از دندان مصنوعی تا آکواریومهای قیمتی!
به بهانه بررسی زبالهدانهای شهر به چهار منطقه تهران رفتیم تا ببینیم مردم چه چیزهایی را دور ریختند و همچنین تجربه کنیم آن حس خجالت سر در زباله فروبردن را!
روزنامه ایران نوشت: «به نوروز نزدیک میشویم و با این که امسال آنچنان بوی سال نو نمیآید، اما همچنان به رسوم قبل نوروز مانند خانهتکانی پایبندیم. اگر روند خانهتکانی را سیستم در نظر بگیریم، خروجیهای زیادی دارد که با بررسی این خروجیها میتوان پیشبینیهای زیادی در مورد تغییرات رفتار جامعهمان داشته باشیم. یکی از خروجیهای خانهتکانی «زباله» است. این که مردم در این اوضاع اقتصادی چه چیزهایی دور میریزند؛ و از آن مهمتر این خروجی چه تأثیری بر زندگی زبالهگردهای شهر دارد. به بهانه بررسی زبالهدانهای شهر به چهار منطقه تهران رفتیم تا ببینیم مردم چه چیزهایی را دور ریختند و همچنین تجربه کنیم آن حس خجالت سر در زباله فروبردن را!
از خیابان ایوانک آغاز میکنیم. ساعت تقریباً ۳:۳۰ بعداز ظهر است. خیابان شلوغ است، ولی هیچکس در پیادهروها نیست. سطل زباله اول خالی و هیچ زبالهگردی هم در آن اطراف نیست. سطل زباله دوم هم تقریباً خالی و فقط مقداری پسماند در آن بود. به یاد حرف پدرم که نان و روزی را ۸ صبح قسمت میکنند نه لنگ ظهر به دوستم میگویم شاید دیر آمدیم و غنایم قبل از رسیدن ما غارت شده. همچنان هیچ زبالهگردی در خیابان وجود ندارد و هر بار که به سراغ سطل زبالهای میروم سرم را هم مثل پنکه برقی میچرخانم تا ببینم آیا کسی به ما نگاه میکند که خجالتی بکشم. خانمی از کنارمان قلاده به دست میگذرد و هیچ توجهی به ما نمیکند. حتی سگش هم به ما نگاهی نمیاندازد. نه زبالهگردی، نه زبالهای مربوط به خانه تکانی پیدا نمیکنیم. فکری به ذهنم میرسد که زنگ چند خانه را بزنیم و بپرسیم که بعد از خانه تکانی با لوازمی که نیاز ندارند چه میکنند. بالاخره پس از زدن چند زنگ خانه مردم و پاسخ نگرفتن، آقایی آیفون خانهاش را برمیدارد و در پاسخ به سؤال ما که زبالههای خانهتکانی یا تغییر دکوراسیونشان را چه میکند، میگوید: خانمم خانه نیست امسال هم تغییر دکوراسیون نداشتیم و نمیدانم زنم با لوازمی که نیاز ندارند چه میکند. آیفون بعدی را خانمی پاسخ میدهد و پس از نیمساعت توضیح که خبرنگار هستم و برای پرسش به این سؤال که پس از خانهتکانی یا تغییر دکوراسیون با لوازم اضافی چه میکنند، پاسخ میدهد که خانمی ماهی یک بار برای تمیزکاری به خانهشان میآید و لوازم اضافی یا دست دومشان را به او میبخشند. آیفون خانه بعدی را خانم مسنی پاسخ میدهد و هنوز کلام منعقد نشده در خانه را میزند و ما را به داخل دعوت میکند. متحیر و از ترس این که از فردا مد نشود که خانه ملت را به بهانه خبرنگاربودن غارت کنند از خانم مسن معذرتخواهی میکنم و میگویم لطفاً در را برای کسی باز نکند. او هم با لحن ناراحت میگوید فقط قصدش کمک بوده و آیفون را قطع میکند. با ناامیدی از این که چیزی حاصلمان نشد به سمت جنوب شهر میرویم.
