زندگی یک زوج مکانیک
این روزها سخت است که با کسی درباره «ساختن زندگی از هیچ» حرف بزنید. دختر و پسری که عاشق هم شدهاند و به همه پشت کردهاند تا با سختیهای زندگی در کنار هم بجنگند و زندگی کنند، خط داستانی مناسب یکی از سریالهای مناسبتی صداوسیماست، نه زندگی واقعی! با این وجود هنوز هم هستند کسانی که نه تنها این خط داستانی را باور میکنند، بلکه تجربهاش هم میکنند!
«بهاره جوادی» و «امید آقایی»، زوجی هستند که زندگیشان را دقیقا همین شکلی شروع کردند؛ دختر و پسر بسیار جوانی که در «ایمو» با هم آشنا شدند و از سختیهای زندگی خانوادگیشان به هم فرار کردند و حالا شدهاند یکی از تصاویر محبوب اینستاگرام: «خانم و آقای مکانیک».
یک آپارتمان کوچک در مرکز شهر و یک مغازه کوچک در یک گاراژ، دارایی بهاره و امید است. بهاره از روزهای شروع زندگیشان به ایسنا میگوید: «شاید برای خیلیها عجیب باشد که دخترها هم بخواهند مکانیک شوند، اما برای دختری که از نوجوانی کار کرده، کارکردن عیب و عار نیست. چه بهتر که کاری را انجام بدهم که دوستش دارم.»
یک آپارتمان کوچک در مرکز شهر و یک مغازه کوچک در یک گاراژ، دارایی بهاره و امید است. بهاره از روزهای شروع زندگیشان به ایسنا میگوید: «شاید برای خیلیها عجیب باشد که دخترها هم بخواهند مکانیک شوند، اما برای دختری که از نوجوانی کار کرده، کارکردن عیب و عار نیست. چه بهتر که کاری را انجام بدهم که دوستش دارم.»
بهاره قبل از ازدواج با امید هم تجربه کارکردن داشته، اما با عشق به مکانیکی با همسرش امید ازدواج کرده است. امید درباره شروع کارشان میگوید: «شغل خانوادگی ما مکانیکی بود، من هم از بچگی بین عموهایم کارکردن روی ماشین را یاد گرفتم، بعد هم دوره گذراندم و افتادم در همین کار.».
اما چطور میشود جلوی همه ایستاد و زندگی را شروع کرد؟ بهاره خاطرات خوبی دارد: «امید مکانیک سیار بود، من هم ترک موتور مینشستم و با هم کارت پخش میکردیم. وقتی کسی زنگ میزد، من تلفن را جواب میدادم و آدرس میگرفتم. با همان موتور میرفتیم سراغ ماشین. اوایل که چیزی بلد نبودم، کمی هم سخت بود، برای همین امید به من میگفت تو عقب بایست و خودش میرفت سروقت ماشین. ابزار آنچنانی نداشتیم. جایی برای کارکردن نداشتیم. همین طور کمکم آچار و وسیله خریدیم. من هم به مرور دوره گذراندم و مکانیکی یاد گرفتم. از کار ترس نداشتم. وقتی امید در تهرانسر با یکی از دوستانش شریک شد، در مغازه کنارش بودم. اگر قرار بود کف مغازه را با اسید بشوییم از این کار نمیترسیدم. اگر قرار بود کنار دستش بایستم خجالت نمیکشیدم. البته همه هم این طور نبودند که دیدن زن در مغازه برایشان عادی باشد. گاهی که مشتری میآمد امید به من اشاره میکرد و من میرفتم پشت دخل قایم میشدم تا امید کار را بگیرد و بعد میایستادم کنار دستش.»
امید هم میگوید: «وقتی روی موتور بودیم، ابزارهایمان خیلی کم بود. یک بار که بالای سر ماشین رفته بودم، چکش نداشتیم. به بهاره گفتم بمان بروم چکش پیدا کنم. رفتم یک جا که کارگاه ساختمانی بود، یک تکه آهن شبیه حرف T روی زمین افتاده بود. از نگهبان پرسیدم میشود این را بردارم؟ گفت ببر. همان تا یکی دو سال چکشی بود که با آن کار میکردم.»
