انقلاب درون ،آمادگی برای رسیدن به ظهور
قیامِ به حق در درون و محقق کردنِ این انقلاب در درون است؛ به تعبیرِ صحیحِ خواجه نصیرالدین: «عدمه منا»؛ یعنی دلیلِ غیبتِ او از جانبِ ماست.
متن زیر با عنوان قائم و قیوم به قلم علی بابایی پیغام، عضو هیأت علمی دانشگاه محقق اردبیلی است؛
«قیوم» از اسماً الهی است. در عرف، به چوبی که عمودی کنارِ نهال تازه کشت در زمین فرو میکنند و نهال را به آن میبندند تا باد تکان ندهد قیم گویند. این چوب هم عمودی است و هم با گره بستن ارتباط دارد. از دینِ حق در قرآن به «دینِ قیم» تعبیر شده است؛ [۱]نیز مضمونِ آیهی مهمِ «واعتصموا بحبل الله» در همین راستاست چرا که اعتصام به ریسمان هم، هم مفهومی طولی و عمودی دارد و هم با گره امکانپذیر است؛ اعتقاد به دین و حقتعالی نیز به معنای گره بستن است؛ یک سرِ ریسمان باید به منبعی متصل باشد تا امکانِ چنگ زدن به آن در آنسوی ریسمان از سوی پیروان میسر افتد.
قیوم کسی است که نهایتِ اتصالِ قیمها و ریسمانها و در نتیجه نهایتِ وحدتِ کثرتهاست. تعبیرِ صراطِ مستقیم به همین مفهوم است. صراط حتماً اعتقادی و از نوعِ علمی و معرفتی و درونی است؛ صراط در نسبت به درونِ انسان یعنی «بنیانیترین اعتقادی که داریم» و همهی شئوناتِ زندگیمان در حوالیِ آن سامان مییابد؛ و در نسبت به بیرون انسان، «یعنی متعلَقِ این اعتقاد، که وجود حقتعالی است و شئوناش نمودهای بسیاری دارد»؛ بنابراین با توجه به اینکه صراط نخست، اعتقادی و معرفتی است پای تعبیرِ «نور» به میان میآید؛ چرا که اعتقاد، نوری و ادراکی است؛ هر اعتقادِ ما به چیزی و از جمله به حق و راه، یک نوع گره بستن است؛ چنگ زدن به ریسمان هم اعتقادی و معرفتی و نوری؛ و چنگ بر گره و با گره است. ریسمان هم که از بالا بر پایین و در نتیجه طولی است؛ در روایت هم آمده است: اصحاب از پیامبر صلی الله علیه و آله دربارهی صراط مستقیم پرسیدند؛ بعلاوهای با عصا بر روی شنها کشید و گفت فقط این؛ و تنها تکشاخهی طولی بُردار را نشان داد.
اگر بحثهای معرفتیِ خود را از «منِ» انسانی شروع کنیم و از راهِ این من به مباحثِ خداشناسی برسیم راهی جالب توجه گشوده میشود. ویژگیِ مهمِ منِ انسانی این است که نور است و تعریفِ نور که «خودش روشن است و دیگر چیزها را روشن میکند» بر آن صدق میکند. «من» خود به خود روشن است؛ خود را ذاتاً درک میکند و دیگر چیزها هم با ادراک و روشنیِ او درک و برای انسان روشن میشود. به این اعتبار به نفس، نور و حی میگوئیم. جسمِ انسان نه نور است و نه حی. بلکه اگر بتوان حیاتی برای آن قائل بود به اعتبارِ لحاظِ من یا نفسِ انسان است. نفس نسبت به جسم حی قائم است؛ زیرا بدن بر نفس اتکاء دارد و در عینِ حال در اصلِ وجودیافتن و خلق شدنش وابسته به چیزی دیگر است؛ یعنی با آنکه زنده است و وجودِ جسم متکی به وجودِ نفس و منِ ماست، اما اصلِ وجودِ من از سوی امری دیگر است که به آن در نهایت «حی قیوم» گوییم.