کاهش زبالهگردها در مناطق پایین
هر چه پایینتر میرویم زبالهگردها کمکم مشاهده میشوند. در منطقه ستارخان دوباره دستکش به دست میشوم و سطلی که در کنارش چند جعبه است چشمم را میگیرد در این حین، زبالهگردی هم در حال نزدیکشدن به سطل است. سرعتم را زیاد میکنم تا زودتر برسم و غنایم را از آن خود کنم. جوان زبالهگرد تا من را دید بسیار متین ایستاد تا من جوریدنم را تمام کنم. با چشمانش بهم فهماند «هول نزن برای همه هست.» سر در زبالهدانی میکنم. در این منطقه تقریباً خجالت را با پوست و استخوانم حس کردم. در ستارخان و شهرآرا سطل زبالهها نیمهخالی است، ولی وسایلی مانند قابلمه و کفش و حتی یک جفت دندان مصنوعی که بسیار شیک و مجلسی در شیشه کنار سطل گذاشتهاند هم پیدا کردم و، اما چند شیشه ارزشمند (آکواریوم). اگر یک زبالهگرد واقعی بودم میتوانستم پس از برگشت به خانه به خانوادهام بگویم امروز کاسبی خوب بود! در این منطقه تقریباً دو خیابان یا کوچه در میان چند زبالهگرد مشاهده میشوند. هر کس زودتر برسد و نقاط استراتژیک را تشخیص دهد برنده است. در راستای محورهای گزارشم باید با چند زبالهگرد مصاحبه میکردم، اما هیچکدام در آن منطقه حاضر به گفتگو نشدند. هر چه به سمت جنوب میرویم نگاهها سنگینتر میشوند و حتی زمانی که سرم در سطل زباله هم نبود حس میکردم مردم همچنان به من خیره شدهاند. به دوستم میگویم مردم مثل زامبیها به آدم نگاه میکنند. من دیگر روی این را ندارم که سر در سطل کنم. دوستم با نیشخند میگوید مردم به خاطر شلوار گلگلی مسخرهات نگاهت میکنند نه برای زبالهگردی!
جوانان مشتریان وسایل دستهدوم!
منطقه بعدی خیابان جمهوری است. در هر خیابان حداقل یک زبالهگرد آن هم مجهز به چرخ وجود دارد. دوباره از یکیشان درخواست میکنم که با ما مصاحبه کند که نمیپذیرد. حتی پیشنهاد پول هم میدهم که در پاسخ حرف نازیبایی میزند که بیانش در این نوشتار نمیگنجد.
از خانمی در حال گذر میپرسم که بعد از خانهتکانی یا تغییر دکوراسیون با لوازم اضافی خانهاش چه میکند که در پاسخ میگوید، معمولاً لوازم دست دوم را به سمساری محلشان میفروشند. به سراغ سمساری محل میرویم. چند سمساری در خیابان باستان چسبیده به هم وجود دارد. یکی از سمسارانی که جلوی در ایستاده در پاسخ به سؤال ما که کاسبی در شب عید چطور است، میگوید: «خانم مشتریان ما بیشتر مجردها یا زوجهای جوانی هستند که پول خرید لوازم نو را ندارند. خرید لوازم دست دوم از مردم هم برای ما سود آنچنانی ندارد. مردم وسایلشان را یا در سایتها میگذارند یا به وانتیها میفروشند.» او در پاسخ به این سوال که مردم چه چیزهایی را بیرون میگذارند، میگوید: «مردم در حال حاضر حتی مسواکشان را هم میفروشند. چیزی به زبالهگرد نمیرسد.»
دورههای تخصصی زبالهگردی!
