صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۳۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۰
حسینیه تابناک جوان

با کاروان کربلا از مدینه تا شام / روز سیزدهم محرم

کد خبر: ۴۳۴۴۴

روز سیزدهم محرم سال ۶۱ هجری، حضرت زینب سلام‌الله علیها در وصف واقعه عاشورا فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا؛ جز زیبایی ندیدم.»

اما در این روز چه بر خاندان مطهر آل محمد (ص) گذشت؟

خطبه حضرت زینب کبری (س) در کوفه

در سیزدهم محرم، خطابه آتشین حضرت زینب (علی‌ها السلام) در بازار کوفه، لرزه بر اندام جنایتکاران بنى امیّه افکند و پایه هاى کاخ حکومت غاصبانه آن‌ها را متزلزل ساخت و بذرهاى انقلاب را بر ضد این حکومت جبار و جائر در قلوب مردم کوفه و شام پاشید. در خطبه کوبندۀ شیر زنِ میدانِ کربلا در کوفه، با صراحت آمده است: «گریه مى کنید و ناله سر مى دهید، بخدا بسیار بگریید و کمتر بخندید، لکّه ننگى بر دامان شما نشست که با هیچ آبى پاک نمى شود. شما چگونه اجازه دادید سلاله پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله وپناهگاه شما در مشکلات کشته شود و چراغ فروزان جامعه شما را خاموش کنند؟!»
یکى از مسائل حیرت انگیز داستان کربلا همین خطبه غرّاء و تکان دهنده حضرت زینب کبرى علیها السلام است؛ زنى که دیروز داغ شش برادر و دو فرزند و ده‌ها نفر از بستگان و اصحاب باوفاى پدرش را دیده و اکنون به صورت اسیرى به سوى شام مى رود، باید چنان پریشان و افسرده حال و ناتوان باشد که حتى سخن گفتن عادى خویش را فراموش کند. امّا هنگامى که مى بینیم همچون شیرى مى غرّد و همچون طوفانى سهمگین مى خروشد و سیلى از ملامت و سرزنش را به سوى بى وفایان کوفه سرازیر مى سازد و قلوب و عواطف را تسخیر مى کند و بذر انقلاب را بر ضدّ حکومت جائر بنى امیّه در سرزمین دل‌ها مى پاشد؛ بر او آفرین و هزاران آفرین مى گوییم و مى دانیم که او زاده على علیه السلام شیر خدا و فاطمه علی‌ها السلام بانوى بزرگ و شجاع اسلام است.

خطبه فاطمه صغری (س) در کوفه

خطبه دختر امام حسین علیه السلام همچون خطبه عمّه اش زینب علی‌ها السلام یادآور خطبه هاى آتشین على علیه السلام در برابر دشمنان است. الفاظ، پرمعنى و هیجان انگیز، حملاتْ کوبنده، و تعبیراتْ تکان دهنده است و هرگز به سخنان یک مصیبت زده داغدیده اسیر نمى ماند!

خطبه ام کلثوم (س) در کوفه

از کسانى که در همان روز در کوفه براى مردم خطبه خواند جناب امّ کلثوم دختر امیرمؤمنان على علیه السلام بود. این خطبه که از زبان یکى دیگر از دختران على علیه السلام تراوش کرده، همانند دو خطبه پیشین از ادبیات بسیار قوى و شجاعانه برخوردار است و به منزله تیرهاى خلاصى است که بر پیکر حکومت بنى امیه یکى پس از دیگرى وارد مى شود، و بذر انقلاب هاى آینده را در دل‌ها مى پاشد. این خطبه با این ادبیات چنان تأثیرى از خود در زن و مرد کوفه گذارد که همگى به هیجان آمدند، گویى عزیزترین عزیزانشان از دنیا رفته است؛ ناله هاى آن‌ها کوفیان را به لرزه درآورد و کینه‌ها بر ضدّ بنى امیه در سینه‌ها موج مى زد و سرآغاز فصل تازه اى در تاریخ اسلام شد.

