حسینیه تابناک جوان
با کاروان کربلا از مدینه تا شام / روز ششم محرم
تکمیل سپاه عمر بن سعد از طرف ابن زیاد، دعوت حبیب بن مظاهر از قبیله بنیاسد برای یاری امام حسین (ع) و ماموریت هزاران نفر از لشکر عمربن سعد برای محافظت از آب فرات تا کسی از یاران و خانواده امام حسین علیه السلام از آب ننوشند، از مهمترین وقایع روز ششم محرم الحرام سال ۶۱ قمری است.
دستور بستن راه آب فرات توسط عمر
نامه عبیدالله بن زیاد در روز ششم محرم به دست عمر سعد رسید. در این روز ابنزیاد لشکری بالغ بر پنجهزار سرباز تازهنفس با فرماندهی عمروبن حجاج به کربلا فرستاده بود. عمربن سعد هم به عمروبن حجاج دستور داد فرات را در محاصره خودش بگیرد و او هم با سربازانش، کمربندی در حاشیه فرات به وجود آورد تا هیچ کسی از یاران امام حسین علیه السلام نتواند از آب استفاده کند.
نامه امام حسین علیه السلام برای محمدبن حنفیه
آخرین نامهای که امام حسین علیه السلام از کربلا برای جمعی از بنی هاشمیان و برادرش محمد حنفیّه نوشت در این روز بود.
ایشان نوشتند: «اَمَّا بَعْدُ، فَکَانَّ الدُّنْیا لَمْ تَکُنْ وَکَانَّ الاخِرَةَ لَمْ تَزَلْ والسّلام؛»
«به نام خداوند بخشنده و مهربان... از حسین بن علی به محمد بن علی و کسانی از بنی هاشم که نزد اویند، اما بعد، گویی که دنیا هرگز نبوده است و گویی که آخرت پیوسته میباشد! والسلام.»
این نامه که امام حسین (ع) از کربلا به برادرش محمد حنفیه نوشت، آخرین نامه از نامههای امام و شاید از نظر متنی کوتاهترین آنها نیز باشد. شگفتآمیز و تأمل برانگیز است. شاید مقصود امام از اینکه میفرماید: گویی که دنیا هرگز نبوده است و گویی که آخرت پیوسته بوده است، درست همان معنایی است که در شب عاشورا به یارانش فهماند و فرمود: «بدانید که این دنیا، شیرین و تلخ آن خوابی بیش نیست! و بیداری در آخرت است. رستگار کسی است که در آنجا به رستگاری برسد و بدبخت کسی است که در آنجا بدبخت باشد ...»
«به نام خداوند بخشنده و مهربان... از حسین بن علی به محمد بن علی و کسانی از بنی هاشم که نزد اویند، اما بعد، گویی که دنیا هرگز نبوده است و گویی که آخرت پیوسته میباشد! والسلام.»
این نامه که امام حسین (ع) از کربلا به برادرش محمد حنفیه نوشت، آخرین نامه از نامههای امام و شاید از نظر متنی کوتاهترین آنها نیز باشد. شگفتآمیز و تأمل برانگیز است. شاید مقصود امام از اینکه میفرماید: گویی که دنیا هرگز نبوده است و گویی که آخرت پیوسته بوده است، درست همان معنایی است که در شب عاشورا به یارانش فهماند و فرمود: «بدانید که این دنیا، شیرین و تلخ آن خوابی بیش نیست! و بیداری در آخرت است. رستگار کسی است که در آنجا به رستگاری برسد و بدبخت کسی است که در آنجا بدبخت باشد ...»
ارائه گزارش از گفتگوی امام حسین علیه السلام و عمربن سعد
در برخی از منابع نوشته شده است در فاصله شبهای چهارم تا ششم ماه محرم، میان امام حسین علیه السلام و عمربن سعد صحبتهایی انجام میشد، بدون اینکه هیچ کسی از یاران آن حضرت و یا یاران عمر سعد حضور داشته باشد، البته گزارشی اعلام کرده است که در یکی از صحبتها، چند نفر از خانواده امام علیه السلام و نزدیکان با فاصله حضور داشتهاند.