هوا در حال تاریکشدن است و ما به یکی از خیابانهای پایین شهر رسیدهایم. سر میچرخانی زبالهگرد میبینی. دوستم درصدد پیچاندن من است، بهانه میآورد و میرود. سطل زبالهها پر است در کنار هر سطل حداقل چند تیر و تخته مثل جاکفشی یا کمد وجود دارد. از آنجا که به نظر رقابت میان زبالهگردان بر سر لوازم بالاست، اصلاً جرأت نمیکنم سمت هیچ سطلی بروم. مجدد از چند نفرشان درخواست مصاحبه میکنم که نمیپذیرند. در این میان پیرمردی که کنار سطلی نشسته بود وقتی پیشنهاد پول را شنید، گفت من هم زبالهگردم و اگر پول بدهی، میگذارم فیلم هم بگیری. او در قبال ۵۰ هزار تومان شروع به صحبت کرد. حتی دستکش و ماسک هم نداشت و تا پول را دید در سطل شیرجه زد. او در مورد سابقه زبالهگردیش اینچنین گفت: اسمم رضاست. سنم ۶۰ و تقریباً آخرهای ۵۹. ۱۲ سال است ضایعات جمع میکنم. مسلماً نزدیک عید کاسبی با بقیه سال فرق میکند. چون خانهتکانی میکنند و یکسری وسایل را بیرون میگذارند. بعضیها هم لوازم را به ماشینها (منظورش وانتبارهای سمسار است) میفروشند. اینها هم به بچههایی میرسد که ضایعات جمع میکنند، میرسد دیگر.
خسته در فکر این که چیزهای زیادی از زبالهگردی آموختم، رهسپار خانه میشوم. با این که زبالهگردها اجازه ندادند صدایشان را ضبط کنم، ولی جستهگریخته اطلاعاتی را به دست آوردم. اول این که اگر قصد زبالهگردی دارید، بدانید که این شغل مانند مابقی شغلها رستهبندی دارند. مثلاً من در دوره عمومی بودم و هر چیزی که برایم جذاب بود، اما به کارم نمیآمد جمع کردم. مثل آنهایی که میبینید با کت و شلوار در حال گشتن در سطل هستند. در دورههای تخصصی برخی فقط پلاستیک و برخی فقط شیشه جمع میکنند. دنبال کاغذ هم نگردید که یافت نمیشود. زبالهگردهایی هم که در خیابان میبینید که ۹۰ درجه خم هستند و گونی بر دوش دارند، رفیقشان زنگزده تا بیاید و زبالههایی را که جمع کرده تا وانت یا محل مورد نظر ببرد. در مورد ارزشمندی زبالهها در مناطق مختلف باید گفت در میان شهر بیشترین و بهترین چیزها گیرتان میآید. شاید هم زبالهگردها صبحها از بالای شهر آغاز میکنند برای همین مناطق بالا آنچنان زبالهای وجود نداشت. یا شاید ما دیر شروع کردیم؛ و این که به نظر میرسد زبالهگردها قسمنامهای دارند تا اطلاعاتی افشا نکنند پس در آغاز دنبال کسب اطلاعات کاربردی نباشید.»
از خیابان ایوانک آغاز میکنیم. ساعت تقریباً ۳:۳۰ بعداز ظهر است. خیابان شلوغ است، ولی هیچکس در پیادهروها نیست. سطل زباله اول خالی و هیچ زبالهگردی هم در آن اطراف نیست. سطل زباله دوم هم تقریباً خالی و فقط مقداری پسماند در آن بود. به یاد حرف پدرم که نان و روزی را ۸ صبح قسمت میکنند نه لنگ ظهر به دوستم میگویم شاید دیر آمدیم و غنایم قبل از رسیدن ما غارت شده. همچنان هیچ زبالهگردی در خیابان وجود ندارد و هر بار که به سراغ سطل زبالهای میروم سرم را هم مثل پنکه برقی میچرخانم تا ببینم آیا کسی به ما نگاه میکند که خجالتی بکشم. خانمی از کنارمان قلاده به دست میگذرد و هیچ توجهی به ما نمیکند. حتی سگش هم به ما نگاهی نمیاندازد. نه زبالهگردی، نه زبالهای مربوط به خانه تکانی پیدا نمیکنیم. فکری