نوستالژی؛ کلاس تعطیله، نمازخونه جشن داریم!
سفری در زمان برای خاطره بازی با جشنهای شاد، سرودها و مسابقات جالب دهه فجر در مدارس
برای بچههای دهه شصتی و هفتادی دهه فجر حال وهوای بسیار متفاوتی داشت. هر هنری داشتیم میگذاشتیم تا در دهه فجر و جشن انقلاب خرجش کنیم. دهه فجر که میشد صف ایستادن حالوهوای همیشگی را نداشت، از آن صفهای طولانی و حوصلهسربر خبری نبود، سرودهای انقلابی از بلندگوی مدرسه پخش میشد و همه در تکاپو بودیم پول روی هم بگذاریم تا وسایل تزیین کلاس را مثل پرچم کاغذی، شرشره و... تهیه کنیم. خیلیها هم توی کار سرود یا اجرای نمایش بودند. هرچقدر روزهای دیگر سال دوست داشتیم با یک سرماخوردگی ساده از دکتری آشنا گواهی پزشکی برای غیبت موجه بگیریم؛ در روزهای دهه فجر حتی اگر سرماخوردگی داشتیم یا کوچهها هم یخبندان میشد دوست داشتیم به مدرسه برویم.
اما در بین روزهای دهه فجر، ۲۱ بهمن از همه مهمتر بود. چون ۲۲ بهمن تعطیل بود آخرین جشن که ویژهترین هم بود در ۲۱ بهمن برگزار میشد. این جشن فقط بهخاطر اینکه خوش میگذشت جالب نبود بلکه حتی حساس هم بود، چون از بهترین تزیین کلاسی، بهترین تیم فوتبال، یا نفرات اول مسابقات کتاب خوانی، پینگپنگ و... در این روز با یک مراسم ویژه تقدیر میشد. آنروزها منتظر بودیم معلم پرورشی در کلاس را بزند و بگوید امروز کلاسها تعطیل است، چون در نمازخانه جشن داریم. ۲۱ بهمن فرصت خوبی برای خاطره بازی با آنروزهای جذاب و پرهیجان است. پس سفری در زمان داریم به روزهای خوب کودکی، روزهایی که دنیای شیرینی داشتیم، توی خانه و مدرسه مودب بودیم تا معلم زیر برگهمان به والدین بنویسد یک جایزه برایمان بخرند و بیاورند مدرسه یا سر صف یا در مراسم نمازخانه که ویژه دهه فجر بود جایزه بگیریم.
نیروی کمکی میخواهیم.
تزیین کلاسها و راهروها فعالیت جذابی بود؛ چند روز قبل از شروع دهه فجر، معلم پرورشی در میزد و میگفت: «از هر کلاس چند نفر برای تزیین راهرو، نمازخونه و... لازم داریم». دست بیشتر بچههای کلاس بالا میرفت. لحظه اول باز کردن شرشرههای قدیمی که از یک کاغذ ساده تبدیل به یک اوریگامی پیچیده میشد خاطرهانگیز بود. شرشرههایی که عموماً به رنگ پرچم ایران بود.
بیخیال امتحانات
دهه فجر که میشد خبری از امتحانات نبود؛ یا اگر هم بود ساده برگزار میشد. بیشتر روزهای دهه فجر برنامههای ویژهای برگزار میشد. از نمایش فیلم، تا مسابقات ورزشی و جشن. خیلی وقتها گروههای سرود و نمایش از بیرون مدرسه میآمدند، اما بیشتر کارها بهدوش خود بچهها بود و کاملاً خودجوش برگزار میشد.
