پسر کپرنشین در جستوجوی آنتن موبایل بر اثر صاعقه جان باخت
این گزارش را فقط برای خلیل خاکیزهی مینویسیم. برای نوجوان سیستانی و بلوچستانیکه در یکی از محرومترین استانهایکشور متولد شد و قد کشید. برای پسریکه نه چاردیواری به نام خانه بالای سرش بود و نه به برق وگاز و جاده مناسب و نه حتی به خط تلفن دسترسی داشت. برای پسریکه به قول اقوامش، تنها نانآور با جنم خانوادهاش بود.
روزنامه جام جم در گزارشی نوشت: خلیل فقط ۱۶ سال زندگیکرد و بعد زیر خروارها خاک آرامگرفت. هیچ رسانهای از مرگ او ننوشت. هیچکس برایش توییت نزد و نگفت اگر در روستای خلیل امکانات بود، مجبور نبود زیر باران و رعد و برق و بالایکوه وکتل، دنبال آنتن تلفنهمراه بگردد و آخر هم، صاعقهای ناگهانی بر سرش بزند و در اوج نوجوانی بمیرد.
تماسگرفتن با خانواده خلیل، کار سادهای نیست. تمام تماسهایمان بدون حتی یک بوق آزاد قطع میشود. هشت ساعت تمام به هر در بستهایکوفتیم تا با آنها که در روستای ساکیکهنبالای تلنگ شهرستان قصرقند زندگی میکنند، صحبت کنیم، اما نشد. به گفته اهالی تلنگ، روستای ساکی دکل آنتن تلفنهمراه ندارد و روستاییان باید کیلومترها از روستا دور شوند یا بالایکوهی بلند بروند تا آنتن پیدا کنند.
آخر هم نتوانستیم با خط تماس معمولی، با خانوادهاش صحبتکنیم و تنها راه، تماس از طریق واتساپ بودکه آن هم دهها بار قطع شد. بعد از بارها تماس واتساپی بالاخره موفق شدیم با محمدحسین بلوچ، پسر عموی ۴۰ ساله خلیل صحبتکنیم که او هم حال و روز خوشی ندارد.
تماسگرفتن با خانواده خلیل، کار سادهای نیست. تمام تماسهایمان بدون حتی یک بوق آزاد قطع میشود. هشت ساعت تمام به هر در بستهایکوفتیم تا با آنها که در روستای ساکیکهنبالای تلنگ شهرستان قصرقند زندگی میکنند، صحبت کنیم، اما نشد. به گفته اهالی تلنگ، روستای ساکی دکل آنتن تلفنهمراه ندارد و روستاییان باید کیلومترها از روستا دور شوند یا بالایکوهی بلند بروند تا آنتن پیدا کنند.
آخر هم نتوانستیم با خط تماس معمولی، با خانوادهاش صحبتکنیم و تنها راه، تماس از طریق واتساپ بودکه آن هم دهها بار قطع شد. بعد از بارها تماس واتساپی بالاخره موفق شدیم با محمدحسین بلوچ، پسر عموی ۴۰ ساله خلیل صحبتکنیم که او هم حال و روز خوشی ندارد.
آنطورکه بلوچ به جامجم توضیح میدهد، بعد از فوت خلیل، پدر و مادرش دوست ندارند باکسی درباره او صحبتکنند. صحبت از او زجرشان میدهد. هر دو، این روزها درگوشهای از کپر رنگ و رو رفتهشان، برای مرگ خلیل مویه میکنند. حتی بزها وگوسفندها هم حالشان خوب نیست. آب و یونجهشان یکی در میان شده و دیگر خلیل نیست آنها را بهموقع برای چرا به صحرا ببرد.
از پسر عموی خلیل میخواهیم برای جامجم از روز حادثه، یعنی ساعت حدود ۶ بعدازظهر پنجم اردیبهشت بگوید؛ از آخرین روز عمرخلیل: «آن روز خلیل همراه با یکی از دوستانش، گوسفندان را برای چرا به صحرا برده بود. آن روز، هوا بارانی بود و رعد و برق میزد. وقتی به خانه برگشت چند دقیقه بعد، تلفنهمراهش را رو به آسمانگرفت و مثل همیشه دنبال آنتن میگشت. پدرم آن روز حواسش به خلیل بود. به گفته پدرم، خلیل نزدیک در کپرشان بود که ناگهان صاعقه خیلی شدیدی زد و خلیل را روی زمین پرت کرد.»
خلیل که روی زمین افتاد، همه وحشتزده به سمتش دویدند، اما پسرک درجا تمام کرده بود. مادر و خواهرهایش به سر و صورت میکوفتند و پدر مویه میکرد، اما خلیل رفته بود: «همین الان که از پسرعمو و زجرهایش میگویم، چشمانم پر از اشک میشود. خلیل، عصای دست پدر و مادرش و نانآور خانه بود. با اینکه دو خواهر و سه برادر خلیل هنوز هستند، اما با مرگ او، انگار کمر همهشان شکسته است. خلیل با آن سنکم، ستون خانه بود و پشتگرمی همه، اما بهخاطر نبود امکاناتی مانند آنتن تلفنهمراه بهراحتی جانش را از دست داد.»
