به امروز خوش امدید
به امروز خوش امدید
به یک روز دیگر یک طلوع دیگر و یک فرصت دیگر یادمان باشد زمان محدوداست و منتظر نمی ماند
دوستداران پادکستهای صوتی و همراهان سایههای سبز یادمان باشد زمان محدوداست ومنتظر نمیماندباید ازتک تک لحظه هایمان به بهترین شکل استفاده کنیم باید به خودمان باور داشته باشیم به تواناییها و استعدادهایمان باور داشته باشیم زمان، این طلای بی همتا به بهترین شکل بهره ببریم ثانیهها و دقایق منتظر ما نیستند انچیزی که میگذرد عمر ماست عمری که هر گز بازگشت ندارد، اما میتواند به بهترین شکل به مقصد برسد پس بیایم و با ارادهی قوی بهترینها را رقم بزنیم و حالمان را مبدل به بهترین اینده کنیم روزتان سرشار از موفقیت ومسیر زندگیتان هموار
نویسنده نیکو اقا حسنیبشنوید
اجرای اقای محسن خادمی ومیکس خانم اقا حسنی
به انگشت نخی خواهم بست. تا فراموش نگردد فردا! زندگی شیرین است... زندگی باید کرد.
گرچه دیر است، ولی؛ کاسهای آب به پشت سر لبخند بریزم. شاید به سلامت ز سفر برگردد!بذر امید بکارم، در دل لحظه را دریابم. من به بازار محبت بروم فردا صبح، مهربانی خودم، عرضه کنم...
یک بغل عشق از آنجا بخرم! یاد من باشد فردا حتما، به سلامی، دل همسایهی خود شاد کنم...
بگذرم از سر تقصیر رفیق، بنشینم دم در... چشم بر کوچه بدوزم با شوق! تا که شاید برسد همسفری.
ببرد این دل ما را با خود؛ و بدانم دیگر، قهر هم چیز بدیست..! یاد من باشد فردا حتما، باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست، و بدانم که اگر دیر کنم، مهلتی نیست مرا...
و بدانم که شبی خواهم رفت، و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی...!
فریدون مشیری
یه روزایی تو تقویم هست که خالی میشی از هرچه دوست نداشتن و اجبار و باید و پذیرفتن مشتاق میشی به رسیدنشون حال میکنی وقتی میشمری تا برسی به وقتشون مثل تاریخ اولین سلام موعد اولین دیدار لحظهی اولین بوسه هنگام اولین آغوش و شاید تلخی آخرین نگاه.
نوشته اقای دلفان و اجرای مصطفی یزدانی وفاطمه نوری
همین روزها اتفاقاتِ خوب، خواهند افتاد درست وسطِ روزمرِگی هایمان دلخوشیها راهشان را گم خواهند کرد واین بار به سمتِ ما روانه خواهند شد. شبهایی را میبینم که از خستگیِ شادی و لبخندِ روزهایمان میخوابیم وصبحهایی که با اشتیاقِ دلخوشی هایِ تازه بیدار میشویم. من شک ندارم یکی ازهمین روزها همه چیز درست خواهد شد!
نرگس صرافیان طوفان
نرگس صرافیان طوفان
دست تو باز میکند پنجرههای بسته را
هم تو سلام میکنی رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روی رَف گذاشتم
آینه قدیمی غبار غم نشسته را
پنجره بیقرار تو، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو لاله دسته دسته را
شب به سحر رساندهام دیده به ره نشاندهام
چشم به راه ماندهام جمعه عهد بسته را
این دل صاف کمکمک شدست سطحی از ترک
آه شکستهتر مخواه آینه شکسته را...
سهیل محمودی
هم تو سلام میکنی رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روی رَف گذاشتم
آینه قدیمی غبار غم نشسته را
پنجره بیقرار تو، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو لاله دسته دسته را
شب به سحر رساندهام دیده به ره نشاندهام
چشم به راه ماندهام جمعه عهد بسته را
این دل صاف کمکمک شدست سطحی از ترک
آه شکستهتر مخواه آینه شکسته را...