گروه سرود کلاس اول یک تقدیم میکند
«به نام ا...، پاسدار خون شهیدان، گروه سرود کلاس اول یک، شیفت شهید رجایی تقدیم میکند». بیشتر سرودها با چنین جملهای شروع میشد و بعد هم که سرودهای معروف انقلابی را میخواندیم. از «بهاران خجسته باد» تا «خمینیای امام» و از همه معروفتر «دیو چو بیرون رود فرشته در آید». اگر گروه سرود تکخوان داشت آن دانشآموز سلبریتی مدرسه محسوب میشد. آرزوی خیلی از بچهها این بود که تک خوان گروه سرود مدرسه شوند و بتوانند به مسابقات کشوری و اردوی رامسر بروند یا مثل گروه «آباده» شیراز در تلویزیون اجرایشان پخش شود. ویژگی جالب گروههای سرود کلاسها این بود که فقط سعی میشد لباسها یکدست باشد؛ یعنی معلم میگفت با پیراهن روشن و شلوار تیره برای اجرا بیایید. یک عادتی هم بین بچهها بود که تصور میکردند هر گروهی بلندتر بخواند برنده است برای همین تا جایی که میشد جیغ میکشید ند طوری که گاهی واضح نبود چه میخوانند. ترتیب ایستادن در گروه سرود هم یک کلیشه رایج داشت، نفرات قد کوتاه اول، نفرات قد بلند آخر. گاهی برای اینکه در عکسها بیفتیم اگر نفر آخر بودیم روی نوک پا میایستادیم. تکخوانی هم اگر داشتیم از آثار گلریز بود و سراج.
نمایش داریم چه نمایشی...
نمایش اجرا کردن جلوی ۳۰۰ بچه ناقلا که همهشان سعی میکنند خندهات را درآورند کار خیلی سختی بود. سختترین بخش ماجرا این بود که یک نمایش چند بازیگر داشته باشد و میکروفن هم که دو تا بود. بیشتر اوقات بچهها حین نمایش نمیتوانستند اکتهای لازم را داشته باشند، چون باید با یک دست میکروفن را نگه میداشتند. ترفند مدیر و ناظم برای اینکه بچهها حین جشن ساکت باشند این بود که میگفتند ممکن است امروز از اداره برای بازدید به مدرسه ما بیایند. همین حرف باعث میشد تا بچهها دست به سینه بنشینند و به نمایش و سرود توجه کنند. وسایل گریم برای نمایشها خیلی در دسترس بود، پنبه بهجای ریش سفید، زغال بهجای ریش مشکی و بالشت بهجای شکم. بههمین راحتی و خودمانی.
لیگهای فوتبال و پینگ پنگ
دهه فجر فرصت خوبی برای انواع مسابقات تیمی و فردی بود. از طنابکشی تا فوتبال و پینگپنگ. گاهی طنابکشی بین دو کلاس و با حضور همه بچهها برگزار میشد که هیجان بیشتری داشت. نکته جالب ماجرا این بود که تیمهای برنده مسابقات جوایزی مثل پارچ و لیوان میگرفتند که اگر برای خودشان جذاب نبود، اما باعث سربلندیشان در خانواده میشد. گرفتن یک لوح تقدیر یا مدال و جام از مسابقات هم خیلی دلنشین بود.
آش رشته و لوبیا با گلپر
گاهی در روزهای دهه فجر مدرسه اعلام میکرد که به ازای مبلغ کمی بچهها فردا میتوانند غذای سادهای مثل آش یا لوبیا بخورند. همه باید از منزل ظرف و قاشق میآوردند، غذا خوردن دورهمی حال و هوای جالبی داشت. معلمها و حتی ناظم مدرسه در آن روزها دیگر جدی نبودند، کنترل کلاسهای شلوغ آن زمان سخت بود و معلمها ترجیح میدادند جدیت به خرج بدهند، اما دهه فجر که میشد روی دیگری از اولیای مدرسه میدیدیم. البته پای ثابت تمام برنامهها این جمله ناظم بود که در بلندگو میگفت: «اگه سرو صدا کنین برنامه رو تعطیل میکنیم». اتفاقی که هیچوقت نمیافتاد.
