ماجرای یک عروسی جالب در معراج شهدا
پیکر شهید مدافع حرم مهدی بختیاری مهمان ویژه عروس و دامادی شد که در معراج شهدا زندگی خود را شروع کردند.
این روزها مدام درباره عروسیهای پرخرج و پر زرق و برق ماجراهای عجیب و غریبی میشنویم. عروسیهایی که گاهی هزینه آنها سر به فلک میگذارد و اینطور نشان میدهد که جوانان امروزه از عهدهی هزینههای ازدواج برنمیآیند و لابد ازدواج و مراسم عقد و عروسی درست همین مراسمهای پرخرج و به اصطلاح لاکچریست و گونهی دیگری از این مراسم وجود ندارد! در این میان ما سراغ زوج جوانی رفتیم که به تازگی طی مراسمی ساده عقد کردهاند و همین مراسم ساده را هم در معراج شهدا برگزار کردند تا نور و معنویت را از همان ابتدای زندگی به رابطه خودشان وارد کنند. اما ماجرای عقد این زوج در معراج شهدا داستان جذابی دارد که پیشنهاد میکنیم این داستان را از زبان خودشان بخوانید. زینب و میلاد ماجرای مراسم عقدشان را اینگونه تعریف میکنند:
چادر عروسم پای مان را به معراج الشهدا باز کرد
چادر عروسم را که قرار شد بخریم دوتایی رفتیم بازار؛ مجبور شدیم ماشین را کمی دورترپارک کنیم و بخشی از مسیر را پیاده برویم. شانه به شانهی هم به سمت بازار قدم میزدیم که گفت: «قبل از بازار میخواهیم برویم یک جای خوب.» در تمام مسیر به این فکر میکردم که قرار است کجا برویم؟ یک وقتهایی هم سعی میکردم خیلی نامحسوس از زیر زبانش بکشم، ولی هربار به در بسته میخوردم و با این جواب روبهرو میشدم: «سوپرایزه!»
تلاش هایم بی نتیجه ماند و هرچه چشم چرخاندم تا زودتر بفهمم این جای خوب کجاست نشد که نشد. اواسط کوچه بهشت بودیم که گفت: «خب وایسا همین جاست.» مرا برده بود به معراج الشهدا. میدانست چقدر آنجا را دوست دارم. باورم نمیشد! اولین باری بود که معراج را از نزدیک میدیدم تا آنزمان هیچ وقت قسمت نشده بود که بیایم. برای وداع چند شهید نیت کرده بودم بیایم معراج، اما هربار یک اتفاقی میافتاد که نمیشد.
احساس خیلی خوبی داشتم دستهای میلاد را محکم گرفته بودم و مات و مبهوت به در بستهی معراج نگاه میکردم. دلم میخواست در باز میشد و میرفتم داخل و یک دلِ سیر آنجا را زیارت میکردم، با حسرت گفتم: «کاش میشد برویم داخل!»
نگاهم کرد از برق چشمانم متوجه شد که چقدر برای دیدن آنجا ذوق و شوق دارم گفت: «میرویم انشالله، شهید که بیاورند میرویم» دلم نمیخواست برای شهید تازهای به معراج بیایم. دوست نداشتم برای اینکه بتوانم به آنجا راه پیدا کنم کسی داغ عزیزش را ببیند. میخواستم طور دیگری آن در به رویمان باز شود، اما خودم هم نمیدانستم چطوری! بالاخره از معراج و ایستادن پشت آن درهای بسته دل کندیم و رفتیم بازار؛ چادر عروسم را خریدیم و چند روز بعد همزمان با میلاد حضرت زهرا «س» یک خطبه محرمیت موقت بینمان خوانده شد. بخاطر شرایط کرونا جشن کوچکی داشتیم و فقط خانوادهها حضور داشتند.
