مدافعان حرم تربیت شده هیأتها بودند
مهند حامدی: حبیب عبداللهی، جوان خوش قد و قامت و زیباروست که جانش را فدای دفاع از ناموس امام حسین (ع) کرد و جانباز مدافع حرم شد. این مداح اهل بیت، سختترین مشکلی را که این روزها با آن درگیر است، جدایی از دوستان همرزم میداند. گپوگفتی با حبیب عبداللهی راجع به تیپولوژی رزمندگان مدافع حرم داشتیم که مشروح آن به شرح زیر است:
ابتدای درگیریهای سوریه در اسفند ۸۹ و اوایل سال ۹۰، رزمندههایی که به هر طریق خود را به صحنه درگیریها رساندند، چه تیپ جوانانی بودند؟
تشابه خیلی زیاد بین فضای جنگ دفاع مقدس و درگیریهای سمت کردستان و درگیریها سوریه است. یعنی تشابه زیادی بین بچههایی که اول رفتند کردستان و بچههایی که سال ۸۹ به سوریه رفتند، وجود دارد و البته فرقهای خیلی زیادی بین رزمندههایی که بعدا آمدند، وجود دارد. شباهت از این جهت است که در اول جنگ خیلی کسی نمیدانست چه اتفاقی قرار است رخ بدهد. شاید کسانی هم که خودشان را انقلابی میدانستند، خیلی خود را وارد این ورطه نمیکردند. نه اینکه بخواهیم اسمش را عافیتطلبی بگذاریم، چون مشخص نبود و هیچ شمایی در ذهن نبود که این جنگ چیست و چقدر بناست طول بکشد و غیره. در ابتدای جنگ تصمیمگیری برای پیوستن به صف مجاهدین کار سختی بود. همین سختی در بحث اتفاقات و درگیریهای سوریه هم به وجود آمد. یعنی به این صورت بود که در ابتدای جنگ سوریه فضا به گونهای بود که معلوم نبود چه اتفاقی قرار است رخ بدهد و درگیریها به چه دلیل است. آنهایی که در آن برهه تصمیم گرفتند، نسبت به بقیه آدمهای ویژهتری بودند. به مرور زمان شهدا را میآوردند و غریبانه تشییع میشدند و در قطعههای مختلف بهشت زهرا دفن میشدند. آن موقع حتی تبلیغ جدی نمیشد که اینها چه کسانی هستند. حتی سنگ مزار شهدای مدافع حرم که امروز روی آن مینویسند مدافع حریم حضرت زینب یا مدافع حریم انقلاب اسلامی، آنها همین اندک را هم نداشتند. به مرور زمان این فضاسازی انجام شد، کسانی که میروند از حریم اهل بیت در شامات دفاع میکنند؛ حرم حضرت زینب، حرم حضرت رقیه، مقدسات، اصحاب پیامبر. فضاسازی باعث شد یک عده با این مساله انس بگیرند و ابعاد برایشان روشن شود. آن کسانی که سال ۸۹، ۹۰ و ۹۱ که هنوز این موج راه نیفتاده بود و این قداست برای شهدای مدافع حرم وجود نداشت. آنها کار ویژهتری انجام دادند. غالب کسانی را که میشناختم در آن زمان رفتند، کسانی بودند که از هیاهو دور بودند. چه در حیاتشان و چه بعد از حیات مادیشان کسانی بودند که از هیاهو دور بودند. البته اکثر شهدای ما همین گونه هستند، اما آنها به طور ویژهتری اینگونه بودند.
یعنی چی اهل هیاهو نبودند؟
بیشتر از اینکه اهل حرف باشند و در ظاهر خود را نشان دهند، سعی میکردند عمل کنند. آن چیزی را که حتی به زبان نیاوردند، عمل کنند. بچههای کمهیاهو و کم سروصدا بودند. بچههایی بودند که نقاب نداشتند، با همان چیزی که بودند، به وسط میدان آمدند و کارهای بزرگی هم کردند. زمانی در سوریه، گروههای تکفیری تا چند صد متری فرودگاه دمشق و سفارت جمهوری اسلامی ایران و مراکز نظامی رسیده بودند. در آن فضا رفتن و کار کردن خیلی سختتر از این است که از تهران اعزام شوی، در فرودگاه با ماشین تو را به یک مقر ببرند، آنجا تجهیز شوی، بعد به زیارت بروی، بعد از آنجا به خط اعزام شوی و بدانی که آن طرف خط دشمن است.
