در میانه عقل و عشق
کشش کلمات در رمان شهنواز باعث شد با سر شلوغی هایی که دارم بی وقفه بخوانمش.
شهنواز اسم با مسمایی است که نویسنده برای رمان در نظرگرفته است.شهنواز ،اهل تسنن است و دنبال کار می گردد در سیستان و بلوچستان.دست برقضا برای کار در حرم حضرت ابوالفضل و امام حسین (ع) با شیخ باصفا و اهل دلی همراه می شود.در پیچ و تاب سفر به کربلا اتفاقاتی رخ می دهد که نقش راهبری وراهبردی شیخ پر رنگ جلوه می کند.نویسنده نقش پر رنگ شیخ را تا انتها حفظ می کند.شیخ،اهل تندروی و کند روی نیست ،مسیر شیخ ،مسیر آل الله است.
رسولی،نویسنده دغدغه مندی است که،دغدغه ها و درد هایش از لابه لای حروف به مشام می رسد.
رضا رسولی،در گریزهایی از رمان ،حرف ها و تحلیل های راجع به افراد عنوان می کند.مثلا وقتی شهنواز از فضولی و دروغگویی خبرنگار بی بی سی می گوید،شیخ این گونه او را آرام می کند:« یک گروه آدم ها با امام حسین و یک گروه با عمرسعد وارد کربلا شدند ،اما تازه عصر عاشورا مشخص شد که چه کسانی از اردوی امام حسین فراری شدند و چه افرادی مانند حربن یزید در رکاب سیدالشهدا به شهادت رسیدند.پس تا عصر عاشورا برای قضاوت درباره آدم ها باید صبر کرد.»
رفتار و گفتار افراد مختلف در مسیر کتاب باعث می شود که شهنواز با گفتمان و سیر و سلوک اهل تشیع بیشتر آشنا شود.هر چند که برخی خطاهای ایشان را می بیند مثل قضاوت های بی جا و... .اما در اواخر رمان ،او به این افتخار می کند که برای دفاع از حرم ،روبه روی داعشی ها ایستاده است.اتفاقا در این بزنگاه ،شیخ می گوید اگر می خواهی در حرم بایست و دفاع کن اگر هم که برو خدا به همراهت .شیخ،شهنواز را مجذوب رفتار خود کرده و او راه شیخ را برگزیده است و با این فراز ،رمان ۲۰۸ صفحه ای پایان می پذیرد؛«آقاشیخ ! میون مهارت های شهنواز،باید شکار رو هم از امشب اضافه کنی.یه رفیق قدیمی دارم که می خواست من رو شکار کنه و پیش این جانی ها (داعشی ها)بیاره!بعد از چهار ماه پیداش کردم.امشب می رم.این دفعه من شکارش می کنم.»
قلم شاعرانه رسولی را نیز دوست دارم که کتاب را با همین نگاه، رنگ آمیزی کرده است.