خولیبن یزید اصبحی که دشمنی و کینه سختی با اهلبیت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و امام حسین علیه السلام داشت، برای ابنزیاد از این گفتگو گزارشی ارسال کرد تا او بر عمر سعد سخت بگیرد و کار به آزار و شهادت حضرت اباعبدالله علیه السلام بینجامد.طبق گزارشی، خولیبن یزید در نامهاش برای ابنزیاد نوشته بود: «ای امیر! پسر سعد شبانه از لشکر بیرون میزند و همراه با حسین [علیه السلام] در ساحل رود فرات، بساط گفتگو راه میاندازد. این گفتگوها تا پاسی از شب ادامه پیدا میکند. او با لشکر آنها نرمش و رأفت و سازش دارد. اگر فرماندهی را به من بسپاری، کار را تمام خواهم کرد و من به تنهایی بر این کار توانایی دارم.»
پاسخ ابنزیاد برای عمربن سعد
وقتی نامه و گزارش خولی از گفتگوی عمربن سعد با امام حسین علیه السلام به دست عبیداللهبن زیاد رسید، او پیکی برای ابنسعد فرستاده نوشت: «ای پسر سعد! گزارشی به دست من رسیده است که تو شبها تا دیرهنگام با حسین [علیه السلام] به صحبت مینشینی و با او گفتگوها داری. بهمحض اینکه نامه من را دریافت کردی، حسین را وادار کن تا امر من مبنی بر بیعت با من و یزید را اطاعت کند، اگر قبول نکرد، آب را بر او و یارانش ببند و بین او و فرات حائل و مانع شو که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم و بر حسین و خانواده او، حرام. حسین و یاران او نباید از آب بنوشند تا همان طوری که برعثمان گذشت، تشنه کشته شوند.»
عمربن سعد هم با دریافت نامه ابنزیاد، حجربن حر (حجاربن ابجر) را بههمراه چهار هزار سوار بر آبراه غاضریه فرستاد تا مانع از استفاده حضرت اباعبدالله علیه السلام و یاران آن حضرت از آب شوند.
او همچنین شیثبن ربعی را بههمراه هزار سوار به بخش دیگری از غاضریه فرستاد که مأمور حفاظت از آن بخش باشند تا خاندان امام حسین علیه السلام به هیچ نحوی دسترسی به آب نداشته باشند.
او همچنین شیثبن ربعی را بههمراه هزار سوار به بخش دیگری از غاضریه فرستاد که مأمور حفاظت از آن بخش باشند تا خاندان امام حسین علیه السلام به هیچ نحوی دسترسی به آب نداشته باشند.
نفرینی که محقق شد
در این میان یکی از سربازان لشکر دشمن خطاب به امام حسین علیه السلام فریاد زد: «ای حسین! بهخدا قسم که قطرهای از این آب را نخواهی خورد تا از تشنگی جان دهی.»، امام علیه السلام او را نفرین کرده فرمودند: «خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار نده.»، حمیدبن مسلم گفته است «بهچشم خود دیدم که نفرین امام حسین علیه السلام در حق او عملی شد و او از تشنگی هلاک شد.»
دعوت حبیببن مظاهر از بنیاسد برای یاری حضرت اباعبدالله علیه السلام
روز ششم محرم بود که جناب حبیببن مظاهر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت: «ای فرزند رسول خدا! در این نزدیکی طایفهای از بنیاسد ساکن هستند. اگر به من اجازه بدهی بهسراغ آنها بروم و آنها را بهسوی تو دعوت کنم، شاید خدای متعال با حضور بنیاسد، شر این گروه را از تو دفع کند.»