خطبه تاریخی امام سجاد (علیه السلام) در کوفه

داستان این خطبه نشان مى دهد که کوفیان با ضرباتى که خطبه کوبنده امام سجاد علیه السلام بر روحشان وارد کرد چنان به هیجان آمدند که آماده پیکار با دشمنان اهل بیت علیهم السلام و گرفتن انتقام از قاتلان شهداى کربلا شدند، ولى امام علیه السلام که مى دانست آن‌ها بى وفایى خود را بار‌ها نشان داده اند و سست‌تر از آن هستند که قیام همه جانبه اى بر ضد جانیان بنى امیه کنند، سخنان آن‌ها را رد کرد و فرمود: به این بسنده مى کنم که بر ضد ما گامى بر ندارید که به خیر شما امیدى نیست اى سیاه رویان!
در مجموع این خطبه ها، مشتمل بر بیان یک سلسله حقایق تاریخى است که پرونده تاریک دشمنان اهل بیت علیهم السلام و بى وفایى مدّعیان دوستى را ورق مى زند و همه را رسوا مى کند. این خطبه‌ها پرده‌ها را کنار مى زند و تبلیغات چندین ساله بنى امیه را خنثى مى سازد و اسلام را از خطر بزرگى که از سوى آنان و اعوان و انصارشان تهدید مى شد، رهایى مى بخشد. لذا این خطبه‌ها نهال شهادت شهداى کربلا را آبیارى کرده و به ثمر مى نشاند و اگر این خطبه‌ها نبود، به یقین وضع به گونه دیگرى بود.

اسیران کربلا در مجلس پسر مرجانه

اسیران کربلا به همراه سر مبارک شهدای خود در روز دوازدهم محرم در کوچه‌های کوفه گردانده شده بودند. عبیدالله بن زیاد که به دلیل بدکاری و فساد مادرش به پسر مرجانه هم مشهور بود، در روز سیزدهم دستور داد تا خانواده اهل بیت علیهم السلام را که در کربلا به‌عنوان اسیر گرفته بود، در کاخ او حاضر کنند. سپس دستور داد در مقابل چشم آن بزرگان، سر مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام را مقابلش بگذارند تا ابزاری برای نشان دادن قدرت موهومی خودش داشته باشد.
وقتی اسیران کربلا که در رأس آن‌ها امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها حضور داشتند، با دست‌هایی که با طناب بسته شده بود وارد دارالاماره عبیدالله شدند، سر مبارک امام حسین علیه السلام را در داخل تشتی پیش روی آن ملعون مشاهده کردند.
مأموران و عوامل عبیدالله بن زیاد، آن بزرگان را در مقابل خبیث‌ترین انسان تاریخ ایستاده نگه داشتند و خودشان در حال به تماشای رفتار‌های وقیحانه آن روز پسر مرجانه بودند. آن روز پسر مرجانه نسبت به آن خاندان نورانی و سر مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام جسارت می‌کرد که با سخنان عالمانه و سخت حضرت زینب سلام‌الله علی‌ها مواجه شد.