خداوند آن حی قیومی است که خود به خود ظاهر است و دیگر چیزها به وجودِ او ظاهر و روشن و زنده و خلق میشوند. فرقِ «حی قائم» با «حی قیوم» این است که حی قائم مخلوقِ چیزِ دیگری است؛ اما حی قیوم مخلوقِ چیزی نیست. آنزندهای که زنده بودناش موقوف به چیزی دیگر نباشد «حی قیوم» نام دارد. [۲]پس از درونِ انسانی به سوی قیومیتِ حق تعالی راهی است.
حال یکی از القابِ حضرتِ مهدی علیه السلام، «قائم» است؛ این واژه با تعبیرهایی که اشاره کردیم ارتباطی عمیق دارد و صرفِ مشترکِ لفظی نیست؛ «قائم» اسمِ فاعل است و بر استمرارِ قیام، دلالت دارد؛ و نسبت به این معنی که: «بر امری در آینده و حادثهای آنی دلالت داشته باشد» راجحتر است.
حضرتِ مهدی علیه السلام، تا به حال هر دو خصلتِ اشاره شده یعنی «حیّ و قیام» آراسته است؛ اهلِ معرفت به ظرافتِ تمام ورودِ ایشان به سردابه - در آن حدیثِ معروف - را به «یافتنِ حیاتِ حقیقی» تفسیر کردهاند: بهر حکمت کرده خلاقِ جهان آبِ حیوان را در این ظلمت نهان [۳]به همراهِ کتابِ آسمانی که از آیاتِ الهی و مظهرِ حق تعالی است، دو عالمِ انفس و آفاق نیز مظهرِ حق تعالی هستند؛ اجازه دهید یک بار هم از این منظر بیاندیشیم که: مهدی علیه السلام ظهور و قیام نمیکند؛ بلکه او قائم است؛ و بلکه خلق با تخلّق، به قیامِ او میپیوندند؛ همانگونه که همهی شایستهگانِ محرزِ درگذشته که ظاهراً در قیدِ حیات نیستند، اگر در درون حقیقتِ اتصاف به قیام را محقق کرده باشند، در زمرهی پیوستهگانِ به این قیاماند و در مرتبهی شایستهی خود از اعوان و انصارِ اویند؛ وگرنه انتظارِ کسانی که در قیدِ حیات نیستند و قیامِ اصطلاحی را نخواهند دید امری عبث و رنجی بیهوده خواهد بود.
این سخن با تجلی آفاقی و انفسیِ حق تعالی نیز بسیار ارتباط دارد؛ چرا که اگر امام علیه السلام از آیاتِ حق تعالی است، باید ظهوری در آفاق داشته باشد و ظهوری در انفس. ظهورِ آفاقی او مسجل است؛ سخن بر سرِ ظهورِ انفسی است که در دستِ مؤمنان است که بر آن قیام کنند: جلوهی او را ز ابداعِ ظهور در عوالم هست انواعِ ظهور
یک ظهور از وی در انفس مضمر است واندر آفاقش ظهوری دیگر است [۴]مضمونِ شجرهی طوبی هم همین است که به فرموده معصوم علیه السلام: شاخهای از آن در خانهی مؤمنان یا در همان دلهایشان است؛ این شاخه همان ایمان و اعتقاد و گرهی است که بر ریسمانِ قایمِ الهی میزنند و بر لازمههای آن عمل میکنند؛ یا در مضمونِ دعای شریف است که: «انفسکم فی النفوس»؛ یعنی نفوسِ شما در نفوسِ بندهگان و مؤمنان است. اینجاست که حقیقتاً اهلِ ایمان و غیرِ ایمان به واسطهی اعراض از حق در غیبتِ از او و قایمِ امرِ اویند؛ چرا که او «سمّی بالقائم لقیامه بالحق»؛ خصلتِ هر قایمِ حقیقی این است که به حقِ قیوم متکی باشد. پس شرطِ رسیدن به او هم قیامِ به حق در درون و محقق کردنِ این انقلاب در درون است؛ به تعبیرِ صحیحِ خواجه نصیرالدین: «عدمه منا»؛ یعنی دلیلِ غیبتِ او از جانبِ ماست.
