مورچههایی که اسرای ایرانی را زندهزنده خوردند
اسیر ایرانی به نام «حسین اللهوردی» روی در دستشویی اسارتگاه نوشته بود «مرگ بر صدام». جاسوسان این موضوع را به بعثیها گزارش دادند و بعد در دادگاه بغداد برای حسین، حکم اعدام صادر کردند.
«عادل خانی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس بوده که در ۲۴ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه حاجی عمران به اسارت عراقیها درآمد و بعد از گذراندن چهار سال و سه ماه و پنج روز دوره سخت اسارت به میهن اسلامی بازگشت. کتاب «ساعت ۱:۲۵ شب به وقت بغداد» خاطرات این آزاده دفاع مقدس را به تحریر در آورده است. در ادامه یکی از روایتهای عادل خانی درباره حکم اعدام اسیر ایرانی به خاطر نوشتن «مرگ بر صدام» را میخوانیم:
«حسین اللهوردی» اهل میانه و ساکن تهران، یک بسیجی واقعی و پردل و جرأت بود و به خود این جرأت را داده بود که در دستشویی اسارتگاه بنویسد «مرگ بر صدام». یکی از جاسوسان این موضوع را به بعثیها گزارش داده بود. بعثیها هم با عصبانیت و خشونت وارد آسایشگاه شده و با کابل و باتوم به جان بچهها افتادند و همه را زیر ضربههای شدید لت و پار کردند. آنها از ما خواستند عامل این کار را به آنها معرفی کنیم. ولی نمیدانستیم کار چه کسی است. هیچ کس دم برنیاورد و عراقیها آن قدر زدند که خودشان خسته شدند و دو نفر از اسرا را که بهشان مشکوک شده بودند، با خود بردند. یکیشان مرد لاغر و میانسالی بود و دیگری نوجوانی نحیف و ساکت. بعثیها این دو نفر را پس از شکنجه و اذیت و آزارهای بسیار به زندان انفرادی انداختند.
سلول انفرادی بعثیها
سلول انفرادی تقریباً شش متر بود و تاریک و بدون کمترین روزنه. طوری که وقتی در انفرادی بودی، روز و شب را تشخیص نمیدادی. دیوارها و کف و سقف آن سیمانی بود؛ اسرایی که به انفرادی برده میشدند، با انواع شکنجهها روبرو بودند و با پای برهنه آنجا نگه داشته میشدند؛ بعثیها حتی پیراهن آنها را درمیآوردند تا از آن به عنوان بالش استفاده نکرده و لحظهای استراحت نکنند.
بعد از بردن این دو نفر به انفرادی، دیدم حسین اللهوردی که مردی کوتاه قد با چهرهای گندمی بود پیش ما آمد و گفت که میخواهد به یک چیزی اعتراف کند. حسین حالش اصلاً خوب نبود و رنگ و رویش پریده بود؛ وقتی علت را از او پرسیدیم گفت که نوشتن شعار در دستشویی کار من بوده و ادامه داد: هنوز هم از نوشتن آن شعار پشیمان نیستم، اما از این ناراحتم که دوستانم را به جای من شکنجه میکنند و تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم.
به حسین گفتیم یکی دو روز دیگر آن دونفر را آزاد میکنند اگر تو بروی اعتراف کنی، حتماً تو را میکشند. هر چه اصرار کردیم حسین قبول نکرد و مصمم بود خود را معرفی کند. حسین آدرس خانهشان را به من داد و گفت: اگر زمانی آزاد شدی و من در جمع شما نبودم، پیش خانوادهام برو و به آنها بگو چه ماجرایی پیش آمده و چه بلایی سرم آمده است.
حسین با بچهها خداحافظی کرد و پیش بعثیها رفت. عراقیها حسین را حدود سه ماه در سلول انفرادی و تحت بدترین شکنجهها قرار دادند. صدای آه و ناله حسین شب و روز داخل اساراتگاه میپیچید و عذابمان میداد. کار حسین از شکنجه و کابل و باتوم گذشته بود و قرار بود برای او تشکیل دادگاه بدهند و او را نه به عنوان یک اسیر بلکه به عنوان یک مجرم محاکمه کنند.
یک روز مانده به وقت دادگاه حسین را پیش ما آوردند. باورکردنی نبود. حسین رنگش پریده و کاملاً عوض شده بود او میگفت: توی سلول که بودم بعضی وقتها صدای شما را از محوطه اسارتگاه میشنیدم و دلم برایتان تنگ میشد. حتی وقتی صدای بشین و پاشو و شکنجه شما را میشنیدم دوست داشتم کنار شما باشم و همراه شماها شکنجه میشدم. حسین از روزهای سخت در سلول انفرادی میگفت و ما گریه میکردیم.
