کودکی از زندگی روزمره حذف شده است
در هفتهای که گذشت برخلاف 52 هفته دیگر سال، تیتر روزنامهها و عناوین نشستها در مراکز علمی و دانشگاهی به مسائل کودکان اختصاص یافت. مناسبت «روز جهانی کودک»، بیشک آنقدر دهن پرکن و پرطمطراق بود که خیلی زود پستهای اینستاگرامی و دیگر پروفایلهایمان در شبکههای مجازی پر شد از شعارها و پیامهایی در حمایت از گروهی از جمعیت ایران که کودکان نام دارند. اما طبق معمول بیشتر مصاحبهها و نوشتارها به بخشهای سیاه و آسیبهای حوزه کودکان نور تاباند و آمارهایی نظیر تعداد کودکان کار، تعداد کودکان بیشناسنامه و دیگر بازماندههای از تحصیل و سلامت و عدالت دست به دست شد. آنچه جایش در کنار این موضوعات بسیار مهم خالی به نظر میرسید، پرداختن به دوران کودکی، تجربه کودکی و نفسِ کودک بودن در ایران بود. تجربهای شگرف که به زعم بسیاری از کارشناسان حوزه کودک، از آن پوستهای باقی مانده و باقی به محاق رفته است. همین ما را به فکر انداخت تا برای درک بیشتر تجربه کودکی در ایران و کیفیت کودک بودن در فرهنگ و جامعه ما، با فرشید یزدانی، کارشناس حوزه رفاه و سیاستگذاری اجتماعی و از فعالان حقوق کودکان در ایران گفتوگو کنیم. در این مصاحبه که آن را در ادامه میخوانید یزدانی توضیح میدهد که چطور کودکان، در سایه مناسبات سلطهگرایانه از کودک بودن تهی میشوند.
لطفاً قبل از هرچیز نمایی کلی از وضعیت کودکی در ایران و چشمانداز آینده آن ترسیم کنید.
من گمان میکنم وضعیت کودکی در ایران بسیار بغرنج است. جامعه ما جامعهای بدون کودکی است و جامعه بدون کودکی جامعهای در حال کماست. از نظر من یک مخاطره جدی که در عرصه کلان کشور وجود دارد و به حوزه کودکی هم ورود کرده است، رویکرد بازارمحور خودتنظیمگری است که در جامعه به بدترین شکلش در حال پیشروی است. وقتی نظام اقتصادی به سمت نگاه سرمایهمحوری میرود که در آن انسان در حاشیه است، روی هر چیزی - از آموزش گرفته تا سلامت- نگاه بازاری سوار میشود. علاوه بر این کودکی در کشور ما فاقد گفتمان است و در این عرصه نوعی خلأ گفتمانی را تجربه میکنیم. بالای 25 درصد جمعیت کشور را کودکان تشکیل دادهاند اما چند درصد از بودجه و برنامهریزیها به این عرصه معطوف است؟ یعنی ما برای گفتمانسازی در این حوزه تدبیری نیندیشیدهایم و تأسفبار اینکه خیلی از ان.جی.ها هم دچار نوعی غفلت اساسی از دوران کودکی شدهاند و بسیاری از فعالیتهایشان معطوف به کودکان دچار شرایط بحرانی - مانند کودکان کار، کودکان زلزله زده و کودکان بازمانده از تحصیل - است. بیشتر ما حواسمان به حدود 2/1 میلیون کودک بازمانده از چرخه تحصیل است و از حدود 8/13 نفر کودکی که به مدرسه میروند غافل هستیم.
دوران کودکی که از آن صحبت میکنیم چه بازه سنی را دربرمیگیرد؟
طبق پیماننامه جهانی حقوق کودک، هر فرد زیر 18 سال را کودک میشماریم که خود آن به چند دسته تقسیم میشود.