تلاش هایم بی نتیجه ماند و هرچه چشم چرخاندم تا زودتر بفهمم این جای خوب کجاست نشد که نشد. اواسط کوچه بهشت بودیم که گفت: «خب وایسا همین جاست.» مرا برده بود به معراج الشهدا. میدانست چقدر آنجا را دوست دارم. باورم نمیشد! اولین باری بود که معراج را از نزدیک میدیدم تا آنزمان هیچ وقت قسمت نشده بود که بیایم. برای وداع چند شهید نیت کرده بودم بیایم معراج، اما هربار یک اتفاقی میافتاد که نمیشد.
احساس خیلی خوبی داشتم دستهای میلاد را محکم گرفته بودم و مات و مبهوت به در بستهی معراج نگاه میکردم. دلم میخواست در باز میشد و میرفتم داخل و یک دلِ سیر آنجا را زیارت میکردم، با حسرت گفتم: «کاش میشد برویم داخل!»
نگاهم کرد از برق چشمانم متوجه شد که چقدر برای دیدن آنجا ذوق و شوق دارم گفت: «میرویم انشالله، شهید که بیاورند میرویم» دلم نمیخواست برای شهید تازهای به معراج بیایم. دوست نداشتم برای اینکه بتوانم به آنجا راه پیدا کنم کسی داغ عزیزش را ببیند. میخواستم طور دیگری آن در به رویمان باز شود، اما خودم هم نمیدانستم چطوری! بالاخره از معراج و ایستادن پشت آن درهای بسته دل کندیم و رفتیم بازار؛ چادر عروسم را خریدیم و چند روز بعد همزمان با میلاد حضرت زهرا «س» یک خطبه محرمیت موقت بینمان خوانده شد. بخاطر شرایط کرونا جشن کوچکی داشتیم و فقط خانوادهها حضور داشتند.
شهدا نگذاشتند پشت در بمانیم
اوایل اسفند بود و تازه دو هفته از مراسم بله برون مان گذشته بود و هنوز تصمیمی برای تاریخ مراسم عقد نداشتیم. فکر نمیکردیم به این زودیها بخواهیم مراسم عقد بگیریم موکول اش کرده بودیم به ۲ یا ۳ ماه دیگر. هر بار که بین خودمان حرف میزدیم میخواستیم مراسم عقدمان طوری باشد که فقط یک پیوند ساده بین ما نباشد بلکه در عین سادگی، ما و زندگی مان را بیشتر از پیش به شهدا و ائمه متصل کند. شاید سختگیری به نظر برسد، اما من و همسرم ساعتها درباره اینکه چه کسی خطبه عقد را بخواند فکر میکردیم.
بین این همه دغدغه ذهنی من و میلاد، یک روز دوستم در فضای مجازی اطلاعیهای برایم فرستاد که درباره عقد در معراج الشهدا نوشته بود. آنقدر خوشحال بودم که حتی یادم رفت از دوستم تشکر کنم. مطمئن بودم خود شهدا ما را دعوت کردهاند مگر میشد ما با حسرت به در معراج نگاه کنیم و شهدا در را به رویمان باز نکنند؟! نه همچین کاری در مرام شهدا نبود.
با میلاد که مطرح کردم هم موافق بود و هم خیلی خوشحال شد. قرار شد تماس بگیرم و شرایط عقد در معراج را بپرسم بعد هم با خانوادهها صحبت کنیم. چند باری تماس گرفتم تا بلاخره جواب دادند صحبت کردم و شرایط را پرسیدم. مسئول معراج گفت تاریخ عقدتان را بگویید تا ثبت کنم. مانده بودم چه بگویم هنوز تاریخی مشخص نبود گفتم احتمالا برای بعد از عید میخواهیم عقد کنیم. گفت برای آنزمان احتمالا معراج عروس و داماد نمیپذیرد و در همین دو هفته آینده تاریخی را بگویم و بخاطر شرایط کرونا معلوم نیست معراج تا چه زمانی باز باشد. تشکر کردم و قرار شد دوباره تماس بگیرم.
