرنمیآورم. باید برایش چه کار کنم؟! کدام بیمارستان؟ پولش چقدر میشود؟ از پس این همه کار برمیآیم؟ مشکل اینجاست که من، چون مرد هستم نمیتوانم به راحتی درباره این مسائل و دل نگرانیهایم با کسی صحبت کنم.
کاش همسرم میفهمید که چه باری روی دوشهایم دارم. توصیههایی درباره برخورد با خانمهای باردار همیشه به ما توصیه شده که هوای آدمهایی با وضعیت خاص را داشته باشیم. مثلا افرادی با سن بالا، معلولان و کسانی که به دلایلی مشکلی در انجام امور روزمرهشان دارند و همچنین کودکان و البته خانمهای باردار. برخی از این توصیهها خیلی واضح و بدیهی محسوب میشود و برخی نیازمند حساسیت بیشتر است و معمولا از نظر دور میماند. اینجا توصیههایی از دو دسته را قرار دادهایم برای اینکه بدانید در شرایط خاص چطور با یک خانم باردار برخورد کنید: یک صندلی معمولی، اما مهم در اتوبوس نشستهاید، خانمی وارد میشود و از حرکات و ظاهرش متوجه میشوید که او باردار است. خیلی بدیهی است که اگر شرایطش را دارید، باید جایتان را به او تعارف کنید. جدای از خستگی احتمالی او به دلیل وضعیت جسمیاش باید بدانید که ایستادن در حال حرکت برای او خطرات زیادی دارد.
تصور کنید که اگر اتوبوس یک ترمز ناگهانی بگیرد چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد و جالب است که بدانید خانمهای باردار در این دوره نگرانی بیمارگونهای درباره آسیب دیدن جنینشان دارند. این توصیه میتواند در دیگر مکانهای عمومی هم مدنظر باشد. صبوری و آرامش مورد نیاز است خانمهای باردار به دلیل شرایط جدیدشان قادر نیستند با سرعت حرکت کنند و از خیابان رد شوند. شاید از منظری دورانی شبیه دوران کهنسالی را تجربه میکنند. رد شدن از خیابان برای آنها معضل بزرگی است. رانندههای با سرعت بالا معمولا این فرض را که کسی به هر دلیل ممکن است خیلی کند از خیابان رد شود نادیده میگیرند و با بوقهای ممتد موجب ترس و دلهره او میشوند. پس هنگام رانندگی این فرض را هم از نظر دور ندارید که ممکن است عابر پیاده در شرایطی خاص باشد. حداقل هنگام عبورش از خط عابر پیاده که حق تقدم با او و سایر پیادههاست، او را به عجله نیندازید.
خاطرات ترسناک ممنوع! معمولا خانمهای باردار در اماکن عمومی بسیاری ظاهر میشوند. در درمانگاهها و مطبهای پزشکان، سونوگرافی و آزمایشگاه و همینطور در میهمانیهای خانوادگی. وضعیت جدیدشان برای همه مخصوصا کسانی که بارداری قبلی داشتهاند جذاب است و لذا سعی میکنند با تعریف خاطراتشان به مادر جدید کمک کنند، نسخههای متعدد بپیچند، توصیههای سنتی بکنند و خلاصه معدن علم و دانششان را در اختیارش قرار دهند! اگر چه این رفتار از سر دلسوزی است، ولی وقتی با تعریف خاطرات بد یا تجربههای تلخ که به اتفاقات بدی برای جنین یا مادر منجر شده، همراه شود جز نگرانکردن مادر جدید و افزایش دلهره و اضطراب او پیامد دیگری ندارد.
قاتلهایی به نام ترقه! در نهایت در این روزها که به چهارشنبهسوری نزدیک میشویم و صدای ناگهانی و وحشتناک ترقهها از گوشهوکنار شهر به گوش میرسد لطفا به فکر همه آدمهای شهر باشید، به فکر بیماران و کهنسالان و به خصوص خانمهای بارداری که یک ترقه شما ممکن است باعث ترس و مرگ احتمالی یک انسان در بدن آنها شود و بدون آنکه بخواهید شما را به یک قاتل تبدیل کند. از سوی دیگر مجبوریم بگوییم که تا حدامکان خانمهای باردار در این شبهای وحشت از خانه خارج نشوند.
بیشتر بخوانید
منبع : خراسان
ارسال نظرات