صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۰۹ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۶

شهید حسین خرازی، علمدار خمینی!

حسین خرازی در ۱۳۳۶ در یکی از محلات قدیمی اصفهان چشم به جهان گشود...
کد خبر: ۳۵۴۸۲

زندگینامه شهید حسین خرازی


حسین خرازی در ۱۳۳۶ در یکی از محلات قدیمی اصفهان چشم به جهان گشود. او در ۱۳۵۵ با به پایان رساندن تحصیلات مقدماتی برای انجام خدمت وظیفه عمومی به مشهد رفت و همزمان با گذراندن دوران خدمت نظام وظیفه در محافل مذهبی به مطالعه علوم قرآنی پرداخت و در ۱۳۵۷ پس از صدور فرمان امام خمینی(ره)‌مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها وی نیز فرار کرد و به صفوف انقلابیون پیوست و با کوشش تمام در راه به ثمر رسیدن انقلاب فعالیت کرد.

خرازی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کمیته دفاع شهری اصفهان که پس از مدتی به سپاه پاسداران تبدیل شد، پیوست و به سبب آشنایی اش با تجهیزات نظامی به مسوولیت اسلحه خانه کمیته منصوب شد. در پاییز ۱۳۵۸  برای مبارزه با ضد انقلاب به همراه چند تن دیگر از اعضای سپاه استان به گنبد و بندر ترکمن رفت و در این ماموریت پیشنهاد فرماندهی نیروهای اعزامی از اصفهان را نپذیرفت و به عنوان فرمانده دسته در پاکسازی شهر گنبد شرکت کرد. وی با ایجاد امنیت در ترکمن صحرا به فرماندهی عملیات سپاه بندر ترکمن منصوب شد و پس از حدود سه ماه به اصفهان بازگشت. هنگامی که در کردستان، گروه های ضد انقلاب اسلامی دست به آشوب زدند، حسین خرازی به پاوه رفت و سپس در آزادسازی سنندج از دست گروهک ضد انقلاب نقش موثری ایفا کرد.
 

شهیدخرازی با هوش و استعدادی که داشت، تاکتیک ها، فنون نظامی و شیوه فرماندهی را خیلی سریع فراگرفت به گونه ای که به فرماندهی گردان ضربت سپاه سنندج منصوب شد. گردان ضربت که وی فرماندهی آن را برعهده داشت با رزمندگان شجاع و دلاور خود در آرامش و امنیت شهرهای کردستان موثر بود، بنابرگفته سردار محسن رضایی، «شهید خرازی در اوج درگیری های کردستان به آنجا رفت بعد از تسخیر کردن سنندج، همراه با علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه به عنوان فرماندهی گردان ضربت که از قوی ترین گردان های آن زمان محسوب می شد، وارد عمل شد. وی در تسخیر شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیوان دره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش موثری ایفا کرد.»
 

نقش شهید خرازی در دفاع مقدس


با شروع جنگ تحمیلی هیچ خط دفاعی در جنوب در برابر حملات بعثی ها وجود نداشت و عملیات پارتیزانی نیروهای مردمی و سپاه با اسلحه و تجهیزات بسیار محدود برای مقابله با تهاجم بعثی ها کافی نبود. خبر سقوط شهرهای جنوب یکی یکی شنیده می شد، شهید خرازی با وجود نگرانی هایش در کردستان در آغازین ماه های جنگ تحمیلی از کردستان به جبهه های جنوب آمد و از طرف سردار رحیم صفوی به فرماندهی منطقه عملیاتی دارخوئین منصوب شد.
 

با انتخاب او تحول بزرگی در جبهه دارخوئین روی داد. وی برای جلوگیری از نفوذ دشمن جوی آبی را در نزدیکی کارون به همراه نیروهای تحت امر خود به یک خاکریز تبدیل کرد و این نخستین خط دفاعی منطقه بود که به خط شیر معروف شد.
 