بین این همه دغدغه ذهنی من و میلاد، یک روز دوستم در فضای مجازی اطلاعیهای برایم فرستاد که درباره عقد در معراج الشهدا نوشته بود. آنقدر خوشحال بودم که حتی یادم رفت از دوستم تشکر کنم. مطمئن بودم خود شهدا ما را دعوت کردهاند مگر میشد ما با حسرت به در معراج نگاه کنیم و شهدا در را به رویمان باز نکنند؟! نه همچین کاری در مرام شهدا نبود.
با میلاد که مطرح کردم هم موافق بود و هم خیلی خوشحال شد. قرار شد تماس بگیرم و شرایط عقد در معراج را بپرسم بعد هم با خانوادهها صحبت کنیم. چند باری تماس گرفتم تا بلاخره جواب دادند صحبت کردم و شرایط را پرسیدم. مسئول معراج گفت تاریخ عقدتان را بگویید تا ثبت کنم. مانده بودم چه بگویم هنوز تاریخی مشخص نبود گفتم احتمالا برای بعد از عید میخواهیم عقد کنیم. گفت برای آنزمان احتمالا معراج عروس و داماد نمیپذیرد و در همین دو هفته آینده تاریخی را بگویم و بخاطر شرایط کرونا معلوم نیست معراج تا چه زمانی باز باشد. تشکر کردم و قرار شد دوباره تماس بگیرم.
برای عقد در معراج چشم به روی همه تجملات بستیم
بعد از نماز برای میلاد شرایط معراج را گفتم، فقط میتوانستیم ۱۵ نفر مهمان دعوت کنیم یعنی دوبارهی یک جشن ساده و کوچک. هرچند شاید از نظر بعضیها اینکه از زرق و برق و تجملات مراسم کم شود و یا به کل حذف شود کار سختی است، اما ما اینطور انتخاب کردیم تا زندگیمان را ساده شروع کنیم. همه شرایط معراج را هم من و هم میلاد پذیرفته بودیم و تنها مسئلهمان همان تاریخی بود که باید به معراج میدادیم. تازه دو هفته از مراسم بله برون گذشته بود و نه ما و نه خانوادهها آمادگی مراسم عقد را نداشتیم. حدودا یک ساعت همانطور پای سجاده نشستیم و فکر کردیم و باهم صحبت کردیم. آخرش هم تصمیم گرفتیم هر طور شده در دو هفته آینده مراسم را برگزار کنیم. تقویم را باز کردیم و به دنبال یک تاریخ مناسب گشتیم. بخاطر ارادتی که هردویمان به حضرت عباس و امام حسین.
بیشتر بخوانید
منبع : فارس
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۲۰
در انتظار بررسی: ۰
اقامنم میگم اینها درودکونهازیطرف مهعراج ونماز ازطرف دیگه عقدنکرده دستهااقامیلاد و بقیه ماجرا ببندید این ریاکاریارا جمع گنید این مزخرفا ت را دین واسلانم شماها بدنام کردید من خودم جزخانواده شهداهستم ولی اراجیف تاکی جفنگ گفتن تاکی داغ رل مادراراتازه نکنید دست اقامیلاد فشردم وبعد چرا تاحالتا معراج نرفته بودید مگه کسی جلوتونارفته بو د ریاکارها
واقعا چه مسخره آن توروخدا یارو با دایره تومبک میره خونه بخت بدبخت میشه وای به حال اینا واقعا مغز ندارن
عطیه
۰۱:۰۶ - ۱۴۰۰/۱۰/۰۷
خودت مغزت لا موجوده....با این چیزا شوخی نداریم اوفتاد....
تهمینه
۱۳:۳۱ - ۱۴۰۰/۱۰/۰۷
عطیه جان کاری به حرفای تیارا ندارم ولی اگه چشماتو بازکنی میبینی که خیلی سال پیش باجون شهدابازی شده وخیلی وقته که خونشون رو به شوخی گرفتن.به جرات میگم که حتی براشون ذره ای ارزش قائل نیستن.اگه واضح تر صحبت کنم پیامم منتشر نمیشه مطمئنا
انشالله که زیر سایه امامزمان و شهدا باشید ، همچنین مراسم پر معنویتی را برای همه جوانها ارزو می کنم
صیغه ی محرمیت رو که بعداز معراج خوندن.پس چجوری وقتی سورپرایزشد دست پسره رو از خوشحالی گرفت......
