عشق است شهادت.
عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک سالهای سال تنهای تنها زیر خاک
آنچه در دل تاریخ نهفته است روایت جاودانهی بزرگ مردان این دیار بوده که ما ز قافله شان جا ماندیم آنها سر باختگان راه عاشقی بودند ما دل سپردگان به روزمرگیهای خویش آنها در سینه قلبی تهی از عشق دنیوی داشتند.ما گره خورده به خواستههای ملال آور دنیای خویش به راستی شوق پرواز سوی آن ذات ازلی فتح نهایی را برایشان رقم زد که ما با این خاطرات خاکی رسم دلدادگی را از آنها بیاموزیم.
#مهتا_دلنواز
بشنوید
"روایت بزرگ مردان " نوشته مهتا دلنواز اجرای خانم نصرت ابادی ادیتور عباسی
بشنوید
"شهیدان"نوشته خانم نجفی اجرای خانم زحمتکش و ادیتور عباسی
بر لوح افتخار عشق میدرخشد نام نام اوران ایران عزیز و این سرزمین همچنان بر بلندترین قلهها ایستاده است.ایران ایستادهشت سال در برابر تندباد تهاجم
سینه سپر کرد درمقابل توفان جنگ چتری از عشق بر سر میهنمان بود. ایران عزیزم همچنان که هشت سال با سپر جان از تو دفاع کردیم تا ابد نیز دربرابر چشمهای زیاده خواه شیاطین از تو دفاع خواهیم کرد وطن! نامت تا همیشه سر افزار.
#نرگس_نجفی
بشنوید
سینه سپر کرد درمقابل توفان جنگ چتری از عشق بر سر میهنمان بود. ایران عزیزم همچنان که هشت سال با سپر جان از تو دفاع کردیم تا ابد نیز دربرابر چشمهای زیاده خواه شیاطین از تو دفاع خواهیم کرد وطن! نامت تا همیشه سر افزار.
#نرگس_نجفی
بشنوید
"از دل خاک" اجرا پارسا،عباسی،راح- ادیتور عباسی
یاران پاکباز خدارا با چه عظمت باید شناخت که در حیات دنیوی و اخروی شان بوی بهشت از قامتشان میتراود.حاشا که نام و یاد شهید به منطقهای، محلهای و گلزاری محدود شود.شهید جاریترین زمزمه اسمان در دل هستی است.شهید یعنی برکت زمین شهید یعنی عنایت انسان زمینی در اینهی اسمان و این روزها عطر یاد شهیدان در اسمان ایران پراکنده است هفتهی دفاع مقدس یاد اور نام شهیدان است که در سختترین شرایط زمینی اسمانی شدن را برگزیدند و سایهی برکت خویش را بر همجواران زمینی خود گستردند. خوشا شهیدان و خوشا انان که بایاد شهیدان زنده ان.
#نرگس_نجفی
بشنوید
"دل سپردیم"
هم قد گلوله توپ بود گفتن: چه جوری اومدی اینجا؟گفت: با التماس!گفتن: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟گفت: با التماس!به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟لبخندی زد و گفت: با التماس!وقتی تکههای بدنشو جمع میکردن، فهمیدم چقدر التماس کرده!
بشنوید
"کربلا" اجرای خانم سعادتپور ادیتور عباسی
همسفر مهتاب، سلام!
انگار همین دیروز دیرباز بود که عشق روی کیسههای شنی مبعوث شد و ناگهان یک نارنجک را روی فاصلههای فانسقهی زمین بست و تو در آستانه سیزده سالگی سبز، روی هزار و سیصد و چند هشتی سیم خاردار بلوغ یافتی و بزرگ شدی!دیروز پوزهی شغالان را به خاک مالیدی، اما امروز نیز چنان گرگها به دریدن گلوی چکامهخوان چکاوکهای شرقی مشغولند که دب اکبر هم جذام گرفته است.آه،ای آیینهی آفتاب گمشده!چگونه پریروز پوتینهای پاشنه بلند در باطلاقهای زخمی جنوب گم شد و ما سالهاست که از پس کدههای تنگی نمور، در انتظار آفتاب، پرنده، گیاه و رویشی دوبارهایم؟!اکنون تو نیستی تا بهانهای بزرگ برای بودنمان باشی. حالا فقط تنها دلخوشیمان این است که بر بارهی انتظار، مردی به رنگ ماه همچنان ایستاده است و بهار را قسمت میکند
ستارهی آسمانها
بسم رب الشهدا و الصدیقین دلم را به آسمانها میسپارم تا نوشته هایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشهای از آن را بخوانی پس برایت مینویسم، از دل غریب خود برایت مینویسم، آری خیلی دلم میخواست با تو بودم در میان ابرها، پیش خدا بودم نمیدانی که چقدر برایت دلتنگم، اشک هایم سرازیر استای شهیدم، میخواهم با تو صحبت کنم، اما با چه زبانی؟!... با این زبانم که پر از گناه است؟ نه نمیتوانم! چگونه میشود مهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم نمیدانم، چه کنم؟ پس با زبان کودکی ام برایت مینویسم چرا که به آسمان نزدیکتر است وقتی کوچکتر بودم، مادرم همیشه از تو میگفت، از خوبی هایت، از نماز شب هایت، از وفاداری هایت و بالاخره از گذشت و ایثارت ... من از تو فقط همینها را به یادگار دارم هر صبح تصویر تو را مینگرم تا شاید تو هم به من نظری کنی مادرم میگفت تو هر پنجشنبه وقتی که به مدرسهی طلبه قم میرفتی به خانه ما هم سری میزدی. نمیدانم، آیا الان هم میآیی؟ حتما، تو میآیی. باور کن، هر پنجشنبه عطر وجودت را حس میکنم، اما چرا نمیبینمت؟ چرا صورت پر نورت را برایم نما یان نمیکنی؟ میدانم، این تقصیر چشمهای من است. آن قدر گناه کرده ام که این گناهان، چون پردهای روی چشمها یم شده اند و من تو را نمیبینمای کاش دستم را میگرفتی تا این قدر احساس تنهایی نمیکردم.ای شهیدم، تو اتینک در آسمانها ماه مجلس شدهای عین ستارهها چه زیبا میدرخشی خوش به حال آن شبی که تو به آن نور میدهی تو به آن آرامش میدهیای کاش من هم شبها به جای خفتن در زمین در آسمانها بودم
بشنوید
"شعله ور شدند."
عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک
سالهای سال تنهای تنها زیر خاک...
بر لوح دل از عهد ازل یار نوشته است
عشق است شهادت.
کوچه هایمان را به نامشان کردیم
که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم
از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه میرسیم.
همراه باماباشید باپادکستهای صوتی سایه های سبز تابناک جوان
عباسی
ارسال نظرات