حسین خرازی فرمانده جبهه دارخوئین و همرزمان او در عملیاتی برنامه ریزی شده در طول چندین ماه سرانجام موفق شدند مواضع لشگر زرهی در شمال منطقه سرپل، نیروهای بعثی عراقی در شرق جاده اهواز به آبادان را در هم بشکنند و حماسه ای به وجود آورند که نقش بسیار موثری در روند سیاسی و نظامی آن مقطع جنگ تحمیلی ایفا کرد. در این عملیات خرازی به عنوان فرمانده در نوک حمله قرار گرفت و تا زمان شهادتش همیشه خط شکن بود. این عملیات باعث افزایش تجربیات نظامی نیروهای مردمی و سپاه پاسداران شد و می توان به آن «آموخته های سلسله عملیات الگو» نام داد.
 
با انجام این عملیات هسته اصلی تیپ امام حسین(ع) شکل گرفت و این عملیات زمینه ساز عملیات بزرگ ثامن الائمه و عملیات دیگر شد. عملیات ثامن الائمه یک عملیات مهم و حساس بود زیرا هدف نخست آن آزادسازی آبادان از محاصره و تحقق فرمان امام(ره) و دوم شکست استکبار جهانی و رسانه های وابسته به جنگ روانی علیه ایران و شکست نیروهای متجاوز بعث بود.

در آذر ۱۳۶۰ عملیات طریق القدس از محور شمال کرخه شروع شد و با انهدام کامل لشکرهای متجاوز بعثی و تصرف تپه های رملی چزابه با موفقیت به آزادسازی بستان انجامید. دشمن در این عملیات تلفات بسیاری از لحاظ نفرات و ادوات داشت. آزمون فرماندهی عالی شهید خرازی در عملیات طریق القدس و آزادسازی بستان با دور زدن دشمن بعثی از تنگه چزابه با موفقیت همراه بود. تجربه نظامی شهید خرازی بسیار ارزشمند و در جلسات قرارگاه روی طرح های وی حساب جداگانه ای باز می‌شد.
 
روش حاج حسین به این گونه بود که وقتی منطقه عملیات مشخص می شد، زمان بندی می کرد و به نظرات و پیشنهادهای مسوولان یگان تحت امر خود تا رده دسته گوش می داد و مشورت می کرد. او معتقد بود، ارزش نهادن به نظر و فکر آنها، باعث رشد فکری و انگیزه دادن با آنها در ماموریت و عملیات می شود و آنها را برای آینده فرماندهی یگان های تیپ امام حسین(ع) آماده می کرد.
 

در عملیات مولای متقیان(ع) رزمندگان تیپ امام حسین(ع) حماسه بزرگی آفریدند و در ۱۴ روز به سختی مقاومت کردند. رزمندگان با ایثار و از خودگذشتگی و شهادت طلبی با چنگ و دندان از منطقه چزابه حفاظت کردند. خروش حماسی شهید خرازی چنان بود که خالد حسین النقیب یکی از افسران ارشد عراقی در چزابه می نویسد: «در آن موقعیت آرزو می کردم به جای مرگ تدریجی یکبار و برای همیشه از دنیا بروم. در صحنه رویارویی تیپ های ویژه با نیروهای ایرانی، متجاوز از ۱۰ تیپ به طور کامل در چزابه تار و مار شدند.»

خرازی و نیروهای تحت امر او در عملیات بیت المقدس حماسه های بسیاری آفریدند و سهم بسزایی در آزادسازی منطقه عملیاتی و خرمشهر از تصرف دشمن متجاوز داشتند. شهید صیاد شیرازی در سخنانی به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر در ۱۳۷۱ درباره شهید خرازی گفته است: «در قرارگاه صدای شهید خرازی را از بی سیم شنیدیم که می گفت اجازه بدهید با یک گردان وارد خرمشهر شویم اما به وی گفتیم، مگر می شود با یک گردان با چند لشکر روبرو شد. به هر صورت او اصرار می کرد، ناخودآگاه به او اجازه دادیم، پس از ساعتی دوباره وی با بی سیم گفت، عراقی ها تسلیم شدند و ما باورمان نمی شد، زیرا واقعا این کار باورکردنی نبود که انجام دادند.»