بعد از بردن این دو نفر به انفرادی، دیدم حسین اللهوردی که مردی کوتاه قد با چهرهای گندمی بود پیش ما آمد و گفت که میخواهد به یک چیزی اعتراف کند. حسین حالش اصلاً خوب نبود و رنگ و رویش پریده بود؛ وقتی علت را از او پرسیدیم گفت که نوشتن شعار در دستشویی کار من بوده و ادامه داد: هنوز هم از نوشتن آن شعار پشیمان نیستم، اما از این ناراحتم که دوستانم را به جای من شکنجه میکنند و تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم.
به حسین گفتیم یکی دو روز دیگر آن دونفر را آزاد میکنند اگر تو بروی اعتراف کنی، حتماً تو را میکشند. هر چه اصرار کردیم حسین قبول نکرد و مصمم بود خود را معرفی کند. حسین آدرس خانهشان را به من داد و گفت: اگر زمانی آزاد شدی و من در جمع شما نبودم، پیش خانوادهام برو و به آنها بگو چه ماجرایی پیش آمده و چه بلایی سرم آمده است.
حسین با بچهها خداحافظی کرد و پیش بعثیها رفت. عراقیها حسین را حدود سه ماه در سلول انفرادی و تحت بدترین شکنجهها قرار دادند. صدای آه و ناله حسین شب و روز داخل اساراتگاه میپیچید و عذابمان میداد. کار حسین از شکنجه و کابل و باتوم گذشته بود و قرار بود برای او تشکیل دادگاه بدهند و او را نه به عنوان یک اسیر بلکه به عنوان یک مجرم محاکمه کنند.
یک روز مانده به وقت دادگاه حسین را پیش ما آوردند. باورکردنی نبود. حسین رنگش پریده و کاملاً عوض شده بود او میگفت: توی سلول که بودم بعضی وقتها صدای شما را از محوطه اسارتگاه میشنیدم و دلم برایتان تنگ میشد. حتی وقتی صدای بشین و پاشو و شکنجه شما را میشنیدم دوست داشتم کنار شما باشم و همراه شماها شکنجه میشدم. حسین از روزهای سخت در سلول انفرادی میگفت و ما گریه میکردیم.
مورچههایی که اسرای ایرانی را زنده زنده خوردند
روز بعد حسین را به همراه محمد شالچی که ارشد اسارتگاه بود به دادگاه نظامی بغداد بردند. بعد از سه روز شالچی تک و تنها به اسارتگاه آمد و حال و روز خوبی نداشت. بچهها سراغ حسین را گرفتند، اما نتوانست حرفی بزند. شالچی نگاهی به اسرا انداخت و بغضش ترکید و گفت: بچهها ناشکری نکنید و نگویید ما در جهنم هستیم. اینجا بهشت است. جهنم جایی بود که من و حسین رفتیم و من حسین را آنجا گذاشتم و تنها برگشتم. من و حسین را قبل از اینکه دادگاه ببرند در یک سلول آن قدر با کابل زدند که دیگر در سر و بدنمان جای سالمی باقی نماند. همه جای بدنمان کبود بود و از زخمهایمان خون میآمد. آنها ما را در آن حال و روز تنها گذاشتند و رفتند.
دور و بر ما پر از اسکلت و خون خشکشده بود. به محض رفتن عراقیها بیحال بر کف زمین افتادیم و چند لحظه بعد متوجه شدیم هزاران مورچه درشت به ما حمله کردهاند. تمام بدنمان پر از مورچه شده بود. وضعیت دیوانهکنندهای بود. مورچهها زخمهایمان را به درد میآورند. سعی میکردیم مورچهها را بکشیم، ولی تمامی نداشتند و از جایجای سلول بیرون میآمدند. حسین اصلاً حال خوبی نداشت. پیراهنش را بالا زد دیدم صدها مورچه به زخمهایش حمله کردهاند. در بدن حسین جای سالمی نبود. بعثیها ما را تا صبح با مورچهها در آن وضعیت تنها گذاشتند و تازه فهمیدم آن استخوانها و اسکلتها و خونهای خشکیده آنجا چه میکنند. خدا میداند کدام آزادمردی خوراک مورچهها شده بود.
دور و بر ما پر از اسکلت و خون خشکشده بود. به محض رفتن عراقیها بیحال بر کف زمین افتادیم و چند لحظه بعد متوجه شدیم هزاران مورچه درشت به ما حمله کردهاند. تمام بدنمان پر از مورچه شده بود. وضعیت دیوانهکنندهای بود. مورچهها زخمهایمان را به درد میآورند. سعی میکردیم مورچهها را بکشیم، ولی تمامی نداشتند و از جایجای سلول بیرون میآمدند. حسین اصلاً حال خوبی نداشت. پیراهنش را بالا زد دیدم صدها مورچه به زخمهایش حمله کردهاند. در بدن حسین جای سالمی نبود. بعثیها ما را تا صبح با مورچهها در آن وضعیت تنها گذاشتند و تازه فهمیدم آن استخوانها و اسکلتها و خونهای خشکیده آنجا چه میکنند. خدا میداند کدام آزادمردی خوراک مورچهها شده بود.
