صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۲۷ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۰۰
به بهانه 26آذر، سالگرد اسارت سید آزادگان

اسارت در تپه های الله اکبر

۲۶ آذر سالگرد اسارت حجت الاسلام حاج سید علی اکبر ابوترابی فرد در محل در منطقه تپه های الله اکبر در سال 1359 است.
کد خبر: ۳۲۱۱۴
حجت الاسلام حاج سید علی اکبر ابوترابی فرد در سال ۱۳۱۸ در شهر قم در خانواده ای اهل علم متولد گردید. جد پدری سید علی اکبر، مرحوم آیت الله سید ابوتراب حسینی فرد، از علمای بزرگ شهرستان قزوین بود. جد مادری سید علی اکبر، آیت الله سید محمدباقر علوی قزوینی، از علمای بزرگ و مجتهدین بنام بود.
 
سید علی اکبر ابوترابی در سن هفت سالگی جهت آموزش رسمی، پای به راه تحصیل گذاشت و پس از اخذ مدرک پایانی دوره ابتدایی، تحصیلات متوسطه خود را در رشته ریاضی ادامه داد و موفق به اخذ دیپلم در سال ۱۳۳۶ گردید. علیرغم اصرار بعضی از اقوام، مبنی بر ادامه تحصیل در کشورهای اروپایی، سید علی اکبر پس از به پایان رساندن دوره متوسطه جهت کسب علوم حوزوی به سال ۱۳۳۷ به مشهد مشرف شد و در حجره محقری در مدرسه نواب سکنی گرفت و به تعلیم و تعلم اشتغال یافت.
 
سید علی اکبر ابوترابی، با شروع نهضت حضرت امام، قم را مرکز و سنگر مبارزه یافت و به شهر خون و قیام مراجعت کرد و در مدرسه حجتیه سکنی گرفت تا در متن فعالیت های یاران امام، قرار داشته باشد. پس از تبعید حضرت امام، وی در سال ۱۳۴۴ به نجف اشرف رفت تا در محضر اساتید حوزه علمیه نجف به کسب فیض مشغول گردد. ایشان در سال ۱۳۴۹ در حالی که سطح را به پایان رسانده بود در راه بازگشت به ایران، در مرز خسروی دستگیر و زندانی شد و پس از آن نیز اجازه بازگشت به حوزه علمیه نجف اشرف را نیافت.


فعالیت های قبل از انقلاب


 ۱. فدائیان اسلام
سید علی اکبر ابوترابی، هنوز پای به دبستان ننهاده بود که آوازه ی فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی نواب صفوی، سراسر ایران را فراگرفت. کانون گرم مبارزات فدائیان اسلام که با اعدام انقلابی احمد کسروی، رونقی دیگر یافته بود، هر انسان دردکشیده ای را که از ظلم و جور حکومت مستبد شاهنشاهی، به تنگ آمده بود، به خود جذب می کرد. در دورانی که مبارزات فدائیان اسلام به اوج خود رسید ، سید علی اکبر ابوترابی، در سن نوجوانی قرار داشت و با شرکت در مراسم آنان، ضمن همراهی و همدلی با ایشان، خود را برای مبارزه ای همه جانبه آماده می کرد.

۲. پانزده خرداد
غائله انجمن های ایالتی و ولایتی، فرصت مناسبی بود تا حضرت امام خمینی (ره)، بر سردمداران رژیم طاغوتی، یورش برد و به تبعیت از ایشان، سیل تلگراف های مخالف با این مسئله، به دربار سرازیر گردد.در این دوران، سید علی اکبر ابوترابی، که به کسوت شریف روحانیت درآمده بود، و در مدرسه نواب، در شهر مقدس مشهد، در جوار حرم حضرت ثامن الحجج (ع) ساکن بود، شاهد این حرکت عظیم و سازمان یافته و تلگراف مخالفت پدربزرگ و پدر خویش، در مخالفت با این غائله بود و خود نیز در این مسیر از هیچ تلاشی فروگذار نبود. در زمانی که این مقدمات، به دستگیری امام راحل، قیام خونین ۱۵ خرداد و تبعید آن بزرگوار، منتهی گردید، سید علی اکبر ابوترابی، از مشهد مقدس به قم آمد، تا ضمن قرار گرفتن در کانون مبارزه، در سازماندهی فعالیت ها نیز نقش داشته باشد. در هجوم چکمه پوشان رژیم منحوس پهلوی، با لباس مبدل به مدرسه فیضیه، سید علی اکبر نیز، مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