بیشتر بخوانید:
اردو و بازدید
دهه فجر فرصت خوبی برای برنامههای تفریحی و فوق برنامه مدرسه از قبیل بازدید از کارخانهها، بازدید از موزه، رفتن به باغ وحش، شهربازی و حتی سینما بود. البته در این بین سختگیریهای معلمان گاهی لذت برنامه تفریحی را از دماغمان درمیآورد. مثلاً از اتوبوس که پیاده میشدیم تا رسیدن به چرخ فلک باید به صف میرفتیم و گاهی حتی صحبت هم نمیکردیم! یا بعضی از انتخابها چندان مناسب بچههای دبستانی و حال و هوای جشن انقلاب نبود، مثلاً مدرسه هماهنگ میکرد صبح بچهها بروند سینما و فیلم «گلهای داوودی» را ببینند که بهطور پیشفرض هر کسی سه لیتر با فیلم اشک ریخته بود. البته فیلمهای کودک خوبی مثل «شهر موشها» و «گلنار» هم بود که گاهی نصیب ما نمیشد. البته بازهم تماشای گلهای داوودی بهتر بود از تماشای فیلمهای گودزیلایی ترسناک.
خاطرهگویی معلمان یا والدین
گاهی هم سر صف معلمان خاطراتی از روزهای پیروزی انقلاب میگفتند. خاطراتی از مبارزههایشان، از لحظات شیرین پیروزی و گاهی هم از سختیهای زندان و همرزمانشان. خاطرات معلمها که تمام میشد اگر بین والدین بچهها کسی خاطره مبارزه داشت به مدرسه میآمد. خاطرهگویی والدین به ویژه پدرها بیشتر از دهه فجر در هفته دفاع مقدس رایج بود.
بانک جایزه باز میشود
خیلی از مدارس یک بانک جایزه داشتند پر از توپ، راکت، شطرنج، کتابهای ژول ورن و... که در طول سال بهازای رفتار خوب بچهها و به ویژه شرکت در کارهای فوق برنامه امتیازی به بچهها تعلق میگرفت و در دهه فجر در بانک باز میشد تا هر کس براساس مقدار امتیازش بتواند یک جایزه را انتخاب کند. مشابه همین اتفاق در مساجد و برخی پایگاههای بسیج هم میافتاد و بانک جایزه در دهه فجر باز میشد. حس خوب اینکه بتوانی با چند ماه تلاش بهترین جایزه را که هر روز از کنارش رد میشدی از آن خودت کنی خیلی دلچسب بود.
روزنامهدیواری
بخش ثابت برنامههای دهه فجر روزنامه دیواریهایی بود که گاهی تا دهه فجر سال بعدی در راهروهای مدرسه بودند. یک دانشآموز خوش خط و یک نفر که نقاشیاش خوب بود با هم تیم میشدند تا با کمک معلمان و والدین یک روزنامه دیواری درست کنند. هر روزنامه دیواری چند بخش ثابت داشت مثل پیام بهداشتی، لطیفههای ریزه میزه و اخبار مدرسه. نقاشی کبوتری که از قفس پرواز میکند موتیف ثابت این روزنامه دیواریها بود. بیشتر اوقات هم با خودکار و البته درشت نوشته میشدند.
حال و هوای تلویزیون
تلویزیون غیر از سرودهای انقلابی و جُنگهای شادی فیلم و سریالهای ویژه دهه فجر هم داشت. چاق و لاغر با آن ژیان معروفشان که اسمش قرقی بود. یا سریال «پدر پادشاه و پسر پادشاه» از برنامههای جالب روزهای دهه فجر بود. در سریالها بچهها شخصیتهای محوری بودند تا اعلامیههای امام خمینی (ره) را توزیع کنند و همیشه یک ناظم بدجنس بیشتر اوقات با بازی استادعنایت بخشی میخواست مانع از فعالیتهای انقلابی بچهها شود.
