زندگی درک همین امروز است
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
درمحضرعشق
منتی نیست به عشق.
به نگاهی که دلت میلرزد.
و به آرامش ناب.
نه نیازی است به حرف.
نه به آهنگ خوش و لرزش دل.
مهر را نیست دلیلی به جز آرامش و عشق،
معنی زندگی اینجا،
همنفس بودن و نازیدن و احساس صفاست.
دستی از روی وفا.
گر به سویت آمد،
خبری نیست به جز همدردی!
کسی اینگونه اگر یادت کرد.
بر لبت خنده نشاند.
دست سرد تو گرفت.
در غم و شادی و هر لحظه هوادارت بود.
یعنی از سوی خدا آمده است.
یعنی از جنس صفاست.
از نژاد گل و سرسبزی و مهر.
یا همان گنج بزرگ.
کیمیایی است که دل میجوید!
زندگانی اینجاست.
گرم در محضر عشق!
نویسنده لیلا رضاوند (تمنا)
بشنوید
منتی نیست به عشق.
به نگاهی که دلت میلرزد.
و به آرامش ناب.
نه نیازی است به حرف.
نه به آهنگ خوش و لرزش دل.
مهر را نیست دلیلی به جز آرامش و عشق،
معنی زندگی اینجا،
همنفس بودن و نازیدن و احساس صفاست.
دستی از روی وفا.
گر به سویت آمد،
خبری نیست به جز همدردی!
کسی اینگونه اگر یادت کرد.
بر لبت خنده نشاند.
دست سرد تو گرفت.
در غم و شادی و هر لحظه هوادارت بود.
یعنی از سوی خدا آمده است.
یعنی از جنس صفاست.
از نژاد گل و سرسبزی و مهر.
یا همان گنج بزرگ.
کیمیایی است که دل میجوید!
زندگانی اینجاست.
گرم در محضر عشق!
نویسنده لیلا رضاوند (تمنا)
بشنوید
"روزگاری"با اجرای مرتضی هرمزی نژاد وادیت خانم اقا حسنی
ترانه روزگار غریب با صدای علیرضا قربانی
ببینید
زندگی درک همین امروز است
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
سهراب سپهری
ببینید
زندگی درک همین امروز است
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
سهراب سپهری
___________________________-
بشنوید
اجرای زنده یاد محمد رضا مفرد
گاهی میان شعر، اسم تو مبهم است
این شعر تو مرا، جایی نمیبرد
من فکر میکنم، تو هم قطارمی
مهرت کنار من، جایی نمیرود
هم فصل من تویی، هم مهر و ماه من
تاریخ و سال من، بی تو نمیشود
امسال من تویی، هر روز و ساعتم
یادم بدون تو، جایی نمیرود
در این شب و سکوت، یاد تو در گرفت
پرواز بی تو پس، جایی نمیپرد
هم راز من بمان، هم روز من بتاب
غیر تو در دلم نوری نمیدمد
به قلم شادروان:
محمدرضامفرد دانیال
حسرت
نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاش رو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشتهای دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد.
قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟
توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذابتر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم.
ادامه داد...
علی سلطانی
اجرای زنده یاد محمد رضا مفرد
_______________________
گاهی میان شب، خوابم نمیبرد
سقف، آسمان سیاه، بادی نمیوزدگاهی میان شعر، اسم تو مبهم است
این شعر تو مرا، جایی نمیبرد
من فکر میکنم، تو هم قطارمی
مهرت کنار من، جایی نمیرود
هم فصل من تویی، هم مهر و ماه من
تاریخ و سال من، بی تو نمیشود
امسال من تویی، هر روز و ساعتم
یادم بدون تو، جایی نمیرود
در این شب و سکوت، یاد تو در گرفت
پرواز بی تو پس، جایی نمیپرد
هم راز من بمان، هم روز من بتاب
غیر تو در دلم نوری نمیدمد
به قلم شادروان:
محمدرضامفرد دانیال
حسرت
نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاش رو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشتهای دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد.
قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟
توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذابتر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم.
ادامه داد...
علی سلطانی
____________
بشنوید
"حسرت"با اجرای حسین ازادگان و نیکو اقا حسنی ادیتور نیکو اقا حسنی
ترانه رسم روزگار با صدای رسول نجفیان
___________________________________________________________
پیرمرد کتاب را خوب برانداز کرد وگفت: هوم، کتاب مهمی است، اما خیلی خسته کننده است.
پسر جوان شگفت زده شد پس پیرمرد سواد خواندن داشت و قبلا این کتاب را هم خوانده بود. اگر آنطور که پیرمرد میگفت کتاب خسته کنندهای باشد هنوز وقت برای تعویض کتاب داشت.
پیرمرد ادامه داد: این کتاب هم مانند کتابهای دیگر از ناتوانی مردم سخن میگوید و سرانجام همه بزرگترین دروغ عالم را باور میکنند.
پسر جوان با تعجب پرسید: بزرگترین دروغ عالم چیست؟
این است که در مرحلهای از زندگی، کنترل آنچه که در زندگی مان رخ میدهد را از دست میدهیم و سرنوشت هدایت آنرا بر عهده میگیرد. این بزرگترین دروغ این جهان است.
پائولوکوئلیو
گرد اورنده : بتول عباسی
پسر جوان شگفت زده شد پس پیرمرد سواد خواندن داشت و قبلا این کتاب را هم خوانده بود. اگر آنطور که پیرمرد میگفت کتاب خسته کنندهای باشد هنوز وقت برای تعویض کتاب داشت.
پیرمرد ادامه داد: این کتاب هم مانند کتابهای دیگر از ناتوانی مردم سخن میگوید و سرانجام همه بزرگترین دروغ عالم را باور میکنند.
پسر جوان با تعجب پرسید: بزرگترین دروغ عالم چیست؟
این است که در مرحلهای از زندگی، کنترل آنچه که در زندگی مان رخ میدهد را از دست میدهیم و سرنوشت هدایت آنرا بر عهده میگیرد. این بزرگترین دروغ این جهان است.
پائولوکوئلیو
گرد اورنده : بتول عباسی
ارسال نظرات