 ۳. تشرف به نجف اشرف
سرکوب قیام جاودانه ۱۵ خرداد و متعاقب آن، تبعید حضرت امام خمینی (ره) به ترکیه و نجف اشرف، این قیام عظیم را به آتشی زیر خاکستر مبدل کرد و مبارزه را به سمت و سویی دیگر کشاند.
در این برهه از تاریخ، سید علی اکبر ابوترابی که از پیر و مراد خویش، جدا افتاده بود، به عزم دیدار امام و کسب فیض از محضر معظم له و دیگر بزرگان حوزه علمیه نجف اشرف، از راه بندر خرمشهر و به طور مخفی، با بلم به بصره و از آنجا به نجف اشرف رفت.
شرکت در حوزه درس امام خمینی (ره) و دیگر علمای نجف، فرصتی بود تا سید علی اکبر ابوترابی دوره سطح را با موفقیت، پشت سر بگذارد و از نزدیک نیز در جریان مبارزه ی حضرت امام (ره) قرار داشته باشد.
 

۴. دستگیری
مأموران امنیتی رژیم پهلوی که پس از شهادت آیت الله سعیدی، منتظر عکس العمل نیروهای مذهبی، و از همه مهم تر از عکس العمل حضرت امام خمینی (ره) وحشت زده بودند، مرز خسروی را به شدت تحت کنترل قرار دادند و در روز ۱۴ مرداد ۱۳۴۹ در حالی که سید علی اکبر ابوترابی به همراه خانواده، قصد ورود به ایران را داشت، با آمادگی قبلی بر ایشان یورش بردند و پس از خارج کردن اعلامیه ها از جاسازی چمدان، ایشان را دستگیر و به ساواک کرمانشاه هدایت کردند و پس از یک روز، به تهران منتقل نمودند.
تدبیر سید علی اکبر در برخورد با بازجویان ساواک، در جلسات بازجویی و پاسخگویی عادی به سؤالات، هر چند آنان را قانع نکرد ولی باعث شد تا دوران محکومیت ایشان، طولانی نگردد و پس از محکومیتی ۶ ماهه، از زندان آزاد و به زندگی مبارزاتی خویش بازگردد.

۵. دوران پس از آزادی
 تلاش سید علی اکبر ابوترابی- پس از آزادی از زندان- برای بازگشت به نجف اشرف، با شکست روبه رو شد و محمل هایی از قبیل: تصمیم به فروش خانه مسکونی در نجف، نیز مؤثر واقع نشد. سید علی اکبر ابوترابی، که مرد میدان مبارزه بود، در این دوران، به صف مبارزات پنهان پیوست. هر چند کنترل مأموران امنیتی رژیم شاه، بیشتر می شد، پنهانکاری مبارزین نیز، بیشتر می گردید.
 
ارتباط سید علی اکبر ابوترابی با شهید مظلوم سید علی اندرزگو، از نقطه های عطف زندگی ایشان به شمار می رود.این دو مبارز و مرید حضرت امام (ره) به گونه ای پای در میدان مبارزه نهادند که دیگر جدایی و فاصله ای بین آنها نبود. او واقعاً آرام نداشت و در هر کجا که بود، در مسیر انقلاب اسلامی، سر از پا نمی شناخت. رعایت اصول مخفی کاری از سوی او، باعث شده بود تا گزارشگران ساواک که وی را تحت مراقبت داشتند، تنها گزارش رفت وآمدهای او را ثبت کنند. تلاش و پایمردی سید علی اکبر ابوترابی، محدود به مکان و زمان نبود، در این رابطه به لبنان رفت تا از نزدیک شاهد تلاش مبارزان لبنانی باشد و از نزدیک وضعیت بیت المقدس را مشاهده نماید.
 

دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی


 روز ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷، اراده الهی بر پیروزی مستضعفین و مظلومین بر مستکبران و ظالمین، تحقق یافت. و یاران امام خمینی (ره) که عمری را در مسیر مبارزه گذرانده بودند، کمر به خدمت بستند تا دین خدا را در جای جای سرزمین شهیدان، ساری و جاری نمایند. سید علی اکبر ابوترابی نیز یکی از کسانی بود که شهر آباء و اجدادی خود را سنگر خدمت و فعالیت، قرار داد. تشکیل کمیته انقلاب اسلامی و هدایت آن، یکی از اقداماتی بود که برای سازماندهی و جلوگیری از هرج ومرج، ضروری بود و سید علی اکبر، این مهم را، به عهده گرفت و پس از چندی با رأی قاطع مردم، به عضویت شورای شهر انتخاب و سپس ریاست آن را به عهده گرفت.
 


آغاز جنگ تحمیلی


 هنوز طعم شیرین پیروزی بر طاغوت در کام مردم رنجدیده ی ایران اسلامی، کامل نشده بود و کشور از لوث وجود دست نشاندگان رژیم پهلوی، پاک نگردیده بود که شیاطین شرق و غرب، برای خاموش کردن فریاد حق طلبانه ی ملتی که می رفت تا الگوی همه کسانی باشد که تحت ظلم و جور قرار داشتند، با علم کردن دیوانه ای به نام صدام حسین، در غرب و جنوب ایران، آتش جنگی خانمانسوز را برافروختند.
 
در این برهه حساس که ارتش در نابسامانی ناشی از حذف امرای آمریکایی خود قرار داشت و از سازماندهی لازم و کافی برخوردار نبود، می بایست مردمی که با اتحاد و همدلی خود، رژیم پهلوی را سرنگون کردند، اداره ی جنگ را نیز به عهده گیرند و با ابتدایی ترین اسلحه ها و تجهیزات جنگی در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح صف آرایی کرده و ضمن بازپس گیری سرزمین های اشغال شده، دشمن را از ادعای فتح کوتاه مدت ایران، ناامید و مأیوس نمایند.

سید علی اکبر ابوترابی، «درست در آغاز جنگ تحمیلی، از قزوین با لباس رزم، رو به سوی جبهه آورد و در کنار شهید دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگ های نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی پرداختند و شخصاً به مأموریت های شناسایی رزمی و دشوار می رفتند. آزادی منطقه پرحادثه و خطرناک «دُبِّ حُردان» به فرماندهی وی در رأس یک گروه متشکل از یکصد رزمنده سر از پا نشناخته، یکی از اقدامات ایشان است.»


عملیات شناسایی و اسارت


روز ۲۶ آذر سال ۱۳۵۹ آقای ابوترابی برای تکمیل شناسایی قبلی خود مأموریت می یابد در منطقه تپه های الله اکبر شناسایی انجام دهد تا نیروهای ستاد جنگهای نامنظم آماده یک عملیات گسترده شوند، اما بر اثر اشتباه یکی از دو نفر همراه وی، در حالی که هفت کیلومتر از نیروهای خودی دور شده و تا فاصله ۲۰۰ متری دشمن پیشروی کرده بودند، در بازگشت، مورد شناسایی دشمن قرار گرفته و در حالیکه خود می توانست از دام دشمن رها شود و بگریزد، به دلیل تلاش برای نجات همرزمان خود که در نقطه ای دورتر پنهان شده بودند خود در دام دشمن اسیر گشت.
بدون تردید، دوران مشقت بار ده ساله اسرای ایرانی در اردوگاه ها و زندان های عراق، سرانجامی عزت بخش و افتخارآفرین داشت.