کودکی شاید در بین گروههای سنی یکی از حاشیهایترین و بیصداترینها باشد؛ کمتر به چشم میآید و بیشتر به عنوان دریچهای رو به بزرگسالی دیده میشود. اما خود کودکی هم همانطور که اشاره کردید حائز عناصری ویژه است. نگاه شما به مقوله کودکی چه ابعادی دارد؟
نگاه من به مبحث کودکی بیشتر معطوف به نقشی است که کودکان در فرآیند توسعه ایفا میکنند. این یکی از دغدغههای اصلی یونیسف هم هست که ردپای آن را در گزارشهایشان بخوبی میبینیم. البته همانطور که گفتید در بیشتر مواضع نسبت به کودکی، نگاه به کودک در سایه آینده مطرح است. شعار «کودکان، سازندگان آینده هستند» مثال بارز این نوع نگاه به کودک است. اما کودکی که امروز زندگی میکند دیده نمیشود و اساساً گویا اکنونش موجودیتی ندارد. امروزِ کودک همین شادی، نشاط، بازی، سلامت روان و صداقتی است که آنان دارند و در دیگر گروههای سنی پیدا نمیشود.
از پتانسیلهایی نظیر شادی و صداقت که دوره کودکی به اجتماع خود هدیه میکند صحبت کردید به نظرتان کیفیت زندگی کودک در جامعه ایران چگونه است و آیا میتواند دارای سلامت روان و صداقت و نشاط باشد؟
معتقدم بخشی از سختیهای زندگی اجتماعی که ما در جامعه مدرن تجربه میکنیم به خاطر فاصله گرفتن از حسهای ناب کودکانه و نادیده گرفتن کودک در امروز است. علاوه بر این من فکر میکنم اساساً کودکی در جامعه ما درست تعریف نشده و یک جورهایی در سایه مناسبات سلطه گرایانه که عموماً مردسالارانه و مردمحور است بخشی از تجربه کودکی از بین رفته است. در مناسبات اجتماعی این موضوع به وضوح دیده میشود. مثلاً فرض کنید اگر در یک میهمانی دختربچه میزبان پذیرایی کند میگویند: «ببین چه خانمی شده!» و وقتی که پسربچهای گریه میکند میگویند: «مرد که گریه نمیکنه!» در واقع میخواهم بگویم ما با این الگوهای عموماً مردسالارانه کودکی را از کودکان گرفته و آن را زیر سؤال میبریم. کودکی در مجموعه مناسبات اجتماعی ما تعریف نشده است. شما ببینید در نظام آموزش و پرورش از دبستان باید روی مسألهای مربوط به بزرگسالی یعنی کنکور
- آزمون ورود فرد به دانشگاه - متمرکز شود. این نظام مانند دیگر نظم و نظامهای موجود در زندگی روزمره ما ایرانیها، کودکی را نشانه گرفته و آن را رو به زوال برده است.
سلطه نظام آموزش و پرورش در کشور ما که بشدت مبتنی بر ایده یادگیری انبوه اطلاعات است به صورت یک هژمونی روی «فرهنگ والدینی» تأثیر گذاشته است. بخشی از کودکی را در این جریان با شیفتگی وسواس گونه والدین به آموزش و یادگیری اطلاعات از سالهای پیش از دبستان و تکیه به این ایده که این بچه باید چیزی بشود! به باد دادهایم. نظر شما چیست؟
ببینید نگاه ابژهگونه به کودکان در تمام مناسبات اجتماعی ما وجود دارد. برخلاف نگاه سوژهمحور به کودکان که ایجاب میکند نقش کودکان در زندگی را محترم بشماریم، نگاه ابژه گونه قائل به کودکی به مثابه یک دوره منحصر به فرد در زندگی فرد نیست و کودک در این دیدگاه بازیچه دست بزرگترها و ساختارها تعریف میشود. البته این موضوع بدرستی فهمیده نشده و هر بار از این موضوع حرف زدهایم متهم به حمایت از فرهنگ کودکسالاری شدهایم درصورتی که منتقدان متوجه نیستند همین کودکسالاری که میگویند، مفهومی بزرگسالارانه و سلطهگرایانه است و اساساً کودکان در شکوفا کردن تواناییها و شخصیتشان دنبال فتح و پرچمزدن و سالاریکردن نیستند. نگاه ابژه گونه، به والدین و دیگر قیمهای کودک این اجازه را میدهد تا آرزوهای ناکام خویش را در فرد تازه پا به دنیا گذاشته دنبال کنند. او را فرزند خود و ادامه خود میدانند و به این فکر نمیکنند هر انسان جهان خودش را دارد. رشد بیش از اندازه حضور کودکان در کلاسهای زبان، ورزش و هنر و... نشان از کمبودهای زیاد والدینی است که میخواهند کودکشان آن کمبودها را نداشته باشد و این نوعی اعمال خشونت به کودک و مفهوم کودکی است.