به ذهنم میرسد که زنگ چند خانه را بزنیم و بپرسیم که بعد از خانه تکانی با لوازمی که نیاز ندارند چه میکنند. بالاخره پس از زدن چند زنگ خانه مردم و پاسخ نگرفتن، آقایی آیفون خانهاش را برمیدارد و در پاسخ به سؤال ما که زبالههای خانهتکانی یا تغییر دکوراسیونشان را چه میکند، میگوید: خانمم خانه نیست امسال هم تغییر دکوراسیون نداشتیم و نمیدانم زنم با لوازمی که نیاز ندارند چه میکند. آیفون بعدی را خانمی پاسخ میدهد و پس از نیمساعت توضیح که خبرنگار هستم و برای پرسش به این سؤال که پس از خانهتکانی یا تغییر دکوراسیون با لوازم اضافی چه میکنند، پاسخ میدهد که خانمی ماهی یک بار برای تمیزکاری به خانهشان میآید و لوازم اضافی یا دست دومشان را به او میبخشند. آیفون خانه بعدی را خانم مسنی پاسخ میدهد و هنوز کلام منعقد نشده در خانه را میزند و ما را به داخل دعوت میکند. متحیر و از ترس این که از فردا مد نشود که خانه ملت را به بهانه خبرنگاربودن غارت کنند از خانم مسن معذرتخواهی میکنم و میگویم لطفاً در را برای کسی باز نکند. او هم با لحن ناراحت میگوید فقط قصدش کمک بوده و آیفون را قطع میکند. با ناامیدی از این که چیزی حاصلمان نشد به سمت جنوب شهر میرویم.
کاهش زبالهگردها در مناطق پایین
هر چه پایینتر میرویم زبالهگردها کمکم مشاهده میشوند. در منطقه ستارخان دوباره دستکش به دست میشوم و سطلی که در کنارش چند جعبه است چشمم را میگیرد در این حین، زبالهگردی هم در حال نزدیکشدن به سطل است. سرعتم را زیاد میکنم تا زودتر برسم و غنایم را از آن خود کنم. جوان زبالهگرد تا من را دید بسیار متین ایستاد تا من جوریدنم را تمام کنم. با چشمانش بهم فهماند «هول نزن برای همه هست.» سر در زبالهدانی میکنم. در این منطقه تقریباً خجالت را با پوست و استخوانم حس کردم. در ستارخان و شهرآرا سطل زبالهها نیمهخالی است، ولی وسایلی مانند قابلمه و کفش و حتی یک جفت دندان مصنوعی که بسیار شیک و مجلسی در شیشه کنار سطل گذاشتهاند هم پیدا کردم و، اما چند شیشه ارزشمند (آکواریوم). اگر یک زبالهگرد واقعی بودم میتوانستم پس از برگشت به خانه به خانوادهام بگویم امروز کاسبی خوب بود! در این منطقه تقریباً دو خیابان یا کوچه در میان چند زبالهگرد مشاهده میشوند. هر کس زودتر برسد و نقاط استراتژیک را تشخیص دهد برنده است. در راستای محورهای گزارشم باید با چند زبالهگرد مصاحبه میکردم، اما هیچکدام در آن منطقه حاضر به گفتگو نشدند. هر چه به سمت جنوب میرویم نگاهها سنگینتر میشوند و حتی زمانی که سرم در سطل زباله هم نبود حس میکردم مردم همچنان به من خیره شدهاند. به دوستم میگویم مردم مثل زامبیها به آدم نگاه میکنند. من دیگر روی این را ندارم که سر در سطل کنم. دوستم با نیشخند میگوید مردم به خاطر شلوار گلگلی مسخرهات نگاهت میکنند نه برای زبالهگردی!
جوانان مشتریان وسایل دستهدوم!
منطقه بعدی خیابان جمهوری است. در هر خیابان حداقل یک زبالهگرد آن هم مجهز به چرخ وجود دارد. دوباره از یکیشان درخواست میکنم که با ما مصاحبه کند که نمیپذیرد. حتی پیشنهاد پول هم میدهم که در پاسخ حرف نازیبایی میزند که بیانش در این نوشتار نمیگنجد.