ما رأیت الا جمیلا

حضرت زینب سلام‌الله علی‌ها در جمع زنان وارد مجلس عبیدالله بن زیاد شده و وقتی نشستند، زنان و کودکان گرد آن حضرت گرفتند، در حالی که آن بانوی مکرم همچون مادر گرامی خود، در حجاب بوده و روی خود را از هر دیده ناپاک برگردانده بودند.
ابن زیاد ملعون که متوجه روی‌گردانی حضرت شده بود، اما ایشان را نمی‌شناخت، سؤال کرد: «این زن کیست که خود را کنار کشیده و دیگر زنان دورش جمع شده‌اند؟» حضرت زینب سلام‌الله علیها جواب او را ندادند. عبیدالله دوباره سؤال کرد و یکی از کنیزانش که عقیله عرب و استاد قرآن زنان را می‌شناخت، جواب داد: «او زینب سلام‌الله علیها دختر پیغمبر اسلام صلوات‌الله‌علیه است.»
ابن زیاد گستاخانه خطاب به حضرت زینب سلام‌الله علیها گفت: «ستایش خدا را که شما خانواده را رسوا کرده و کشت و نشان داد که آنچه می‌گفتید، دروغی بیش نبود!» حضرت جواب دادند: «ستایش خدا را که ما را به واسطه پیغمبر خود که از خاندان ماست، گرامی داشت و از پلیدی پاک گرداند. جز فاسق رسوا نمی‌شود و جز بدکار، دروغ نمی‌گوید، و بدکار ما نیستیم بلکه دیگران‌اند (یعنی تو و پیروانت هستید) و ستایش مخصوص خداست.»
عبیدالله گفت: «دیدی خدا با خاندانت چه کرد؟!» حضرت زینب سلام‌الله علیها به‌خوبی و با شجاعت تمام فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا؛ جز زیبایی ندیدم. آن‌ها کسانی بودند که خدا مقدر فرموده بود کشته شوند و آن‌ها نیز اطاعت کرده و به سوی آرامگاه خود شتافتند و به زودی خدا تو و آن‌ها را با هم روبه‌رو می‌کند و آن‌ها از تو، به درگاهی خدای تعالی شکایت و دادخواهی خواهند کرد. اینک نگاه کن که آن روز چه کسی پیروز خواهد شد. مادرت به عزایت بنشیند‌ای پسر مرجانه!»
عبیدالله با شنیدن لقبش و نسبتش با مادر بدکاره‌اش ترسید و خواست قصد جان حضرت زینب سلام‌الله علی‌ها را کند که یکی از مأمورانش او را از این کار نهی کرد. پس با عصبانیت و خشم گفت: «خدا دلم را با کشته شدن برادر نافرمانت حسین علیه السلام و خاندان و لشکر سرکش او شفا داد.» حضرت سلام‌الله علیها فرمودند: «به خدا قسم بزرگ ما را کشتی، نهال ما را قطع کردی و ریشه من را درآوردی. اگر این کار مایه شفای توست، همانا شفا یافته‌ای.»
ابن زیاد که جوابی در برابر سخنان گهربار و شجاعانه حضرت زینب سلام‌الله علی‌ها نداشت، با حالتی خشمگین دوباره گستاخی کرد و ضعف ابدی خود در مقابل خاندان امام علی علیه السلام را نشان داد و گفت: «این هم مثل پدرش علی علیه السلام سخن‌پرداز است. به جان خودم پدرت هم شاعر بود و سخن به سجع می‌گفت.» حضرت زینب سلام‌الله علی‌ها فرمودند: «زن داغدار کجا و سجع گفتن کجا!»

وارد شدن اسیران کربلا به زندان کوفه

پسر مرجانه بعد از اینکه در برابر حضرت زینب سلام‌الله علی‌ها به لکنت زبان افتاده و پرده از جنایت و وقاحت بزرگ خود برداشته‌شده می‌دید، آن بزرگان را راهی زندان کرد.

انتشار خبر شهادت امام حسین علیه السلام در شام و مدینه

سرزمین‌های اسلامی در سال ۶۱ هجری تحت قدرت ملعون‌ترین چهره تاریخ یعنی یزید بن معاویه قرار داشت. عبیدالله بن زیاد که از سوی یزید حاکم کوفه شده و مأموریت خود در به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و اسیر کردن خانواده آن حضرت را انجام داده بود، در روز سیزدهم محرم به شام و مدینه نامه‌هایی فرستاد. به این ترتیب در آن روز خبر شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در آن سرزمین‌ها منتشر شد.

شهادت عبدالله بن عفیف

یکی از یاران حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام که در کوفه زندگی می‌کرد، عبدالله بن عفیف بود. عبدالله که در جنگ جمل و صفین در رکاب امام علی علیه السلام از حق و دین خدا دفاع می‌کرد، هر دو چشم خود را از دست داده بود. به همین دلیل نتوانسته بود در روز عاشورا در کنار امام حسین علیه السلام با دشمنان آن حضرت مبارزه کند.
روز سیزدهم محرم، عبدالله بن عفیف شاهد بود که پسر مرجانه چه جسارت‌هایی در حق خاندان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله کرده است. او با شنیدن سخنان گستاخانه ابن زیاد، بلند شد و با صدای بلند فریاد زد: «ساکت شو‌ای پسر مرجانه! دروغ‌گو تو هستی و پدرت که به تو این مقام را داد.‌ای دشمن خدا! فرزندان پیغمبر خدا صلی‌الله علیه و آله را می‌کشی و در منبر مؤمنین این طور سخن می‌گویی؟»
مأموران ابن زیاد خواستند او را دستگیر کنند، اما او با کمک خانواده و قبیله‌اش در امان ماند و به خانه رفت. اما بعد همان مأموران آمده و خانه او را محاصره کردند. عبدالله بن عفیف با وجود اینک نابینا بود، همراه با دخترش رشادت‌های فراوانی در برابر مأموران ابن زیاد داشت. اما دستگیر شد. سپس به دست شقی‌ترین خلق یعنی عبیدالله بن زیاد به شهادت رسید و به امام شهید خود پیوست.
 
منبع: تسنیم / پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله مکارم شیرازی
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.