کارکردن زنان به عنوان مکانیک جزء چیزهایی است که برای جامعه ایران هنوز تازگی دارد. کارکردن زن و شوهر به عنوان مکانیک از آن هم کمتر مرسوم است، اما این راهی است که بهاره و امید تصمیم گرفتهاند با هم طی کنند. بهاره در اینباره میگوید: «من مکانیک نشدم، چون با امید ازدواج کردم و میخواستم همیشه کنارش باشم یا، چون میخواستم کار کنم و دوست داشتم پیش امید باشم. مکانیک شدم، چون کارکردن با ماشین را دوست دارم. بعد از دورههای ماشین سبک اگر بتوانم تعمیر ماشینهای سنگین را هم یاد میگیرم، برای اینکه به نظرم کار جذابی است و از آن لذت میبرم.»
امید سختیهای بیشتری را تجربه کرده، با این حال هنوز هم از تصمیم همسرش دفاع میکند: «خیلیها به ما بد نگاه میکردند. هنوز هم شاید برای خیلیها عجیب باشد که یک زن در گاراژ بایستد، ولی هم بهاره علاقه زیادی به این کار دارد و هم اینکه وقتی کسی به چیزی علاقه دارد نمیشود علاقهاش را از او گرفت. هر چقدر هم که اصرار کنی، بدتر میشود. اگر بخواهی محدودیتی بگذاری هم باز زندگی خراب میشود، چون دلخوری پیش میآید و از یک جای دیگری بیرون میزند. برای همین من وقتی دیدم اصرارم فایدهای ندارد قانع شدم که بهاره میتواند با من کار کند. خیلی از چیزهایی که یاد گرفته را هم همین جا و از کارکردن با خودم یاد گرفته است. البته یکسری کارها سنگین است و مثلا نمیشود انتظار داشت که زن به تنهایی بتواند موتور ماشین را جابهجا کند، اما باقی کارهای ماشین را میتواند انجام دهد و چشمهای دیگران هم کمکم به دیدن این چیزها عادت میکند.»
بهاره و امید، یک دختر دو ساله دارند که این روزها به مهدکودک میرود. برنامه زندگیشان مثل برنامه زندگی بیشتر زوجهای شاغل است. بهاره میگوید: «صبح که بیدار میشویم با هم صبحانه میخوریم و بچه را آماده میکنیم. با موتور بچه را میبریم میگذاریم مهد کودک و بعد دوتایی میآییم مغازه. من تا ساعت پنج که مهد بسته میشود میمانم، بعد میروم بچه را از مهد برمیدارم و به خانه میروم، غذا درست میکنم و امید هم دیگر تا ساعت هشت و ۹ شب پیدایش میشود.»
زندگی این روزها برای هیچکس از جمله برای بهاره و امید راحت نیست، اما سعیشان را میکنند که از فرصت جوانیشان استفاده کنند. بهاره میگوید: «من فکر میکنم اینکه میگویند مرد مسئول است و باید همه چیز زندگی را به تنهایی فراهم کند درست نیست. مرد هم آدم است و باید برای خودش استراحت و تفریح داشته باشد. همیشه به امید میگویم لازم نیست خودت را برای زندگی بکشی، تو هم باید برای خودت وقت داشته باشی و با دوستانت تفریح و استراحت کنی. همه ما باید به خواستههای همدیگر احترام بگذاریم و اجازه بدهیم که زن یا شوهر برای خودش هم زندگی داشته باشد.»
امید و بهاره با وجود اینکه گهگاه ناچار میشوند از این گاراژ به آن گاراژ نقل مکان کنند، از زندگیشان راضیاند. امید میگوید: «هیچکس نمیداند که فردا چه پیش میآید. ممکن است دفعه بعد که جابهجا میشویم یک گاراژ برای خودمان بزنیم، ممکن است که مجبور شویم دوباره با موتور کار کنیم، اما فعلا از همین که داریم راضی هستیم.»
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۹
در انتظار بررسی: ۰
آرزوی موفقیت میکنم خوشبخت باشین
خیلی عالی است
انشالله خوشبخت بشید
بیت المقدسی
۱۱:۳۴ - ۱۳۹۹/۱۲/۰۴
خیلی لذت بردم
خانواده محترم خواندن سرگذشت شما و کار مشترکی که دارید برای بسیاری از جوانان درس بزرگی است که با توکل به خدای بزرگ و همت و تلاش زندگی و آینده شان را بسازند
در پناه خداوند متعال سربلند وموفق باشید
در پناه خداوند متعال سربلند وموفق باشید
دمتون گرم داداش
احسنت بر شما
لذت بردم
لذت بردم
دمتون گرم. انشالله خوشبخت بشین و کارتون هم روز به روز رشد کنه