این شرطِ لازم برای ظهورِ قائم در همهی زمانها محقق و برقرار است. قیامِ مهدی علیه السلام به تعبیری فلسفیتر امری وجودی است؛ او مظهرِ تامِ انسانِ کاملِ حیّ قائم است که در عرفِ حکمت و عرفان نه تنها نهالِ دین و شریعت و معرفت به وجودِ قائم او بسته شده است که شرطِ بقای وجودِ عالم هم به دلیلِ مظهرِ تامِ اسماءی حق تعالی بودن، به وجودِ او وابسته است.
وجودِ او علیه السلام ظلِ حقیقتِ محمدیه است که در شأنِ او فرموده است: لولاک لَما خلقتُ الافلاک؛ و اکنون نیز اگر وجودِ قائم نباشد: ما بَقِیت الافلاک. باز از لحاظِ معنوی به واسطهی وجودِ مبارک اوست که به تعبیرِ هانری کربن هنوز رابطهی زمین و آسمان حفظ شده است؛ [۵]و در این ایامِ گرفتاری علیرغمِ آنهمه تواناییهای ظاهریِ شگفتانگیزِ بشری، همه مذبوحانه، مستاصل واماندهاند؛ و چه اندازه وجودِ یک نورِ امیدبخش ضروری و ضروریتر مینماید؛ این تاصل و امید همیشه بوده است و تا سرانجامِ هستی خواهد بود؛ اگر گمشدهی امروزی گمان کند او «جزئی از عالم است که تأثیر میگیرد»، نمیداند که او جز است، اما جز رکنیِ عالم؛ و نسبت او به مابقیِ ارکان، نسبتِ پرتوِ خورشید به سایه است؛ و به اقتضای سیرِ انفسی، شرطِ درکِ ابعادِ وجودِ او آراستگی به «خردِ آمیخته به روشنیِ جان» است.
پی نوشتها:
[۱]. فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم. روم،۳۰.
[۲]. بنگرید به: سهگانههای عالم معرفت
[۳]. شمع جمع؛ به نقل از نفحات روشن. نیز برای مباحث بیشتر در اینموضوع بنگرید به نفحات روشن، جلد ۱، ص ۱۲۷.
[۴]. شمع جمع. به نقل از نفحات روشن.
[۵]. شیعه تنها گروهی است که هنوز رابطهی زمین و آسمان را حفظ کرده است.
«قیوم» از اسماً الهی است. در عرف، به چوبی که عمودی کنارِ نهال تازه کشت در زمین فرو میکنند و نهال را به آن میبندند تا باد تکان ندهد قیم گویند. این چوب هم عمودی است و هم با گره بستن ارتباط دارد. از دینِ حق در قرآن به «دینِ قیم» تعبیر شده است؛ [۱]نیز مضمونِ آیهی مهمِ «واعتصموا بحبل الله» در همین راستاست چرا که اعتصام به ریسمان هم، هم مفهومی طولی و عمودی دارد و هم با گره امکانپذیر است؛ اعتقاد به دین و حقتعالی نیز به معنای گره بستن است؛ یک سرِ ریسمان باید به منبعی متصل باشد تا امکانِ چنگ زدن به آن در آنسوی ریسمان از سوی پیروان میسر افتد.
قیوم کسی است که نهایتِ اتصالِ قیمها و ریسمانها و در نتیجه نهایتِ وحدتِ کثرتهاست. تعبیرِ صراطِ مستقیم به همین مفهوم است. صراط حتماً اعتقادی و از نوعِ علمی و معرفتی و درونی است؛ صراط در نسبت به درونِ انسان یعنی «بنیانیترین اعتقادی که داریم» و همهی شئوناتِ زندگیمان در حوالیِ آن سامان مییابد؛ و در نسبت به بیرون انسان، «یعنی متعلَقِ این اعتقاد، که وجود حقتعالی است و شئوناش نمودهای بسیاری دارد»؛ بنابراین با توجه به اینکه صراط نخست، اعتقادی و معرفتی است پای تعبیرِ «نور» به میان میآید؛ چرا که اعتقاد، نوری و ادراکی است؛ هر اعتقادِ ما به چیزی و از جمله به حق و راه، یک نوع گره بستن است؛ چنگ زدن به ریسمان هم اعتقادی و معرفتی و نوری؛ و چنگ بر گره و با گره است. ریسمان هم که از بالا بر پایین و در نتیجه طولی است؛ در روایت هم آمده است: اصحاب از پیامبر صلی الله علیه و آله دربارهی صراط مستقیم پرسیدند؛ بعلاوهای با عصا بر روی شنها کشید و گفت فقط این؛ و تنها تکشاخهی طولی بُردار را نشان داد.