حکم اعدام به خاطر نوشتن «مرگ بر صدام»
آن شب تا صبح نخوابیدم و صبح در یک دادگاه کاملاً کذایی حسین را محکوم به اعدام کردند و دوباره ما را به همان سلول برگرداندند و باز مورچهها به جانمان افتادند. حسین دیگر هیچ تلاشی برای دور کردن مورچهها نمیکرد. فردای آن روز یک دادگاه مضحک دیگر تشکیل دادند و حکم اعدام او به حبس ابد تقلیل یافت و بعد ما را از هم جدا کردند. شالچی دوباره حالش بد شد و شروع به گریه کرد. یکی از بچهها پرسید: حالا حسین تا ابد در آن سلول میماند؟ شالچی که بغض خفهاش میکرد، گفت: نمیدانم. اگر قرار باشد در آنجا بماند در کمتر از یک هفته مورچهها او را میخورند. بعد از این ماجرا دیگر هیچ وقت نفهمیدیم بر سر حسین اللهوردی چه آمد.
منبع: فارس
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۱۲
در انتظار بررسی: ۰
وقتی که عصبانی میشن میگن مااهل کوفه هستیم به شما مربوط نیست حالا بیاو خوبی کن
دست خدا از آستین جرج بوش بیرون آمد و صدام ملعون را به درک واصل کرد
ایرانی
۱۳:۱۹ - ۱۴۰۱/۰۷/۱۶
جرج بوش کیه؟ بی تردید، این آه شهدای مظلوم و غریب ایرانی بود.
حالا هی بازم دنبال خدمت رسانی به این عراقیهای از خدا بیخبر باشید .بابا اینها به امام حسین رحم نکردن
گاهی اوقات فکر می کنم در رابطه با عراق خیلی سطحی و احساسی عمل کردیم
کشوری که متجاوز به خاک و میهن ما بود
کشوری که ایران عزیز را ویران کرد
کشوری که هزاران بار ایران را با بمب و موشک و خمپاره و توپ و..... هدف قرار داد و ایران را ویران کرد
عراق دشمن ما بود
اما با بی تدبیری و صرفاً بر اساس نگاههای فردی و وابستگی های احساسی و بدون در نظر گرفتن آنچه بر ما گذشت ، با عراق دوست شدیم
به عراق خدمت کردیم
آز عراق دفاع کردیم
برای عراق هزینه کردیم
و به هیچ چیز هم نرسیدیم
روابط ما با عراق پر است از تضاد و تناقض.......
کشوری که متجاوز به خاک و میهن ما بود
کشوری که ایران عزیز را ویران کرد
کشوری که هزاران بار ایران را با بمب و موشک و خمپاره و توپ و..... هدف قرار داد و ایران را ویران کرد
عراق دشمن ما بود
اما با بی تدبیری و صرفاً بر اساس نگاههای فردی و وابستگی های احساسی و بدون در نظر گرفتن آنچه بر ما گذشت ، با عراق دوست شدیم
به عراق خدمت کردیم
آز عراق دفاع کردیم
برای عراق هزینه کردیم
و به هیچ چیز هم نرسیدیم
روابط ما با عراق پر است از تضاد و تناقض.......
سیدحشمت
۰۱:۲۱ - ۱۴۰۱/۰۶/۰۱
عراق کشوری هست که بایدکنترول بشود..اگرمادرعراق هزینه نمی کردیم الان آمریکاازطریق برخی تندروهاعلیه ایران همه کارمیکرد
براستی که تلخ بود
درود برشرفتان...
درود برشرفتان...
اینم از برادران عراقی!
سیدحشمت
۰۱:۱۷ - ۱۴۰۱/۰۶/۰۱
قرارنشدهمه روبه یک چوب برونیم
درهمین ایران کم خائن نداریم
درعراق صدام آدمهایی روکه حاضرنبودندازتجاوزش به ایران حمایت کنندسرمی برید..آیت اله حکیم رو ترور کردچون عاشق امام خمینی مابود..جنگ خواسته وناخواسته طبعاتش روبرروی ماخواهدگذاشت..نامردیه که یک اسیر روچنین شکنجه کنند..امادرجنگ عدالتی نیست مگرازطرف رزمندگان اسلام..
درهمین ایران کم خائن نداریم
درعراق صدام آدمهایی روکه حاضرنبودندازتجاوزش به ایران حمایت کنندسرمی برید..آیت اله حکیم رو ترور کردچون عاشق امام خمینی مابود..جنگ خواسته وناخواسته طبعاتش روبرروی ماخواهدگذاشت..نامردیه که یک اسیر روچنین شکنجه کنند..امادرجنگ عدالتی نیست مگرازطرف رزمندگان اسلام..
درود بر مردان خدا
خب از سلیب سرخ سراغش بگیرند
اقای رییسی تو مراسم تحلیفشون از عراقیها یاد کرد البته برای اعلام برادری و حمایت ازشون