صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۲۳ تير ۱۴۰۰ - ۱۷:۴۱

من واژه‌های دستانت را می‌خواهم

من واژه‌های دستانت را می‌خواهم،کلام امن شانه‌هایت و سرود سکوت چشمانت را
کد خبر: ۴۱۷۶۵
تعداد نظرات: ۱ نظر

ورای واژه‌ها و کلمه‌ها به من وعده‌ی دیداری بده دوست داشتنت بهانه بود. من تو را برای نفس کشیدن میخواستم. برای زنده ماندن


بشنوید
"زندگی با یک شاعر"نوشته ترانه حنیفی واجرای خانمها قهرمانی وخیری ،ادیتور خانم اقا حسنی

هر سخنی عادی ست. جُز یک سخن هر اسمی ساده است جُز یک اسم همه‌ی روز‌ها تکراری اند  جُز یک روز عشقت و اسمت و روزی که همدیگر را دیدیم؟!
شیرکوبیکس
بشنوید صدای گرم ودلنشین خسرو شکیبایی را 
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی عاشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می‌چرخد
از من مگیر چشم…
دست مرا بگیر و کوچه‌های محبت را با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل‌ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم تا تردی بالایت
در تند باد عشق نلرزد
زیبا آنقدر عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنم
آنقدر عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم
آنقدر عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا، چشم تو شعر چشم تو شاعر است
من دزد شعر‌های چشم تو هستم
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشین مرا به منظره رویش
من سبز میشوم…
زیبا ستاره‌های کلامت را در لحظه‌های ساکت عشق من بیار
بر من ببار تا که برویم بهار وار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا…
عبدالملکیان

محبوب من!
شما دست روی هر درختی می‌گذارید بهارنارنج می‌شود.
شما نیستید آسمان بی‌حوصله است، درخت انجیر گیج است.
آینه گریه می‌کند. زیرا که هم من و هم آینه هر دو دلتنگیم.
محبوب من!
از دور شما را می‌بینم. آسمان به حرکت درمی‌آید، ابر می‌شود، باران شورانگیزی می‌بارد. غرق باران می‌شوم.
شما که نیستید، ابر سمی می‌بارد. بارانی که مرا زنده می‌کرد، مسموم می‌کند.
محمد صالح علاء
بشنوید
"دوست معمولی"نوشته قاضی نظام اجرا پدرام بهنام ادیتور حسین ازادگان 


گاهی زندگی جدایت میکند از همه کسانی که فکر میکنی شبیه تو هستند.
جایی به خودت می‌آیی، در آینه نگاه میکنی و می‌گویی:" نه این من نیستم، این چهره من نیست، نگاه من نیست، لبخند من نیست، این مدل مو روی سر من چه میکند؟ " و ناگهان غریبه میشوی با خودت، برمیگردی به تمام راه‌های رفته، کوچه‌پس کوچه‌ها، باغ‌ها، زمین‌ها، خانه‌ها؛ و لابه لای تک‌تک سنگ‌ها و درختان دنبال خودت میگردی، دنبال باور‌ها و ارزوهایت.
سعی میکنی خودت را به‌یادبیاوری، دستش را بگیری و بکشی درون کالبدت.

بشنوید 
"مهلت بده"اجرای سپنتا 



 

عصرها که می شود کوچه هنوز منتظر شنیدن صدای قدم های توست قاب پنجره پرده هارا کنار می زند رازقی ها هوا را معطر می کنند ابرها از اول تا آخر کوچه  چشمان خورشیدرا می بندند تا سایه سار شود درختها به رسم ادب قد قامتُ، سر خم می کنند تا بلکه شاخه ای از عطر دستان تو کام بگیرد.راستی تو کیستی که برای دیدنت کوچه و درخت و پنجره لحظه شماری می کند،  دل من که بماند.

امیرآزاد


می روی که بخوابی چراغ را خاموش می کنی سرت را روی بالِشتَت می گذاری و چشمانت را می بندی و به دلیلی که نه تو می دانی و نه من و نه هیچ کس دیگری همچنان بیدار می مانی
رشاد حسن شاعر سعودی
مترجم : سپیده متولی


شنونده برنامه  سایه های سبز پادکستهای صوتی تابناک جوان باشید.
عباسی
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ترانه حنیفی
|
|
۰۳:۳۵ - ۱۴۰۰/۰۹/۲۳
بسیار لذت بردم؛ از لطف شما مچکرم.