از خانمی در حال گذر میپرسم که بعد از خانهتکانی یا تغییر دکوراسیون با لوازم اضافی خانهاش چه میکند که در پاسخ میگوید، معمولاً لوازم دست دوم را به سمساری محلشان میفروشند. به سراغ سمساری محل میرویم. چند سمساری در خیابان باستان چسبیده به هم وجود دارد. یکی از سمسارانی که جلوی در ایستاده در پاسخ به سؤال ما که کاسبی در شب عید چطور است، میگوید: «خانم مشتریان ما بیشتر مجردها یا زوجهای جوانی هستند که پول خرید لوازم نو را ندارند. خرید لوازم دست دوم از مردم هم برای ما سود آنچنانی ندارد. مردم وسایلشان را یا در سایتها میگذارند یا به وانتیها میفروشند.» او در پاسخ به این سوال که مردم چه چیزهایی را بیرون میگذارند، میگوید: «مردم در حال حاضر حتی مسواکشان را هم میفروشند. چیزی به زبالهگرد نمیرسد.»
دورههای تخصصی زبالهگردی!
هوا در حال تاریکشدن است و ما به یکی از خیابانهای پایین شهر رسیدهایم. سر میچرخانی زبالهگرد میبینی. دوستم درصدد پیچاندن من است، بهانه میآورد و میرود. سطل زبالهها پر است در کنار هر سطل حداقل چند تیر و تخته مثل جاکفشی یا کمد وجود دارد. از آنجا که به نظر رقابت میان زبالهگردان بر سر لوازم بالاست، اصلاً جرأت نمیکنم سمت هیچ سطلی بروم. مجدد از چند نفرشان درخواست مصاحبه میکنم که نمیپذیرند. در این میان پیرمردی که کنار سطلی نشسته بود وقتی پیشنهاد پول را شنید، گفت من هم زبالهگردم و اگر پول بدهی، میگذارم فیلم هم بگیری. او در قبال ۵۰ هزار تومان شروع به صحبت کرد. حتی دستکش و ماسک هم نداشت و تا پول را دید در سطل شیرجه زد. او در مورد سابقه زبالهگردیش اینچنین گفت: اسمم رضاست. سنم ۶۰ و تقریباً آخرهای ۵۹. ۱۲ سال است ضایعات جمع میکنم. مسلماً نزدیک عید کاسبی با بقیه سال فرق میکند. چون خانهتکانی میکنند و یکسری وسایل را بیرون میگذارند. بعضیها هم لوازم را به ماشینها (منظورش وانتبارهای سمسار است) میفروشند. اینها هم به بچههایی میرسد که ضایعات جمع میکنند، میرسد دیگر.
خسته در فکر این که چیزهای زیادی از زبالهگردی آموختم، رهسپار خانه میشوم. با این که زبالهگردها اجازه ندادند صدایشان را ضبط کنم، ولی جستهگریخته اطلاعاتی را به دست آوردم. اول این که اگر قصد زبالهگردی دارید، بدانید که این شغل مانند مابقی شغلها رستهبندی دارند. مثلاً من در دوره عمومی بودم و هر چیزی که برایم جذاب بود، اما به کارم نمیآمد جمع کردم. مثل آنهایی که میبینید با کت و شلوار در حال گشتن در سطل هستند. در دورههای تخصصی برخی فقط پلاستیک و برخی فقط شیشه جمع میکنند. دنبال کاغذ هم نگردید که یافت نمیشود. زبالهگردهایی هم که در خیابان میبینید که ۹۰ درجه خم هستند و گونی بر دوش دارند، رفیقشان زنگزده تا بیاید و زبالههایی را که جمع کرده تا وانت یا محل مورد نظر ببرد. در مورد ارزشمندی زبالهها در مناطق مختلف باید گفت در میان شهر بیشترین و بهترین چیزها گیرتان میآید. شاید هم زبالهگردها صبحها از بالای شهر آغاز میکنند برای همین مناطق بالا آنچنان زبالهای وجود نداشت. یا شاید ما دیر شروع کردیم؛ و این که به نظر میرسد زبالهگردها قسمنامهای دارند تا اطلاعاتی افشا نکنند پس در آغاز دنبال کسب اطلاعات کاربردی نباشید.»
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
خیلی قشنگ گزارش نوشته بود