واکنش امام به شعار «درود بر خمینی»
حاج داوود روزبهانی از مبارزان انقلابی شمیران که در روز ورود امام خمینی به ایران از روی سقف بلیزر آبیرنگ معروف، مأموریت حفاظت از امام را داشت، خاطرهای را از این روز روایت کرده است.
روزبهانی در بخش از گفتوگوی خود با پایگاه «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» میگوید: «هنگامیکه وارد بهشت زهرا شدیم در اثر هجوم جمعیت خودروی حامل امام با توجه به وزن سنگینش از سطح زمین جدا شد. در نهایت ماشین خراب شد. ما هم برای اینکه جان امام را حفظ کنیم مجبور شدیم یک مقدار خشونت به خرج دهیم که با ممانعت امام مواجه شدیم. چند دستگاه آمبولانس در نزدیکی ما بود. من اشاره کردم که این آمبولانسها بیایند تا امام را سوار بر آن کنیم. با سختی تمام موفق شدیم امام را سوار بر آمبولانس کنیم. همانجا آقای رفیقدوست به من گفت سریع خودت را به رفاه برسان، امکان دارد ساواک و ارتش بریزند آنجا را تسخیر کنند.
وسیلهای نبود که به سمت خیابان ایران برود. تمام ماشینها به سمت بهشت زهرا در حرکت بودند. چند تا ماشین سوار شدم تا به مدرسه رفاه رسیدم. من آن روز سخنرانی امام را هم گوش ندادم، چون در مسیر بودم. سخنرانی امام تمام شد، ما هم منتظر امام بودیم تا به مدرسه رفاه بیایند. شب شده بود و امام هنوز نیامده بودند. تعدادی از بچههای حفاظت با وجود حکومت نظامی بهسختی به منازلشان رفتند تا استراحت کنند و لباسهایشان را تعویض کنند. ما هم دیگر مطمئن شده بودیم که امام دیگر اینجا نمیآید. ساعت دوازده شب بود. حدود دوازده نفر بیشتر در مدرسه رفاه نبودیم.
یکی از دوستان ما بنام آقای مصطفی دانشآشتیانی از مدرسه بیرون رفت تا برود لباسهایش را عوض کند. یکمرتبه دیدم مصطفی برگشت. رنگش پریده بود و اللهاکبرگویان به سمت ما میآمد. من ازش میپرسیدم آقا مصطفی چه اتفاقی افتاده؟ ولیکن جواب نمیداد. یکمرتبه دیدم حضرت امام از درب مدرسه وارد شدند. اتاقی که برای امام خمینی در نظر گرفته بودند طبقه بالای مدرسه بود. امام از پله بالا رفتند و در پاگرد اول گفتند من چند دقیقهای اینجا بنشینم. سریعاً برای امام صندلی آوردند. ما دور امام حلقه زده بودیم و شعار درود بر خمینی سر میدادیم. امام همانجا گفت: «بسماللهالرحمنالرحیم. درود بر شما. خمینی چهکاره است؟ شماها بودید که رفتید مقابل تانک دشمن. درود بر خود شما.» حال حضار منقلب شد و اشک میریختند. آن شب با حال عجیبی گذشت با اینکه چند روز بود که استراحت نکرده بودیم تا صبح بیدار بودیم و نماز صبح را با تعداد اندکی پشت سر امام خمینی اقامه کردیم. این نماز برای من تکرارنشدنی بود.»
وسیلهای نبود که به سمت خیابان ایران برود. تمام ماشینها به سمت بهشت زهرا در حرکت بودند. چند تا ماشین سوار شدم تا به مدرسه رفاه رسیدم. من آن روز سخنرانی امام را هم گوش ندادم، چون در مسیر بودم. سخنرانی امام تمام شد، ما هم منتظر امام بودیم تا به مدرسه رفاه بیایند. شب شده بود و امام هنوز نیامده بودند. تعدادی از بچههای حفاظت با وجود حکومت نظامی بهسختی به منازلشان رفتند تا استراحت کنند و لباسهایشان را تعویض کنند. ما هم دیگر مطمئن شده بودیم که امام دیگر اینجا نمیآید. ساعت دوازده شب بود. حدود دوازده نفر بیشتر در مدرسه رفاه نبودیم.
یکی از دوستان ما بنام آقای مصطفی دانشآشتیانی از مدرسه بیرون رفت تا برود لباسهایش را عوض کند. یکمرتبه دیدم مصطفی برگشت. رنگش پریده بود و اللهاکبرگویان به سمت ما میآمد. من ازش میپرسیدم آقا مصطفی چه اتفاقی افتاده؟ ولیکن جواب نمیداد. یکمرتبه دیدم حضرت امام از درب مدرسه وارد شدند. اتاقی که برای امام خمینی در نظر گرفته بودند طبقه بالای مدرسه بود. امام از پله بالا رفتند و در پاگرد اول گفتند من چند دقیقهای اینجا بنشینم. سریعاً برای امام صندلی آوردند. ما دور امام حلقه زده بودیم و شعار درود بر خمینی سر میدادیم. امام همانجا گفت: «بسماللهالرحمنالرحیم. درود بر شما. خمینی چهکاره است؟ شماها بودید که رفتید مقابل تانک دشمن. درود بر خود شما.» حال حضار منقلب شد و اشک میریختند. آن شب با حال عجیبی گذشت با اینکه چند روز بود که استراحت نکرده بودیم تا صبح بیدار بودیم و نماز صبح را با تعداد اندکی پشت سر امام خمینی اقامه کردیم. این نماز برای من تکرارنشدنی بود.»
بیشتر بخوانید
منبع : ایسنا
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ولی بعدها که تا جایگاه خدایی بالا بردنش هیچی نگفت