امام حسین علیه السلام به او اجازه داد و حبیب شبانه از خیمه بیرون رفته بهسراغ طایفه بنیاسد رفت، به آنها گفت: «بهترین ارمغان را برای شما بههمراه آوردهام، شما را به یاری پسر پیامبر خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگیاند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند. عمربن سعد با لشکریانی انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایی میکنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد میکنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته شود شکیبایی ورزد و امید ثواب از خدای داشته باشد، رسول خدا در علّیّین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.»
همان موقع مردی از بین جمع بنیاسد بهنام عبداللهبن بشیر بلند شد و گفت: «من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم.»، بعد از آن رجزی حماسی خواند. پس از او هم مردهای قبیله یکییکی بلند شدند تا اینکه تعداد آنها به نود نفر رسید و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت کردند. یکی از جاسوسان عمربن سعد که از جریان آگاه شد، گزارش این اتفاق را به ابنسعد رساند. عمربن سعد هم مردی بهنام ازرق را با چهارصد سوار بهسمت آن گروه فرستاد. در تاریکیهای شب سواران ابنسعد کنار رود فرات، جلوی آنها را گرفتند، آن هم در حالی که آنها چند متر بیشتر با امام حسین علیه السلام فاصله نداشتند.
در همان تاریکی مردان طایفه بنیاسد با سربازان عمر سعد درگیر شدند و حبیببن مظاهر در همان تاریکی بر ازرق فریاد زد که: «وای بر تو! بگذار کس دیگری این مظلمه را بهگردن بگیرد.»
وقتی طایفه بنیاسد متوجه شدند که توان مقاومت با آن گروه را ندارند، در همان تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خودشان برگشتند. آنها حتی شبانه از محل خود کوچ کردند تا مبادا عمربن سعد شبانه به آنها حمله کند.
درنهایت جناب حبیببن مظاهر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و ماجرا را بازگو کرد. امام با شنیدن این ماجرا فرمودند: «لاحول و لاقوة الّا باللّه».
امام حسین علیه السلام به او اجازه داد و حبیب شبانه از خیمه بیرون رفته بهسراغ طایفه بنیاسد رفت، به آنها گفت: «بهترین ارمغان را برای شما بههمراه آوردهام، شما را به یاری پسر پیامبر خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگیاند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند. عمربن سعد با لشکریانی انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایی میکنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد میکنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته شود شکیبایی ورزد و امید ثواب از خدای داشته باشد، رسول خدا در علّیّین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.»
همان موقع مردی از بین جمع بنیاسد بهنام عبداللهبن بشیر بلند شد و گفت: «من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم.»، بعد از آن رجزی حماسی خواند. پس از او هم مردهای قبیله یکییکی بلند شدند تا اینکه تعداد آنها به نود نفر رسید و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت کردند. یکی از جاسوسان عمربن سعد که از جریان آگاه شد، گزارش این اتفاق را به ابنسعد رساند. عمربن سعد هم مردی بهنام ازرق را با چهارصد سوار بهسمت آن گروه فرستاد. در تاریکیهای شب سواران ابنسعد کنار رود فرات، جلوی آنها را گرفتند، آن هم در حالی که آنها چند متر بیشتر با امام حسین علیه السلام فاصله نداشتند.
در همان تاریکی مردان طایفه بنیاسد با سربازان عمر سعد درگیر شدند و حبیببن مظاهر در همان تاریکی بر ازرق فریاد زد که: «وای بر تو! بگذار کس دیگری این مظلمه را بهگردن بگیرد.»
وقتی طایفه بنیاسد متوجه شدند که توان مقاومت با آن گروه را ندارند، در همان تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خودشان برگشتند. آنها حتی شبانه از محل خود کوچ کردند تا مبادا عمربن سعد شبانه به آنها حمله کند.
درنهایت جناب حبیببن مظاهر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و ماجرا را بازگو کرد. امام با شنیدن این ماجرا فرمودند: «لاحول و لاقوة الّا باللّه».
منبع: تسنیم / خبرگزاری صداوسیما
ارسال نظرات