وقتی هنوز چیزی روشن نبود، برای چه رفتند؟
برای همین است که میگویم بچههای ویژهتری بودند. آنها تشخیصشان از امثال من بالاتر بود. یعنی شاید من آن موقع فکر نمیکردم، ولی او به این نتیجه رسیده بود و افقش بیشتر و جلوتر بود. آنها جلوتر را میدیدند و به آن باور داشتند و باور و تحلیلشان هم درست بود. آنها اهل این نبودند که کسی به آنها مشق بدهد. آنها قبل از اینکه کسی به آنها مشق و تکلیف بدهد، تکلیفشان را فهمیدند.
خاستگاه اجتماعیشان از کجا بود؟
باید به این مساله اعتراف کرد آن چیزی که بعد از بیش از هزار سال باعث میشود این تفکر زنده بماند، قطعا چیزی جز هیأت نیست. در فضای هیأتی که فرد با معارف اهل بیت، با روضههایی که اتفاق افتاده، با شور و هیجانی که در هیأت وجود دارد، قطعا با اینهاست که میتواند با اتفاقاتی که هزار سال قبل رخ داده، ارتباط بگیرد. خاستگاهشان هیأت است. اما خیلیها را هم داریم که هیأتی نبودند، یعنی اگر سابقهشان را نگاه کنی، میبینی که در زندگیشان یک ماه روزه در ماه رمضان هم نبوده است. یعنی فاصله تحولش تا فاصله شهادتش، کمتر از یک سال بوده و ماه رمضانی در آن بین نبوده است. اما همینها هم خاستگاهشان هیأت است. مثلا شهید آقامجید قربانخانی، یکی از بچههایی بود که ماه رمضان را ندید. آقامجید با فضای روضه متحول شد. مادرش میگوید شبها که از سرکار خانه میآمد، در راه پلهها بلند بلند مداحی میکرد. مادرش به او میگفت مجید همسایهها خوابند، مجید میگفت زن و بچه ارباب خواب ندارند. با بچههای هیأی آشنا شد، بعد از ۲۰ روز اعزام شده بود. مجید قربانخانی از دل روضه در آمد و شهید مدافع حرم شد و معروف شد به حر مدافعان حرم.
شاید برخی بگویند شما که نیروی متخصص نظامی نیستید، کشور نیروی نظامی دارد. شما چرا رفتید.
کاری به وظیفه ذاتی نیروهای مسلح ندارم. آنها جای خود و البته آنها هم اگر بخواهند موفق شوند نیاز به اعتقاد دارند. اساسا من این تقسیمبندی را قبول ندارم. اما آن چیزی که برای انسان ایجاد وظیفه و تکلیف میکند، روحیه انقلابیگری است. هرکسی در زندگیاش ذرهای روحیه انقلابی داشته باشد، نه فقط در سوریه، در همه مسائل جامعه، مشکلات حل میشود. مشکلات موجود در جامعه یا به علت این است که روحیه انقلابیگری کم شده یا نیست. مثلا فرد میگوید شهرداری پاکبان دارد، من چرا آشغال نریزم یا من چرا آشغال جمع کنم؟
اساس این حرکت، یک حرکت انقلابی است. یک انقلابیگری محض است. چون در غایت هدفش بحث صدور انقلابی اسلامی است. بحث دفاع از اسلام ناب و تقویت جبهه مقاومت است. ربطی به شهر و کشور و مرز و امنیت و نیروهای مسلح ندارد. هرکسی احساس تکلیف بکند، باید وارد عمل بشود. سالی که اتفاقات غزه رخ داد، آقا جملهای به این مضمون فرمود که بر هر مسلمان که توانایی دارد، واجب است که به غزه کمک بکند. قیدی هم نگذاشتند که کمک مالی بکند، یا کمک نظامی یا جانی یا غیره. ما هم با همین نگاه رفتیم. مضاف بر اینکه یک سری نگاههای شخصی هم داشتیم. یعنی یک سری نگاههای تربیتی در ذهنمان بود که لازم بود آنها را محک بزنیم و ببینیم عیارمان چقدر است.
شاید فردی که دوره آموزش نظامی جدی ندیده باشد، اگر به آنجا برود، بیشتر از اینکه مفید باشد، دست و پاگیر شود.
