خاطرهای از کچل شدن بازیگر طنزپرداز
خاطرهای از کچل شدن موهای پرپشت نصرالله رادش را در مطلب زیر بخوانید.
نصرالله رادش میگوید: سعی میکنم از سیاهی دوری کنم؛ چون بسیار مستعد غم و غصهام. اگر نقشی را بازی کنم که شخصیت غمگینی باشد، فکر میکنم بعدش به تیمارستان بروم. برای همین درست یا غلط؛ از چنین کاراکترهایی دوری میکنم. هرچند که بسیاری از مردم، «هرچند که بسیاری از مردم، «نصرالله رادش» را به آثار و آیتمهای طنز تلویزیونی همچون مجموعه خاطرهانگیز «ساعت خوش» میشناسند، اما رادش کار هنریاش را در اواخر دهه ۶۰، با تئاتر و هنرمندانی همچون اکبر زنجانپور و قطبالدین صادقی آغاز کرد.
پس از تجربه کار با آقای اکبر زنجانپور و قطبالدین صادقی، مدتی هم کارهای کوتاه و آیتممانندی در شهرستانها انجام میدادیم که شاید اسمش را نتوان تئاتر گذاشت، اما این روند قطع شد تا حدود ۴ سال پیش که با آقای مهرداد نظری تئاتر کودکی اجرا کردیم که برای من بسیار سنگین و پرفشار بود و خاطره تلخی برایم باقی گذاشت؛ یک تئاتر فیزیکی که بدن را درگیر فشار میکرد و برای همین اذیت شدم. طوری که در آن کار موهایم ریخت و کچل شدم.
دوست دارم از مخاطب خنده بگیرم. یا حداقل، در کاری بازی کنم که سیاه نباشد؛ چون هر کار غیر کمدیای، سیاه نیست. ممکن است روزمرگی باشد. اما دوست ندارم به ناملایمات و در اثری با این مضمون کار کنم. دوست ندارم بازیگر کاری باشم که دارد از دردهای جهان میگوید. دوست دارم یک روزمرگی خسته کنندهی تکراری را بازی کنم که حتی تماشاگر از ملالت آن منفجر شود و در پشت قصه بگویم که ما آدمها چقدر شبیه ربات زندگی میکنیم؛ اما سیاه نباشد.
من اصلا فیلم نمیبینم. یکبار چند وقت پیش فکر کردم آدم شدهام و میتوانم فیلم ببینم! نسخه قدیمی فیلم سه ساعته «کلئوپاترا» (با بازی الیزابت تیلور و ریچارد برتون) را دیدم و قشنگ مانند بچه دو ساله نشستم گریه کردم که انگار «من مردهام و زنم به همین خاطر خودش را کشته است!» یعنی طوری خودم را جای شخصیتهای فیلم گذاشتم که شبانه به همسرم که شهرستان بود زنگ زدم و گفتم اگر میتوانی برگرد، من میترسم. میخواهم بگویم که خیلی با نقشها یکی میشوم. شاید کسی نقش جدی از من ندیده باشد، اما میدانم که اتفاقا اگر شرایطش پیش بیاید و نقشی جدی را بازی کنم برایم کاری آسان خواهد بود. اما دوری میکنم؛ به خاطر همذاتپنداری شدیدم.
آرزویم این است که پارتنر خوبی مثل نادر سلیمانی را که از قدیم باهم کار کردهایم پیدا کنم و با زبانی نامفهوم و بدون دیالوگ و بینالمللی باهم نقش پت و مت را بازی کنیم؛ این یکی از رویاهای بزرگ من در بازیگری است. اصلا آن پت و مت را از قالب کارتونی و عروسکی دربیاوریم و بازی کنیم. شاید تا حدی شبیه به نقش رباتی که در «مسافران» داشتم. چنین فضایی را دوست دارم؛ تئاتر یا فیلمی که هر بینندهای در هر کجای جهان آن را دید، قهقهه بزند و بخندد. این آرزویم است. دنبال دادن پیام نیستم و دوست ندارم با نقشهایم پیامی به مخاطب بدهم. ایدهآلم این است که مخاطب وقتی صبح تا شب سر کار است و به خانه برمیگردد، بنشیند پای تلویزیون و با دیدن فیلمام قهقهه بزند. نمونه درخشان و ایدهآلش برای من هنوز «ساعت خوش» است.