اگر بحثهای معرفتیِ خود را از «منِ» انسانی شروع کنیم و از راهِ این من به مباحثِ خداشناسی برسیم راهی جالب توجه گشوده میشود. ویژگیِ مهمِ منِ انسانی این است که نور است و تعریفِ نور که «خودش روشن است و دیگر چیزها را روشن میکند» بر آن صدق میکند. «من» خود به خود روشن است؛ خود را ذاتاً درک میکند و دیگر چیزها هم با ادراک و روشنیِ او درک و برای انسان روشن میشود. به این اعتبار به نفس، نور و حی میگوئیم. جسمِ انسان نه نور است و نه حی. بلکه اگر بتوان حیاتی برای آن قائل بود به اعتبارِ لحاظِ من یا نفسِ انسان است. نفس نسبت به جسم حی قائم است؛ زیرا بدن بر نفس اتکاء دارد و در عینِ حال در اصلِ وجودیافتن و خلق شدنش وابسته به چیزی دیگر است؛ یعنی با آنکه زنده است و وجودِ جسم متکی به وجودِ نفس و منِ ماست، اما اصلِ وجودِ من از سوی امری دیگر است که به آن در نهایت «حی قیوم» گوییم.
خداوند آن حی قیومی است که خود به خود ظاهر است و دیگر چیزها به وجودِ او ظاهر و روشن و زنده و خلق میشوند. فرقِ «حی قائم» با «حی قیوم» این است که حی قائم مخلوقِ چیزِ دیگری است؛ اما حی قیوم مخلوقِ چیزی نیست. آنزندهای که زنده بودناش موقوف به چیزی دیگر نباشد «حی قیوم» نام دارد. [۲]پس از درونِ انسانی به سوی قیومیتِ حق تعالی راهی است.
حال یکی از القابِ حضرتِ مهدی علیه السلام، «قائم» است؛ این واژه با تعبیرهایی که اشاره کردیم ارتباطی عمیق دارد و صرفِ مشترکِ لفظی نیست؛ «قائم» اسمِ فاعل است و بر استمرارِ قیام، دلالت دارد؛ و نسبت به این معنی که: «بر امری در آینده و حادثهای آنی دلالت داشته باشد» راجحتر است.
حضرتِ مهدی علیه السلام، تا به حال هر دو خصلتِ اشاره شده یعنی «حیّ و قیام» آراسته است؛ اهلِ معرفت به ظرافتِ تمام ورودِ ایشان به سردابه - در آن حدیثِ معروف - را به «یافتنِ حیاتِ حقیقی» تفسیر کردهاند: بهر حکمت کرده خلاقِ جهان آبِ حیوان را در این ظلمت نهان [۳]به همراهِ کتابِ آسمانی که از آیاتِ الهی و مظهرِ حق تعالی است، دو عالمِ انفس و آفاق نیز مظهرِ حق تعالی هستند؛ اجازه دهید یک بار هم از این منظر بیاندیشیم که: مهدی علیه السلام ظهور و قیام نمیکند؛ بلکه او قائم است؛ و بلکه خلق با تخلّق، به قیامِ او میپیوندند؛ همانگونه که همهی شایستهگانِ محرزِ درگذشته که ظاهراً در قیدِ حیات نیستند، اگر در درون حقیقتِ اتصاف به قیام را محقق کرده باشند، در زمرهی پیوستهگانِ به این قیاماند و در مرتبهی شایستهی خود از اعوان و انصارِ اویند؛ وگرنه انتظارِ کسانی که در قیدِ حیات نیستند و قیامِ اصطلاحی را نخواهند دید امری عبث و رنجی بیهوده خواهد بود.