پس از اسارت


سرانجام پس از گذشت ده سال، سید علی اکبر ابوترابی، که به حق «سید آزادگان» لقب گرفته بود، با عزت و سربلندی به میهن اسلامی بازگشت. سید پس از آزادی، به جای آنکه پس از سی سال مبارزه و تلاش طاقت فرسا، به استراحت بپردازد، راهی دشوارتر را در پیش رو گرفت. ابوترابی، همراهی آزادگان و پی گیری مشکلات آنان را وظیفه خود می دانست و در این مسیر، هیچ سختی و مشکلی مانع او نشد. ایشان در دوره بعد از اسارت نیز، هرگز به زندگی شخصی خود فکر نکرد و همسر صبور و بزرگوار و فرزندان رشید و پاکدامن او نیز تحت تأثیر اخلاق و منش آن معلم بزرگ اخلاق و پاکدامنی، نه تنها از فعالیت های شبانه روزی او اظهار رضایت می کردند؛ بلکه خود نیز همکار و همراهی دلسوز، برای او بودند.

ابوترابی، دوران پس از اسارت را در کنار مصیبت زدگان، بر بالین بیماران و افراد ناتوان، در مجالس دعا و معنویت، در حال سرکشی و تفقد از آزادگان و جانبازان و ایثارگران و پیگیری دردها و مشکلات آنان گذراند و برای خدمت به بندگان خدا، لحظه ای را از دست نداد. سفرهای شبانه روزی به شهرها و روستاهای کشور و رسید گی به حال دردمندان و نیازمندان، روش همیشگی او بود.
 
بیشتر ایام را در این مدت حدود ده سال پس از آزادی، در حال روزه سپری کرد و از خواب خود کم نمود تا شب ها نیز به سراغ نیازمندان گمنام برود. ایشان پس از این که از اسارت آزاد شد، با حکم مقام معظم رهبری در جایگاه نماینده ولی فقیه در امور آزادگان قرار گرفت و تمام سعی خویش را به کار بست تا آزادگان، مایه عزت و تقویت نظام جمهوری اسلامی باشند. او همه مشکلات آزادگان را خود به دوش کشید تا این بار، از دوش نظام اسلامی برداشته شود. در دوره چهارم و پنجم مجلس شورای اسلامی با رأی بالای مردم قدرشناس تهران، به عنوان نفر دوم و سوم به مجلس راه یافت و در خانه ملت، با نطق های خود، مسئولان و کارگزاران نظام را دعوت به رعایت عدالت، توجه به توده ی مردم و حفظ ارزش های دینی نمود.


رحلت!


عشق به خدای متعال و معصومین (ع) در لحظه لحظه حیات و در سراسر وجود او نمایان بود و در سید در ایام فاطمیه ی دوم، پیاده از حرم امام خمینی تا حرم حضرت معصومه(س) به راه می افتاد و همراه با جمعی از آزادگان و شیفتگان، با ذکر و اشک و سوز، این سفر معنوی را به انجام می رساند. در ایام عرفه نیز، پیاده از تنگه ی مرصاد تا مرز خسروی راه می رفت و جمع کثیری از مردم متدین وی را همراهی می کردند که عرفه ۷۹، تعداد رهپویان این سفر پربار معنوی در روز عرفه هنگام برگزاری دعای امام حسین (ع) در مرز خسروی از شصت هزار نفر گذشت.
 
در تابستان، قبل از فرا رسیدن سالگرد ورود آزادگان، او سفر آسمانی خود را با شیفتگان خاندان عصمت و طهارت (ع) از حرم امام خمینی (ره) تا حرم امام علی بن موسی الرضا (ع) آغاز می نمود و در آن روزهای بسیار گرم، عاشقانه به سوی بارگاه مقدس امام هشتم پیش می رفت. بیشتر همراهان وی جوانانی بودند که از وجود شریفش درس می گرفتند. سرانجام، آن مجاهد خستگی ناپذیر در تاریخ ۱۲ / ۳ / ۷۹ در حالی که به همراه پدر بزرگوارشان آیت الله حاج سید عباس ابوترابی عازم مشهد مقدس و زیارت حضرت امام ثامن الحجج (ع) بودند، در جاده بین سبزوار و نیشابور، بر اثر تصادف، ارواح آن عالمان وارسته از خاک تا افلاک پرکشیدند و به لقاءالله پیوستند.
 