آن شا ء شهدا به منم کمک کنه که زندگی آرومی داشته باشم تو درسام کمکم کنه
شهدا به خدامن کسی رو ندارم من خیلی تنهام خیلی پشتم خالیه ازتون خواهش، می کنم کمکم کنید
دارم زندگیمو نابود می کنم کمکم کنید که خیلی خستم
آزتون خواهش، می کنم هر کس این پیام منو خوند از شهدا بخواین که فکرم آروم بشه درسم خوب بشه به خدا تا ابد دعاتون می کنم
آن شا ء لله اول شما ها به آرزوی دلتون برسید اگر خدا خواست من بنده ی حقیر هم به هدفم برسم
من خیلی حال روزم بده خیلی نا امیدم ازتون جز دعا کردن چیزی نمی خوام!
خدا نگه دارتون یا حق
شهدا به خدامن کسی رو ندارم من خیلی تنهام خیلی پشتم خالیه ازتون خواهش، می کنم کمکم کنید
دارم زندگیمو نابود می کنم کمکم کنید که خیلی خستم
آزتون خواهش، می کنم هر کس این پیام منو خوند از شهدا بخواین که فکرم آروم بشه درسم خوب بشه به خدا تا ابد دعاتون می کنم
آن شا ء لله اول شما ها به آرزوی دلتون برسید اگر خدا خواست من بنده ی حقیر هم به هدفم برسم
من خیلی حال روزم بده خیلی نا امیدم ازتون جز دعا کردن چیزی نمی خوام!
خدا نگه دارتون یا حق
اول میگه محکم دست میلاد را گرفته بودم بعد میگهچند وقت بعد یه صیغه ی محرمیت موقت بینمان خونده شد
احسنت شهدازنده اندوبرایتون دعام کنند شهدازندهاندالاه اکبر به خون اغشته اندالاه اکبر
شهدا جای خود
ولی اول زندگی ، ،،،،،
من ک ن،ی پسندم
بعد عقد می رفتید
مثلا جوونید
ولی اول زندگی ، ،،،،،
من ک ن،ی پسندم
بعد عقد می رفتید
مثلا جوونید
عاقبت بخیر بشن.
عالی
اولا اینا که ظاهرا اینقد مقید هستن و هنوز محرم نبودن چرا شانه به شانه هم میرفتن دوم اینکه چرا با این علاقه شدیدتا اون روز به معراج نرفته بود وسوم چرا هنوز محرم نشده توی معراج دستهای میلاد رو محکم گرفته بود☺.بابا جمع کنین این مزخرفات رو اگر مذهبی هستین اون چیزایی که بالا گفتم چی هستن واگر نیستین این اداها چیه آدم باید صادق باشه
خوش به حالشون
ان شاالله ک خوشبخت بشین
دیونه شاخ و دم نداره که
گمنام
۱۸:۰۵ - ۱۴۰۰/۱۰/۰۵
شما نخون مشکل داری
عمار
۱۸:۴۳ - ۱۴۰۰/۱۰/۰۵
بی ادب. تو فرق شهید و میت رو نمیدونی. قبرستون که نرفتند پیش شهدا رفتند که از من و تو زنده ترند. خوش بسعادت شما عروس و داماد. ان شاء الله عمر باعزت وطولانی داشته باشید فرزندان صالح بیاورید و در اخرمرگتان به شهادت ختم بشه.
ناشناس
۱۸:۵۸ - ۱۴۰۰/۱۰/۰۵
عاقل پی قایق می گشت دیوانه دل به دریا زدورفت
ناشناس
۰۰:۱۱ - ۱۴۰۰/۱۰/۰۶
دیونه خودتی بی تربیت نفهم