این سخن با تجلی آفاقی و انفسیِ حق تعالی نیز بسیار ارتباط دارد؛ چرا که اگر امام علیه السلام از آیاتِ حق تعالی است، باید ظهوری در آفاق داشته باشد و ظهوری در انفس. ظهورِ آفاقی او مسجل است؛ سخن بر سرِ ظهورِ انفسی است که در دستِ مؤمنان است که بر آن قیام کنند: جلوهی او را ز ابداعِ ظهور در عوالم هست انواعِ ظهور
یک ظهور از وی در انفس مضمر است واندر آفاقش ظهوری دیگر است [۴]مضمونِ شجرهی طوبی هم همین است که به فرموده معصوم علیه السلام: شاخهای از آن در خانهی مؤمنان یا در همان دلهایشان است؛ این شاخه همان ایمان و اعتقاد و گرهی است که بر ریسمانِ قایمِ الهی میزنند و بر لازمههای آن عمل میکنند؛ یا در مضمونِ دعای شریف است که: «انفسکم فی النفوس»؛ یعنی نفوسِ شما در نفوسِ بندهگان و مؤمنان است. اینجاست که حقیقتاً اهلِ ایمان و غیرِ ایمان به واسطهی اعراض از حق در غیبتِ از او و قایمِ امرِ اویند؛ چرا که او «سمّی بالقائم لقیامه بالحق»؛ خصلتِ هر قایمِ حقیقی این است که به حقِ قیوم متکی باشد. پس شرطِ رسیدن به او هم قیامِ به حق در درون و محقق کردنِ این انقلاب در درون است؛ به تعبیرِ صحیحِ خواجه نصیرالدین: «عدمه منا»؛ یعنی دلیلِ غیبتِ او از جانبِ ماست.
این شرطِ لازم برای ظهورِ قائم در همهی زمانها محقق و برقرار است. قیامِ مهدی علیه السلام به تعبیری فلسفیتر امری وجودی است؛ او مظهرِ تامِ انسانِ کاملِ حیّ قائم است که در عرفِ حکمت و عرفان نه تنها نهالِ دین و شریعت و معرفت به وجودِ قائم او بسته شده است که شرطِ بقای وجودِ عالم هم به دلیلِ مظهرِ تامِ اسماءی حق تعالی بودن، به وجودِ او وابسته است.
وجودِ او علیه السلام ظلِ حقیقتِ محمدیه است که در شأنِ او فرموده است: لولاک لَما خلقتُ الافلاک؛ و اکنون نیز اگر وجودِ قائم نباشد: ما بَقِیت الافلاک. باز از لحاظِ معنوی به واسطهی وجودِ مبارک اوست که به تعبیرِ هانری کربن هنوز رابطهی زمین و آسمان حفظ شده است؛ [۵]و در این ایامِ گرفتاری علیرغمِ آنهمه تواناییهای ظاهریِ شگفتانگیزِ بشری، همه مذبوحانه، مستاصل واماندهاند؛ و چه اندازه وجودِ یک نورِ امیدبخش ضروری و ضروریتر مینماید؛ این تاصل و امید همیشه بوده است و تا سرانجامِ هستی خواهد بود؛ اگر گمشدهی امروزی گمان کند او «جزئی از عالم است که تأثیر میگیرد»، نمیداند که او جز است، اما جز رکنیِ عالم؛ و نسبت او به مابقیِ ارکان، نسبتِ پرتوِ خورشید به سایه است؛ و به اقتضای سیرِ انفسی، شرطِ درکِ ابعادِ وجودِ او آراستگی به «خردِ آمیخته به روشنیِ جان» است.
پی نوشتها:
[۱]. فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم. روم،۳۰.
[۲]. بنگرید به: سهگانههای عالم معرفت
[۳]. شمع جمع؛ به نقل از نفحات روشن. نیز برای مباحث بیشتر در اینموضوع بنگرید به نفحات روشن، جلد ۱، ص ۱۲۷.
[۴]. شمع جمع. به نقل از نفحات روشن.
[۵]. شیعه تنها گروهی است که هنوز رابطهی زمین و آسمان را حفظ کرده است.
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
عالی
ممنون از زحمات شما
ممنون از زحمات شما
قایم چیه که تو تیتر نوشتید؟؟.؟
قائم ..... قائم.
قائم ..... قائم.