در مورد خشونت که شاید این روزها بیش از دیگر مسائل کودکان از آن حرف زده میشود کمی بیشتر بگویید.
یکی از مصادیقش اجبار به چیز دیگری جز خود کودک بودن است. در ادبیات اجتماعی ما، مطیع و حرف گوشکن بودن در تعریف کودک خوب گنجانده شده در صورتی که هر ویژگی دیگری از جمله پرسشگری، استقلال و... به کلی نقض میشود. در این وانفسا نه تنها کودکی جامعه را میگیریم بلکه آینده را هم از جامعه دریغ میکنیم. منظورم این است که ممکن است از دل دستورالعملهای ساخت کودک خوب یک پزشک حاذق دربیاید اما این پزشک حاذق، غمگین، بیاعتماد به نفس و رشد نیافته است. شادی و لذت محصول کودکی بدون حس اجبار و تحمیل است.
چیزی که میشود در تکمیل صحبت شما افزود وجود فرهنگ منفی معمولیکشی در ایران است. چقدر نخبهپرستی را به عنوان یک خصیصه بارز فرهنگ ایرانیها علیه تجربه صحیح کودکی میدانید؟
کاملاً با شما موافق هستم. نخبهپرستی فرهنگی است که میخواهد کودکان را در یک چارچوب مورد تأیید سانت بزند و کوتاه یا بلند کند. نخبهپرستی کودکان را آنگونه که هستند نمیخواهد. در این فرهنگ خلاقیت و ویژگیهای فردی هر کودک، به اندازه کافی منحصر به فرد به نظر نمیآید و فقط «دکتر»، «مهندس» شدن و «چیز دیگر بودن» ارزش و ملاک است. این ویژگی جهان سومیهاست و کشور ما به واسطه نوع مناسبات اقتصادی و اجتماعی که دارد این ویژگی را در خود تقویت کرده است. از جمله علل آن میتوان به نابرابریهای اجتماعی و سرخوردگیهای ناشی از آن و بیش از آن به رشد نوکیسگی بدون پشتوانه فرهنگی لازم اشاره کرد. فارغ از اینکه بدانیم نگاه نخبهگرایانه بنیانهای فاشیستی دارد. بنیاد نخبگان هم تأسیس میکنیم و این معمولیکشی را به هزار زبان جار میزنیم. به نظر من این روحیه، یکی از دشمنان اصلی تجربه کودکی در ایران است. بچهها به جای کودکی کردن و لذت از مکاشفه جهان بیرون و درونشان مدام باید خودشان را به آب و آتش بزنند تا بخشی از جریان یک درصدی نخبگانی کشور باشند و این برای 99درصد کودکان معمولی ایرانی به مثابه مرگ است. ما مدام در سیستم آموزش و پرورش در حال این خطکشیها هستیم. چند روز پیش شنیدم آموزش و پرورش طرحی به نام «گشت مصلحان» را در مدارس اجرا میکند که به نوبه خود نوعی جداسازی و خوب و بد انگاری و انشقاق اجتماعی است. یعنی یک سری از دانشآموزان مصلح و بقیه مفسد هستند. در واقع میخواهم بگویم در آموزش کودکان بیشتر تافته جدا بافته شدن را آموزش میدهیم نه انسان بودن، بخشی از جامعه بودن، لذت معمولی بودن و مسئولیت پذیری را؛ همین میشود که بسیاری از ما ایرانیها گفتوگو کردن را و ترجیح منافع عمومی و جمعی را بر منفعت شخصی در کودکی یاد نگرفتهایم.