خاطراتی از اسارت سید آزادگان

 
* تحول شکنجه گر حاج آقا ابوترابی
بعثی‌ها همیشه سعی می‌کردند سرباز‌ها و درجه‌دار‌هایی را به اردوگاه‌ها بیاورند که از ما کینه داشته باشند و نتوانیم باهاشون ارتباط برقرار کنیم. یکی از نگهبان‌ها، اسمش کاظم بود. شیعه بود. یک برادرش توی جبهه کشته شده بود و دو تای دیگر هم، توی ایران، اسیر بودند. روزی که حاج‌آقا را آوردند اردوگاه، با بی‌رحمی حاجی را شکنجه کرد.
 
بچه‌ها، پشت پنجره‌ها ایستاده بودند و بلند‌ بلند گریه می‌کردند. سرتاپای حاجی غرق خون شده بود. بعد از آن، هر وقت کاظم از جلوی حاج‌آقا رد می‌شد، حاجی بلند می‌شد و به‌ او سلام می‌کرد. کاظم هم سعی می‌کرد مدام از جلوی حاجی رد بشود. چند ماهی گذشت. یک روز حاج‌آقا رفت لباس‌هایش را بشوید. کاظم هم دنبالش رفت. کنارش ایستاد و حین شستن دست‌هایش شروع کرد با حاج‌آقا صحبت‌کردن. چند روز بعد، باز هم این کار را تکرار کرد. یک روز، وقتی کاظم کارش با حاج‌آقا تمام شد، رفتیم پیش حاجی.
گفتیم:
ـ چی می‌گه؟
- کی؟
- کاظم دیگه. مثل این که دست‌بردار نیست.
- کاظم هم بنده خداست.
 اصرار کردیم. گفت: «کاظم شیعه است، می‌آید سؤال‌های شرعیش را می‌پرسد.»

روزی که داشتند حاج‌آقا را از اردوگاه می‌بردند، یکی که بیشتر از همه ناراحت بود، کاظم بود. گریه می‌کرد. حاج‌آقا که سوار شد. کاظم رفت طرف فرمانده. چیزی بهش گفت. از فرمانده‌ش خواسته بود اجازه بدهد همراه حاج‌آقا برود، به بهانة جلوگیری از فرار حاجی ولی در اصل برای اینکه یک روز دیگر با او باشد. بعدها، باز هم حاج‌آقا را دیدیم. اما هیچ‌وقت نگفت بینشان چی گذشت که کاظم این‌قدر عوض شده بود.
 

نتیجه سیلی به صورت حاج آقای ابوترابی

 
روزهای آخر اسارتمان بود. در یکی از اتاق‌های اردوگاه ۱۷مشکلی پیش آمد. اتاق شلوغ شد. نگهبان عراقی سر رسید. حاج‌آقا را صدا زد. حاجی جلو آمد و سلام کرد. نگهبان داد و فریاد کرد، شلوغی را انداخت تقصیر حاج‌آقا و سیلی محکمی به صورتش زد و بعد هم بیرون رفت. فردایش برای مرخصی رفت بغداد. روز بعد برگشت اردوگاه. آشفته بود. از من سراغ حاج‌آقا را گرفت. پرسیدم «به این زودی برگشتی، طوری شده؟»
گفت: «وقتی به خونه رسیدم، خوابیدم.
 
خواب دیدم سیدی با خشم صدام می‌کنه. گفت فرزند ما رو اذیت می‌کنی؟ پرسیدم فرزند شما کیه؟‌ گفت ابوترابی. اگر راضی‌اش نکنی، به مصیبت بزرگی دچار می‌شی. از خواب پریدم. مانده بودم برگردم یا بمونم. مادرم سخت مریض شد. زود آمدم تا از آقای ابوترابی رضایت بگیرم».
 او را پیش حاج‌آقا بردم. خم شده بود پای حاجی را ببوسد، حاج‌آقا اجازه نمی‌داد. با اصرار دستش را چند باری بوسید. حاج‌آقا گفت: «فراموشش کن. ما برادریم، من از تو کینه‌ای به دل ندارم». اما سرباز باز التماس می‌کرد. قسمش می‌داد که ببخشدش. هر کس را می‌دیدی داشت گوشه‌ای گریه می‌کرد.
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.