دو قدم مانده به صبح تابه حیاط خانه ات بیایم
دو قدم مانده به صبح تابه حیاط خانه ات بیایم
و دو رکعت نماز صبح را در درگاهت اقامه کنم.
نزدیک حرمت که رسیدم در راه بازمانده ای دیدم
حیران و سرگردان
دست بر شانه اش گذاشتم و دعوتش کردم به زیارت حضورت
آن هم بدانی شب این صبح شب قدر است.
مسافر همراه با من ماند تا نیمههای شب تا شب دل تکانی.
شب قدر بود شب رسیدن به اوج دل سپردن به ربِّ شمس الشموس.
از تکان دادن دل که فارغ شدم، دیگر مسافر در کنار من نبود. اما پهلوی چپم کبوتری سپیدبال گشود و به سمت حریر مهربانیت، گنبد طلایت پر گرفت و در افقها محو شد.
امامم شب قدر است و قدری بی هوایم
هوایت را به دل دارم، به سر سودای عشقت
امامم شب قدرم به امید تو و یاریِ تو رو به درگاه خداوندم.
خداوندا شب قدرت بگشا در به رویم، منم زائر امام رضایم.
به قلم:فروغ پیمانی
بشنوید
دو قدم مانده به صبح به قلم فروغ پیمانی و اجرا ومیکس خانم بابایی
برهنه ام؛ برهنه از تمام نیکیها و بیگناهی ها. زیر سقف بلندِ این شب، این شبِ آرزومندی، نشسته ام و سجاده ساکتم را فرمانروای دلم کرده ام....
اشکهایم آنقدر بیقرارند که دست بردارِ سجدههای طولانی نیستند.
باید امشب خود را از این بغضهای تلنبار قدیمی رها کنم! باید تکلیف تقدیرم را با اشکهای پشیمان و عذرخواه، به زلالی رقم بزنم.
از آن بالا به این «العفوِ» قرآن به سر، به این «الغوث» نفسبریده، مهربانتر نگاه کن تا سرنوشت پیش رویم به یُمن عنایت امشبت سربلند شود.
امشب، شبِ میهمانی رازها است. چگونه خواب، سرزمین چشمهایم را فتح کند، وقتی که به استقبالِ واژگانِ نور می روند؟! امشب پنجرهها ستاره می چینند تا جوشن کبیر، با تمام عظمتش آغاز شود، باران خواهد گرفت.
امشب، شب یلدایِ روح است؛ یلدایی که مقیاسش زمینی نیست. یلدایی که هیچ یلدایی به ارزش یک ساعت آن هم نمیرسد حال آنکه هموزن هزار ماه است.
امشب، تمام فرشتگان آسمان، با کسی که قرارِ زمین است وعده دیدار دارند. چه بزمی است در زمین و چه شوری است در آسمان و نردبان دعا چقدر شلوغ است!
دستها چونان مزارع آفتابگردان، بلند شده اند و کهکشانها را میکاوند. خاک، به شدت به افلاک نزدیک است و الغوث الغوث، پروانه پروانه از رویِ انگشتها به سوی دوست پر میزند. دهانها بویِ ذکر می دهند و «کلیدهایِ بهشت» همه جا پخشند. «مفاتیح الجنان» قدر دانستنِ زمان را آسان میکند!
و در این میان، نام علی علیه السلام چونان خورشید، بر دریایِ سرخِ اندوهِ جانمازها و شبستانها می تابد. غروب است یا شب؟ چه زود سحر در راه است
نوشته خانم اصغری اجرای خانم یکتا میکس خانم ابراهیم زاده
پردهء پندار دریدیم تا بدانیم چه شنیدیم.
اما شنیدن کجا و دیدن کجا...
رهروی بودیم در پسِ خیالاتِ فریاد هایِ خاکی.
تا تو را دیدیم...
تا تو را شنیدیم...
تاتو را شناختیم...
به عقل آمدیم، که دل در گرو تو باشد.
به امیدِ لطفت، نازل آمدیم به حضورت، در شبِ روشنِ قدر.
اماما!
رئوفا!
الغوث الغوث که مرا فریاد رسی جز تو در این تاریکی و بی پناهی نیست.
پناهم باش در این خالصانههای طلبِ خلوص
در این شبهای طوفان زده ء دل،
شبهای پر باران.
یاضامن آهو...
من همان آهوی راه گم کرده ام که به پناهت آمده ام.
اماما!: مرا به نزد پروردگارمان، ضمانت کن که تویی ضامن دلهای پر از اندوه.
«الهی به حرمت آن نام که تو دانی» و به حرمت ارادتی که به ایشان داریم و تو دانی:
الهی خَلِّصنا مِنَ النّار...
امامم! رضایم! راضی ام به رضای حق...
امامم! دستم بگیر و از این گذر گاه پر ترددِ عابرینِ زخم گستر، بگذاران،
و عبورم ده از این جادهء تاریک و سیاه زندگی...
الهی به رضا به رضا به رضا
خَلِّصنا مِنَ النّار، در این شبهای دلِ پر باران...
به قلم:فروغ پیمانی.
چشمهایم که به اشک مینشینند، لبخندهایم را فرشتهها مینویسند. دعاهایم، پرندههایی میشوند و تا آسمان هفتم پرواز میکنند.
دلم میلرزد؛ اما پاهایم را استوار بر پلکان توبه میگذارم و تا آستانه بخشش بیکران خداوند میآیم و از پلههای لغزنده غرور و گناه رو میگردانم.
شبهای قدر، تمام دنیایم را سراسر در آبشارهای شفاعت میشویند تا لحظههای معصوم را بتوانم لمس کنم.