اینها به نظر من توجیه است که شیطان هم در آن دخیل است. چون میخواهد به گونهای آدم را منصرف کند. اگر فردی که میخواهد در دفاع از حرم اهل بیت وارد میدان جهاد شود، اگر این احساس را پرورش دهد، قطعا جا خواهد ماند. برای جنگ باید آماده باشیم، ورزیده باشیم، دوره ببینیم و اینها همه لازم است. اما در مورد اینکه آدم بگوید من به چه دردی میخورم یا من دست و پاگیر میشوم، اساسا آدم وقتی در این فضا قرار میگیرد، خدا تکلیفش را روشن میکند. یعنی کاری که باید انجام دهد را برایش روشن میکند. یک وقتی فردی فقط به زدن یک آرپیچی معطوف میشود. همانطور که در فیلم «لیلی با من است» دیدید. یعنی تکلیف آن آقایی که نمیخواست برود این بود که یک آرپیچی بزند. کسی تکلیفش اینطور مقرر میشود که در یک لحظه مشخص بیسیم را جواب دهد یا یک پیامی را برساند. این تکلیفها آنجا روشن و مشخص است. اینکه من قدم دو متر باشد و هیکلم ورزشی باشد و دوره آموزشی دیده باشم، اینها در درجه پنجم و ششم اهمیت پیدا میکند.
خدا بر همه حجت را تمام میکند. حتی اگر پیرمرد باشی که ابروانت بر چشمت باشد تازه میشوی مثل حبیب ابن مظاهر، یا تازه ازدواج کردهای و مذهبت چیز دیگری است و به سمت دیگری میخواهی بروی، یک دفعه در امتحان قرار میگیری و نمره را میگیری.
پس این نگاه را باید کنار گذاشت. اما یک مساله دیگر هم هست. آیا مساله مقاومت فقط مربوط به افرادی است که در سوریه حضور دارند و اسلحه دست میگیرند؟ قطعا اینطور نیست. هرکس هر جایی که هست، باید احساس بکند در جبهه حضور دارد. من در خانطومان اینطور شدم. خانطومان حبیب عبداللهی در تپههای خالدیه بود، خانطومان شمایی که در آزمایشگاه کار میکنی، دقیقا پشت میز کارت است. خانطومان آن کسی که در خبرگزاری کار میکند، دقیقا پشت آن میزی است که مصاحبه میکند. این شعار و کلیشه نیست. این یک واقعیتی است که به آن رسیدهام. یعنی واقعا سلاحش آن قلمی است که در دست دارید. باید جرأت داشته باشید بنویسید و نترسید. اگر این خانطومانش را درست جلو رفت، در خانطومان سخت و نظامی موفق خواهد شد. این سنت الهی است. همه را اینطور امتحان میکند. بعید است کسی در عالم باشد که به جهاد امتحان نشده باشد. برای همه آدمها به وجود میآید. شاید به اندازه یک جمله گفتن که جان آدم به خطر میافتد. باید ببینیم موفق میشویم یا رفوزه.
از وضعیت سختی که دارید خسته نشدهاید؟ با خود فکر نمیکردید میتوانستید جوانیتان را در جای دیگری خرج کنید؟
خسته شدم، اما نه از این وضعیتی که دارم. از درد خسته نشدم. اصلا درد را دوست دارم. تک تک اتفاقاتی هم که برایم افتاده، یک نشانه است. ولی خیلی خستهکننده است. فضایی که تو خودت را تک و تنها میبینی. یک عدهای بودید، یک دفعه بخشی جدا میشوند و به آنجایی که آرزویشان بوده و به آن فکر میکردند، میروند، ولی تو تنها بمانی خستهکننده است. اما خودم وقتی یاد صحبتهایی که با آقا داشتم میافتم، با خود میگویم شاید یک زمانی قرار است کاری انجام دهم. من اگر آبرویی هم دارم، به خاطر این چند زخم است.
شما به آقا چه گفتید و ایشان چه فرمودند؟
خب از این اتفاق چند سال گذشته و من اینها را یادداشت کردهام. بخشی از آن صحبتی بود که آقا به همه جانبازان فرمودند. بخشی هم حس امیدی بود که آقا القا کردند. آقا فرمودند نصف تو نسوخته، نصفت بهشتی شده است. خب این هم شیرین بود، هم یک تلنگر بود، یعنی نصف دیگرت هنوز بهشتی نشده و باید نصف دیگر را هم بهشتی کنی.
وظیفه امروز حبیب عبداللهی چیست؟
وظیفه که خیلی زیاد است. کار خیلی روی زمین مانده است. آقا خیلی تنها است. در هر زمینهای که وارد شوی، تکلیف و کار وجود دارد. کسی که وارد این مسیر میشود، خود انتخاب کرده است.
منبع: فارس