سهیل محمودی
آمدهام که سر نهم، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییَم که نی نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان، از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعلهی نظر برم
آمدهام که ره زنم، بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم؛ زر نبرم خبر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم؟
آنکه ز زخم تیر او کوه شکاف میکند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
آنکه ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
وآنکه ز جوی حُسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او، نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور؛ نمیخوری پیش کسی دگر برم
سرودهای از مولانا
ور تو بگوییَم که نی نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان، از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعلهی نظر برم
آمدهام که ره زنم، بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم؛ زر نبرم خبر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم؟
آنکه ز زخم تیر او کوه شکاف میکند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
آنکه ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
وآنکه ز جوی حُسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او، نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور؛ نمیخوری پیش کسی دگر برم
سرودهای از مولانا
بشنوید
اجرای نیما رها با میکس حسین ازادگان
اجرای نیما رها با میکس حسین ازادگان
خوش خط در دفتر نوشت
شفا در مکاشفهی تمناست، تمنای تن، تمنای روح، تمنای برای یک نفر اهمیت داشتن. چرا که انسان از فکر فراموششدن رنجور میشود. نگاهم کرد و پرسید: خوب نوشتم؟ گفتم عالی. گفت تو، چون من رو دوست داری الکی تعریف میکنی. گفتم دقیقا. گفت مسخره. بعد من رو بوسید. دفتر رو سُر داد سمت من، گفت نوبت توئه. نوشتم: تنهایی شکل نهایی علاقه است، زمانی میتوانی عشقی نثار کسی کنی که در تنهاییت آرام و رها باشی، تا آنوقت هرچه به کسی دل ببندی از هراس تنها ماندن با خود است.
گفتم خوب نوشتم؟ گفت تو از تنهاییت میترسی آره؟ گفتم آره. گفت پس من رو دوست داری که تنها نباشی؟ گفتم من دوستت دارم، اما با تو بودن برام خوشایندتره از با خودم تنها بودن. گفت میدونی لازم نیست هر حقیقتی رو بگی؟ گفتم میدونی لازم نیست بپرسی؟ دفتر رو گذاشتم جلوش، گفتم بنویس. نوشت:محبتی بیدریغ وجود ندارد، چرا که هر شکل از امر زیبا محکوم به نقصان است. نقص، خمیره خلق است، چرا که خالق ناقص است و از نقص خود رنج میبرد.
نگاهم کرد، و درست قبل از این که چیزی بپرسه ، تصمیم گرفتم از خواب بیدار شم. بیدار شدم و در دفتر نوشتم: تاریکی نبودن نور است. نور، آرامش است. آرامش، در نخواستن است. نخواستن، در ندیدن است. ندیدن، ناممکن است. همهجا تاریک است. در تاریکی رنجهای همدیگر را نمیبینیم. در تاریکی، هرکس به تنهایی غمگین است. بعد دفتر را سوزاندم، و خاکستر کلمات بر موهایم نشست و پیرتر شدم...
حمیدسلیمی
گفتم خوب نوشتم؟ گفت تو از تنهاییت میترسی آره؟ گفتم آره. گفت پس من رو دوست داری که تنها نباشی؟ گفتم من دوستت دارم، اما با تو بودن برام خوشایندتره از با خودم تنها بودن. گفت میدونی لازم نیست هر حقیقتی رو بگی؟ گفتم میدونی لازم نیست بپرسی؟ دفتر رو گذاشتم جلوش، گفتم بنویس. نوشت:محبتی بیدریغ وجود ندارد، چرا که هر شکل از امر زیبا محکوم به نقصان است. نقص، خمیره خلق است، چرا که خالق ناقص است و از نقص خود رنج میبرد.
نگاهم کرد، و درست قبل از این که چیزی بپرسه ، تصمیم گرفتم از خواب بیدار شم. بیدار شدم و در دفتر نوشتم: تاریکی نبودن نور است. نور، آرامش است. آرامش، در نخواستن است. نخواستن، در ندیدن است. ندیدن، ناممکن است. همهجا تاریک است. در تاریکی رنجهای همدیگر را نمیبینیم. در تاریکی، هرکس به تنهایی غمگین است. بعد دفتر را سوزاندم، و خاکستر کلمات بر موهایم نشست و پیرتر شدم...
حمیدسلیمی
بشنوید
اجرا مرتضی هرمزی نژاد بتول عباسی با میکس عباسی
ارسال نظرات