از پسر عموی خلیل میخواهیم برای جامجم از روز حادثه، یعنی ساعت حدود ۶ بعدازظهر پنجم اردیبهشت بگوید؛ از آخرین روز عمرخلیل: «آن روز خلیل همراه با یکی از دوستانش، گوسفندان را برای چرا به صحرا برده بود. آن روز، هوا بارانی بود و رعد و برق میزد. وقتی به خانه برگشت چند دقیقه بعد، تلفنهمراهش را رو به آسمانگرفت و مثل همیشه دنبال آنتن میگشت. پدرم آن روز حواسش به خلیل بود. به گفته پدرم، خلیل نزدیک در کپرشان بود که ناگهان صاعقه خیلی شدیدی زد و خلیل را روی زمین پرت کرد.»
خلیل که روی زمین افتاد، همه وحشتزده به سمتش دویدند، اما پسرک درجا تمام کرده بود. مادر و خواهرهایش به سر و صورت میکوفتند و پدر مویه میکرد، اما خلیل رفته بود: «همین الان که از پسرعمو و زجرهایش میگویم، چشمانم پر از اشک میشود. خلیل، عصای دست پدر و مادرش و نانآور خانه بود. با اینکه دو خواهر و سه برادر خلیل هنوز هستند، اما با مرگ او، انگار کمر همهشان شکسته است. خلیل با آن سنکم، ستون خانه بود و پشتگرمی همه، اما بهخاطر نبود امکاناتی مانند آنتن تلفنهمراه بهراحتی جانش را از دست داد.»
کمبودهای ویرانکننده
به گفته بلوچ، حدود ۲۰ خانوار در روستای ساکی زندگی میکنند، اما بهجز نداشتن برق وگاز و تلفن، آنها حتی از داشتن یارانه ۴۵ هزارتومانی و معلم و مدرسه و سواد هم محروم هستند: «هیچکدام از خواهران و برادران خلیل سواد ندارند. خودش هم تا روزیکه از دنیا رفت، به مدرسه نرفت. تمام اهالی روستای ساکی بهجز یک پسر کلاس پنجم دبستان که روزی ۱۰ کیلومتر تا روستای کهنبالا پیاده میرود تا به مدرسه برود، بیسواد هستند. بارها از آموزش و پرورش شهرستان قصرقند درخواست معلم کردهام که هفتهای دو روز به روستا بیاید و درس بدهد، اما اهمیتی به درخواستم داده نمیشود. ساکی امکاناتی ندارد و برای همین، هیچ معلمی نمیآید.»
عمران بلوچ، یکی از اهالیکهنبالا در ادامه حرفهای عموی محمدحسین میگوید: «کودکانی مانند خلیل، به دلیل نداشتن شناسنامه و هویت ملی، تا ۱۵ سالگی با والدین خود زندگی میکنند و پس از آن با مهاجرت به استانهای بزرگکشور مانند فارس و انجام کارگری، معاش خانواده را تامین میکنند.»
فرزاد جدگال هم حرفهای عمران را با گفتن این کمبودها تکمیل میکند: «مهمترین دلیل تحصیل نکردنکودکان، نبود وسیله نقلیه و جاده مناسب، دوری راه و نداشتن مدرسه است. همین کمبودها باعث میشود تا کمتر دنبال تحصیل باشند. در بین عشایر، متاسفانه دختران و زنان شانسکمی برای درس خواندن دارند و اغلب آنها شانه به شانه مردانکار میکنند.»
درد دل عمران و فرزاد و کل اهالی روستای ساکی وکهن بالا نبود امکانات است که اگر بود، دیگر نه خلیل به خاطر آنتنتلفن همراه فوت میشد و نه کودکی بیسواد میماند.
نبود امکانات از هر نوعش، از آب آشامیدنی تا برق و جاده مناسب، سالهاست که گلوی برخی از مناطق سیستان و بلوچستان را دو دستی میفشارد. در بین تمام این کمبودها، نبود یک خط ارتباطی تلفن با آنتندهی مناسب، شاید بدترین نوع کمبود باشد که بسیاری از اهالی روستاهای این خطه با آن دست به گریبان هستند.
مردم روستای ساکی پس از تجربه تلخ مرگ خلیل، از آقای وزیر ارتباطات میپرسند، آیا باید حادثهای رخ دهد تا دولتمردان متوجه کمبودهای این استان شوند و قدم از قدم بردارند؟ اگر به کمک فوری نیاز داشتند، بدون داشتن آنتن تلفن همراه، چطور باید از اقوام خود، آتشنشانی و اورژانس درخواست کمک کنند؟
ارسال نظرات