یکی از برگ های زرین کارنامه شهید خرازی عملیات غرور آفرین کربلای سه بود. این عملیات به قصد تصرف اسکله نفتی الامیه برای ضربه زدن به صدور نفت عراق و اثبات حاکمیت ایران بر خلیج فارس صورت گرفت. این عملیات آبی در ۱۳۶۵ به وسیله یک گردان غواص آموزش دیده و یک گردان سوار شناور تحت امر شهید خرازی در شب و با وجود امواج سهمگین و جزر و مد شدید آب انجام شد و رزمندگان لشکر امام حسین(ع) پس از سه روز حضور در اسکله با انهدام آن به سواحل ایران بازگشتند.
 
خرازی در عملیات کربلای چهار با ۶ گردان از نیروهای آموزش دیده آبی و خاکی خود در زیر آتش شدید دشمن بعثی، وارد عملیات شد و پس از تصرف جزیره ام الرصاص به دلیل عدم الحاق و بمباران و آتش شدید دشمن در پایان روز دوم عملیات بنابر دستور قرارگاه به عقب بازگشت اما تعدادی از افراد گردان او به شهادت رسیدند. شهید خرازی در یک سخنرانی حماسی گفت: «ما آمدیم از اسلام دفاع کنیم اگر چه همه ما شهید شویم، ما نیامدیم پیروز بشویم، ما آمده ایم به تکلیف عمل کنیم ما همین امروز آماده ایم.»
 

شهید خرازی (علمدار خمینی)


حسین خرازی در اوج عملیات خیبر، به محلی رسید که دشمن آتش زیادی روی آن نقطه می‌ریخت. او به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپاره‌ای در کنارش نشست و او را از جا بلند کرد و با ایجاد جراحتی عمیق بر پیکر خسته‌اش، دست راست او قطع شد.

پیکر زخم خورده‌اش به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به فرد دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیم‌تر می‌شد؛ تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید که حسین آیا آماده رفتن هستی یا قصد ماندن داری؟ که گفتم، میل ماندن دارم تا با آخرین توان به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.»

او تا لحظه آخر، هرگز از وظیفه‌اش غافل نماند و دست از جهاد نکشید. او در آنجا علمدار شد. بعد از قطع شدن دستش، کار کردن با دست چپ را شروع کرد. تمرین امضا، بستن فانوسقه، تمرین تیراندازی و خیلی کار‌های دیگر. برای تیراندازی هم کلاش تاشو که تغییراتی در آن داده شده بود، در اختیارش گذاشتند تا با آن تیراندازی کند. حاج حسین شد مثل روز اول. از زمانی که دست راستش قطع شد تا زمانی که به شهادت رسید، به هیچ کسی اجازه نداد کارهایش را انجام بدهد.

عملیات کربلای پنج به آخر‌های خود رسیده و آتش دشمن سبک‌تر شده بود. احمد کاظمی آمد سنگر حاج حسین خرازی تا با هم به جلسه قرارگاه بروند. ۱۸ سال بعد، شهید احمد کاظمی ماجرای آن شب را روایت کرد: با شهید خرازی راه افتادیم برویم برای قرارگاه. من راننده بودم و حاج حسین هم کنارم نشسته بود و بعد از مدتی به من نزدیک شد و دستش را روی شانه‌ام قرار داد و گفت که احمد من آماده‌ام و کاری ندارم و به امید خدا تا دو سه روز آینده شهید می‌شوم. یه همین واضحی بیان کرد و این درحالی بود که عملیات به پایان رسیده بود و آتش دشمن فروکش کرده بود.

حاج حسین خرازی وقتی متوجه شده بود که خودروی غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است، به‌شدت ناراحت شد و با بی‌سیم از مسئولان تدارکات خواست تا هرچه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی، ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین درحالی که دشمن منطقه را گلوله‌باران می‌کرد، برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد.
 
یکی از تخریب‌چی‌ها در حال روبوسی با او خواست پیشانی‌اش را ببوسد که ناگهان قامت، چون سرو حسین بر زمین افتاد. ترکش‌های درشتی بر سر و گردن حاج حسین اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال ۶۵ بود که حاج حسین از زمین به سوی آسمان پر کشید و پیشانی او بوسه‌باران عرشیان شد.
 
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.