به نظرمن والدین باید آگاهیهای خودشان را بالا ببرند؛ غم انگیز است که گاهی میبینیم افراد برای آشنایی با اصول تربیتی حیوان خانگیشان کتاب میخوانند ولی برای تربیت فرزند خودشان به جای مراجعه به کتابهای روانشناسی به آموزههای مادران یا شیوه قدما اکتفا میکنند.
البته از نظر من هژمونی و سیطره همهجانبه روانشناسی بازاری و به اصطلاح زرد باعث برخی از رفتارهای اشتباه در خصوص کودکان میشود و اصولاً این کتابهای روانشناسی دارای نگاه دستورالعملی به کودک است. مثلاً فضای مجازی و کتابهای روانشناسی از تیترهایی نظیر « 10 راهکار برای داشتن کودک خوب»، پر است که به نوبه خود نوعی خشونت علیه کودکان است.
دیدگاههای کسانی مانند اریک فروم یا یالوم نمایندگان آن نوع روانشناسیای هستند که من تأکید کردم والدین باید با آن آشنا شوند. اما در کشور ما مانند بسیاری از مسائل دیگری، از هر چیزی برداشت سطحی میشود. بنابراین من با نظر شما همداستان هستم که روانشناسی مانند عرصههای دیگر نظیر پزشکی، دانشگاه، روزنامهنگاری و... بازاری و سطحی شده است. برای عبور از این بازار فراگیر، نهادهای مدنی و انجیاوهای حامی کودکان باید متونی را تدوین و در اختیار والدین و مراکز آموزشی قرار دهند تا بیش از این شاهد زوال دوران کودکی تحت تأثیر نظام بازاریشده روانشناسی نباشیم؛ مثلاً پیماننامه جهانی حقوق کودک حاوی بحثهایی جدی در حوزه تربیت و آموزش است که جایش بشدت در نظام آموزشی ما خالی است.
یکی از مسائل دیگری که همیشه مورد توجه کارشناسان حقوق کودکان است مسأله بازیهای رایانهای و اینترنتی است. این روزها زیاد میشنویم که میگویند بچههای این دوره در بازیهای تک نفره و در فضای دربسته اتاقهایشان کودکی را فراموش میکنند. نظر شما چیست؟
بیش از هر چیز این مسأله بر جامعهپذیری فرد اثر میگذارد. به نظر من البته این موضوع از منظر شناختی و ذهنی کودکان امروز را نسبت به حل مسأله پیچیدهتر از نسلهای قبلی کرده است و خب این از وجوه مثبت رواج بازیهای اینترنت- بیس است؛ جایی که مشکل پیش میآید آنجاست که کودک به قدری درگیر این بازیها میشود که به کلی ارتباطش را با جامعه از دست میدهد و در این پروسه زندگی آپارتمانی و تغییر سبک زندگی متأثر از آن و تک فرزندی هم مزید بر علت است. از مسأله بازیهای آنلاین که بگذریم حجم اسباببازیهایی که کودکان امروز به آنها دسترسی دارند هم جای تأمل دارد. ما فعالان حوزه کودک بسیار از این حیث هم احساس نگرانی میکنیم و به نظر من کودکان غرق شده زیر انبوه اسباببازیها، فرصتهایی برای خلاقیت و زندگی را از دست میدهند و منزوی و تنها بزرگ میشوند و جامعهای که کودکانش چنین باشند جامعهای بیاحساس و در خود مانده خواهد بود.
میترا فردوسی /روزنامه ایران