در این شبهاست که میتوانم روشنتر از همه ماههای کامل، دست بر آستان الهی بسایم. اشکهایم را در این شبها نخشکان، الهی!
خدا پیش رویم نشسته و بغضهای یتیمم را به دامن گرفته است. آه، محبوبِ ازل تا ابدِ من! از تو جز خودت هیچ نمیخواهم. نزدیکِ من بمان؛ نگذار که در بیراههها، دستهایم از دستِ هدایت تو رها شود.
مثل همین امشبِ استجابت، مثل همین لیله القدر وصال، همیشه دعاهایم را به آغوش قبول خویش بگیر و مرا پذیرا باش.
«وَافعَل بِی مَا أَنتَ أَهلُه وَ لا تَفعَل بِی ما أنا أهلُهُ»
محمدعلی کعبی
اشکهایم آنقدر بیقرارند که دست بردارِ سجدههای طولانی نیستند.
باید امشب خود را از این بغضهای تلنبار قدیمی رها کنم! باید تکلیف تقدیرم را با اشکهای پشیمان و عذرخواه، به زلالی رقم بزنم.
از آن بالا به این «العفوِ» قرآن به سر، به این «الغوث» نفسبریده، مهربانتر نگاه کن تا سرنوشت پیش رویم به یُمن عنایت امشبت سربلند شود.
امشب، شبِ میهمانی رازها است. چگونه خواب، سرزمین چشمهایم را فتح کند، وقتی که به استقبالِ واژگانِ نور می روند؟! امشب پنجرهها ستاره می چینند تا جوشن کبیر، با تمام عظمتش آغاز شود، باران خواهد گرفت.
امشب، شب یلدایِ روح است؛ یلدایی که مقیاسش زمینی نیست. یلدایی که هیچ یلدایی به ارزش یک ساعت آن هم نمیرسد حال آنکه هموزن هزار ماه است.
امشب، تمام فرشتگان آسمان، با کسی که قرارِ زمین است وعده دیدار دارند. چه بزمی است در زمین و چه شوری است در آسمان و نردبان دعا چقدر شلوغ است!
دستها چونان مزارع آفتابگردان، بلند شده اند و کهکشانها را میکاوند. خاک، به شدت به افلاک نزدیک است و الغوث الغوث، پروانه پروانه از رویِ انگشتها به سوی دوست پر میزند. دهانها بویِ ذکر می دهند و «کلیدهایِ بهشت» همه جا پخشند. «مفاتیح الجنان» قدر دانستنِ زمان را آسان میکند!
و در این میان، نام علی علیه السلام چونان خورشید، بر دریایِ سرخِ اندوهِ جانمازها و شبستانها می تابد. غروب است یا شب؟ چه زود سحر در راه است
نوشته خانم اصغری اجرای خانم یکتا میکس خانم ابراهیم زاده
پردهء پندار دریدیم تا بدانیم چه شنیدیم.
اما شنیدن کجا و دیدن کجا...
رهروی بودیم در پسِ خیالاتِ فریاد هایِ خاکی.
تا تو را دیدیم...
تا تو را شنیدیم...
تاتو را شناختیم...
به عقل آمدیم، که دل در گرو تو باشد.
به امیدِ لطفت، نازل آمدیم به حضورت، در شبِ روشنِ قدر.
اماما!
رئوفا!
الغوث الغوث که مرا فریاد رسی جز تو در این تاریکی و بی پناهی نیست.
پناهم باش در این خالصانههای طلبِ خلوص
در این شبهای طوفان زده ء دل،
شبهای پر باران.
بشنوید
یاضامن آهو...
من همان آهوی راه گم کرده ام که به پناهت آمده ام.
اماما!: مرا به نزد پروردگارمان، ضمانت کن که تویی ضامن دلهای پر از اندوه.
«الهی به حرمت آن نام که تو دانی» و به حرمت ارادتی که به ایشان داریم و تو دانی:
الهی خَلِّصنا مِنَ النّار...
امامم! رضایم! راضی ام به رضای حق...
امامم! دستم بگیر و از این گذر گاه پر ترددِ عابرینِ زخم گستر، بگذاران،
و عبورم ده از این جادهء تاریک و سیاه زندگی...
الهی به رضا به رضا به رضا
خَلِّصنا مِنَ النّار، در این شبهای دلِ پر باران...
به قلم:فروغ پیمانی.
دلم میلرزد؛ اما پاهایم را استوار بر پلکان توبه میگذارم و تا آستانه بخشش بیکران خداوند میآیم و از پلههای لغزنده غرور و گناه رو میگردانم.
شبهای قدر، تمام دنیایم را سراسر در آبشارهای شفاعت میشویند تا لحظههای معصوم را بتوانم لمس کنم.
در این شبهاست که میتوانم روشنتر از همه ماههای کامل، دست بر آستان الهی بسایم. اشکهایم را در این شبها نخشکان، الهی!
خدا پیش رویم نشسته و بغضهای یتیمم را به دامن گرفته است. آه، محبوبِ ازل تا ابدِ من! از تو جز خودت هیچ نمیخواهم. نزدیکِ من بمان؛ نگذار که در بیراههها، دستهایم از دستِ هدایت تو رها شود.
مثل همین امشبِ استجابت، مثل همین لیله القدر وصال، همیشه دعاهایم را به آغوش قبول خویش بگیر و مرا پذیرا باش.
«وَافعَل بِی مَا أَنتَ أَهلُه وَ لا تَفعَل بِی ما أنا أهلُهُ»
محمدعلی کعبی
ارسال نظرات