مسابقه ماستخوری
جشنهای مدارس بدون مسابقه ماستخوری قابل تصور کردن نیست، هیجان مسابقه که بالا میرفت شرکتکنندگان جوگیر میشدند و با کله میرفتند توی ظرف ماست و وقتی سرشان را بالا میآوردند قیافهشان باعث خنده بقیه میشد. مسابقه سیبخوری هم اینطوری بود که یک سیب به نخ آویزان بود و باید گازش میزدند. مسابقه چرخیدن دور صندلی، گفتن جملات سخت مثل شش سیخ جیگر سیخی شش هزار و... هم بخشهای دیگر برنامه بود.
با بروبچههای محل
توی محل هم مساجد برنامههایی مثل نمایش فیلم به ویژه فیلمهای هیجان انگیز بروسلی را در دهه فجر برگزار میکردند، اما برنامه جالب محلهها لیگ فوتبال و «گل کوچیک» بود که همیشه هم جایزهشان یک دست گرمکن ورزشی بود. اسم تیمها بیشتر اوقات براساس اسم شهدا یا مناطق عملیاتی بود و بازیکنان هم عموماً دانشآموزان دبیرستانی بودند. خلاصه آنروزها و در خلال جشن انقلاب اولین تمرین زندگی برای ورود به عرصههای فرهنگی، هنری و بهویژه کار تیمی و گروهی بود؛ فضای مناسبی برای رشد و با هم بودن بچهها که این روزها در شرایط کرونایی و تعطیلی مدارس و فعالیتهای فرهنگیشان، بچههای امروزی به شکل سابق از آن محروم هستند.
منبع: زندگی سلام
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۱۲
در انتظار بررسی: ۰
یادش به خیر چقدر خوش میگذشت
چرا الکی خوش بودیم ؟ اون موقع هم دخترا رو اذیت میکردن مقنعه چونه دار بلند مانتوی گشاد بلند .کفش سفید نباشه موهات بالا بسته نباشه و کلیبس نزده باشیم همش زجر . چرا ؟ چقدر مردم قانع و مظلومی هستیم هرچی بزنن تو سرمون باز سکوت میکنیم
یادش بخیر
یاد زمان انقلاب وجشنهای انقلاب بخیر خداوند امام و شهیدان رارحمت کنه انشاله
با این مقاله تمام خاطرات برام زنده شد
یادش به خیر
ولی ایکاش همون صفا وصمیمیت ویکرنگی هنوز پابرجا می بود
یادش به خیر
ولی ایکاش همون صفا وصمیمیت ویکرنگی هنوز پابرجا می بود
دقیقا همینجور بود،
اواخر دهه شصت که پدرم فرهنگی بود و یه روز خوشحال اومد خانه و گفت خبر دادن میخواهند یه قانونی به نام رتبه بندی اجرا کنند و وضع ما معلم ها خوب میشه و ما هم خوش حال شدیم اما بابام بازنشسته شد و منم شدم معلم و دارم بازنشسته میشم اما هرساله میگن داریم چکش ماریس میکنیم تا رتبه بندی معلمان رو اجرا کنیم.
یادش بخیر،اون زمان آدما سالمتر بودن هنوز رنگ و بوی پول و مقام نداشتن بهتر بچه هارو با انقلاب پیوند میدادند.
چشم دشمنان و منافقان انقلاب کور ، ما ،که الان خودمون پدر و مادر شدیم فرزندانمان را با انقلاب و شهادت پیوند میدیم
چشم دشمنان و منافقان انقلاب کور ، ما ،که الان خودمون پدر و مادر شدیم فرزندانمان را با انقلاب و شهادت پیوند میدیم
عالی بود
ناشناس
۱۱:۴۰ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۶
فقط می تونم بگم یادش بخیر
کاش به اون دوران برمی گشتیم
کاش به اون دوران برمی گشتیم
یادش نبخیر
ما بزرگ های مدرسه که کلاس سوم راهنمایی بودیم در تاریخ ۱۳۷۲ ،یاد معلماهایمان و بقیه بخیر با هم مسابقه فوتبال داشتیم همه کلاسها تعطیل بود برای تماشا دور حیاط مدرسه فوتبال ما و معلم ها را تماشا می کردن