پس از تجربه کار با آقای اکبر زنجانپور و قطبالدین صادقی، مدتی هم کارهای کوتاه و آیتممانندی در شهرستانها انجام میدادیم که شاید اسمش را نتوان تئاتر گذاشت، اما این روند قطع شد تا حدود ۴ سال پیش که با آقای مهرداد نظری تئاتر کودکی اجرا کردیم که برای من بسیار سنگین و پرفشار بود و خاطره تلخی برایم باقی گذاشت؛ یک تئاتر فیزیکی که بدن را درگیر فشار میکرد و برای همین اذیت شدم. طوری که در آن کار موهایم ریخت و کچل شدم.
دوست دارم از مخاطب خنده بگیرم. یا حداقل، در کاری بازی کنم که سیاه نباشد؛ چون هر کار غیر کمدیای، سیاه نیست. ممکن است روزمرگی باشد. اما دوست ندارم به ناملایمات و در اثری با این مضمون کار کنم. دوست ندارم بازیگر کاری باشم که دارد از دردهای جهان میگوید. دوست دارم یک روزمرگی خسته کنندهی تکراری را بازی کنم که حتی تماشاگر از ملالت آن منفجر شود و در پشت قصه بگویم که ما آدمها چقدر شبیه ربات زندگی میکنیم؛ اما سیاه نباشد.
من اصلا فیلم نمیبینم. یکبار چند وقت پیش فکر کردم آدم شدهام و میتوانم فیلم ببینم! نسخه قدیمی فیلم سه ساعته «کلئوپاترا» (با بازی الیزابت تیلور و ریچارد برتون) را دیدم و قشنگ مانند بچه دو ساله نشستم گریه کردم که انگار «من مردهام و زنم به همین خاطر خودش را کشته است!» یعنی طوری خودم را جای شخصیتهای فیلم گذاشتم که شبانه به همسرم که شهرستان بود زنگ زدم و گفتم اگر میتوانی برگرد، من میترسم. میخواهم بگویم که خیلی با نقشها یکی میشوم. شاید کسی نقش جدی از من ندیده باشد، اما میدانم که اتفاقا اگر شرایطش پیش بیاید و نقشی جدی را بازی کنم برایم کاری آسان خواهد بود. اما دوری میکنم؛ به خاطر همذاتپنداری شدیدم.
آرزویم این است که پارتنر خوبی مثل نادر سلیمانی را که از قدیم باهم کار کردهایم پیدا کنم و با زبانی نامفهوم و بدون دیالوگ و بینالمللی باهم نقش پت و مت را بازی کنیم؛ این یکی از رویاهای بزرگ من در بازیگری است. اصلا آن پت و مت را از قالب کارتونی و عروسکی دربیاوریم و بازی کنیم. شاید تا حدی شبیه به نقش رباتی که در «مسافران» داشتم. چنین فضایی را دوست دارم؛ تئاتر یا فیلمی که هر بینندهای در هر کجای جهان آن را دید، قهقهه بزند و بخندد. این آرزویم است. دنبال دادن پیام نیستم و دوست ندارم با نقشهایم پیامی به مخاطب بدهم. ایدهآلم این است که مخاطب وقتی صبح تا شب سر کار است و به خانه برمیگردد، بنشیند پای تلویزیون و با دیدن فیلمام قهقهه بزند. نمونه درخشان و ایدهآلش برای من هنوز «ساعت خوش» است.
بیشتر بخوانید
منبع : ایلنا
ارسال نظرات