صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۱
داستانک

رود باریک، سیل بزرگ

احمد رشید
کد خبر: ۳۱۴۳۹
زانو‌هایم را در بغل گرفته بودم و با سر انگشت موهای خیس پاهایم را تاب می‌دادم. دو دختر نیم وجبی خواهرم توی آب شلپ و شلپ می‌کردند و روی هم آب می‌پاشیدند و صدای خنده و جیغشان بلند بود. می‌دانستم که خواهر‌م به بچه‌هایش می‌خندید و صدای ریز خندیدنش قلقلکم می‌داد تا برگردم و کنارش بنشیم. سیزده بدر به همین‌‌ها می‌گذشت دیگر. اما نمی‌توانستم.
 
همانوقت که رود لاغر و آرام را دیدم و دختر‌ کوچولو‌ها سمت آب دویدند، در من هول و ولایی افتاد و سنگینی چند رود خروشان را درونم حس کردم. درونم همه چیز به هم پیچید و گردبادی ساخت و موجی از اشک و فریاد به سمت بالا حرکت کرد. ذره ذره که بالا می‌آمد انگار تمام بدنم را خشک می‌کرد. از خواهرم دور شدم و لب آب زانو‌ام را بغل گرفتم. قطره‌های اشک روی چشم‌هایم خودشان را به زور نگه داشته بودند. صدایی از درونم داد می‌کشید: « گریه کافی نیست. پاشو داد بزن. پاشو توی سرت بزن.» گریه‌ام نمی‌گرفت. فریادم نمی‌آمد اما جفتشان پشت چشم و دهان من فشار می‌آوردند.
 
یک روز در سال، سیزده بدر بود و داشتم همین یک روز را هم کوفت همه می‌کردم. چشم‌هایم می‌سوخت و اشک‌ها پشت هم جمع می‌شدند تا دیگر تحملم تمام شد. زانو‌ام را گاز گرفتم و اشک‌ها به سرعت از روی گونه‌ام پایین ‌آمدند. مثل شاخه‌های درخت بالای سر می‌لرزیدم و توی خودم هق هق می‌کردم و داغ می‌شدم. صدای خواهرم بود که نزدیک می‌شد و من از ترس دیدن اشک‌هایم خودم را توی آب انداختم.
 
خواهرم با خنده گفت: « چرا همچین می‌کنی؟» و رفت سراغ دختر‌هایش. همه چیز در درونم نشست و خاکستر شد. خواهرم کفش‌ دختر‌هایش را درآورد و دمپایی پایشان کرد. دختر‌ها را دیدم که توی آب بالا و پایین می‌پریدند. همدیگر را هل می‌دادند و توی آب می‌افتادند و از خیس شدنشان جیغ می‌کشیدند. دیدم که یکی از دختر‌ها همراه آب دوید و دمپایی جلو تر از او روی آب غلت می‌خورد و فرار می‌کرد.
 
دختر‌ها توی آب می‌دویدند. من کامران را دیدم. سیل یکهو از راه رسید. آب پر از گل و لای بود. زمین را با خودش می‌کند. من پا لخت روی چمن سرد پشت سر سیل می‌دویدم و کامران از من دور می‌شد. کامران توی آب فرو می‌رفت و آب اورا پس می‌زد. خواهرم لب آب دمپایی را دنبال می‌کرد و من دنبال کامران فریاد می‌زدم. سیل همه چیز را در خودش می‌بلعید. کامران دست و پا می‌زد. یکی از دختر‌ها زمین خورد و سیل کامران را در دل خودش برد. کامران سرش را بلند نکرد. خواهرم به دمپایی نمی‌رسید و من به جایی رسیدم که سیل همه جا را گرفته بود و توی صورت تخته سنگ سیلی می‌زد و راهش را کج می‌کرد. خواهرم دست دخترش را گرفت و به صورتش دست کشید. من هرچه دستم را دراز کردم پسرم دستم را نگرفت. بدنم سرد شد. خون در رگ‌هایم نمی‌جنبید. سیل کامران را برد. دیگر هم برش نمی‌گرداند.


 
نقد داستان:

سپیدخوانی

یکی از مشکلات رایجی که معمولاً در آثار تأویل‌پذیرانه و احتمالاً «فراواقع‌گرایانه» برخی از دوستان نویسنده گرامی دیده می‌شود، این است که روایت ارائه شده، به جای ایجاد تأویل‌پذیری منطبق با روند اطلاع‌رسانی مکاشفه‌جویانه در متن، ناخواسته به سمت «سپیدخوانی» حداکثری و نسبتاً غیرمنطبقی سوق داده شود، وضعیتی که مخاطب را بیشتر مبتنی با گمانه‌زنی‌های احتمالی، در متن مواجه می‌کند و در نتیجه از روند داده‌پردازی‌های قابل کشفی که بایستی به طرز محاسبه شده‌ای درون متن تعبیه بشوند، چندان بهره‌ای نمی‌برد، وضعیتی که طبعاً منجر به برداشت صرفاً آزاد و غیرمنطبق با نیت روایت‌پردازانه و مکاشفه‌جویانه متن خواهد شد و طبعاً مورد نظر اهداف روایی نویسنده اثر نیست؛ طبعاً در چنین شرایطی، مشخص است که روند محاسبه شده، پازل‌گونه و گام‌به‌گام انتقال و تبدیل سوژه به روایت [از مسیر ذهن خلاق و البته برنامه‌ریز نویسنده به درون ساختار متن]، دچار اختلال شده است و به تدقیق بیشتر [در ظرفیت‌های روایی درونی و تعمیم‌پذیر سوژه انتخابی] و تقویت و ترمیم هدفمند‌تر ساختار قالب روایی موردنظر نیاز دارد.
 
درواقع این اثر ارسالی هم، علی‌رغم وجه مفهومی نسبتاً تأویل‌پذیرانه‌ای که دارد [چون که هنوز تمامی ظرفیت‌های درونی سوژه انتخابی، به مرحله کارایی حداکثریِ روایت‌پردازانه خودشان نرسیده‌اند و نیاز به تدقیق، تنظیم و تقویت مؤثرتری دارند تا مخاطب سخت‌پسند و مکاشفه‌گر را به طرز منطبق‌تری به سمت نیت تأمل‌برانگیز متن سوق بدهند]، هنوز در وضعیتی مابین ایده‌ای درخشان و تعمیم‌پذیر و روند روایت‌پردازی نظام‌مند [که طبعاً نیازمند تعبیه هدفمند و محاسبه شده اطلاع‌رسانی‌های مکمل، ضروری و متصل‌کننده‌تری است]، قرار گرفته است، موقعیت روایی قابل توجهی که پس از تدقیق بیشتر، برنامه‌ریزی مجدد و محاسبه شده‌تر، تعبیه کُدهای قابل کشف در متن و تحکیم بخش فراواقع‌گرایانه اثر، احتمالاً به راحتی ترمیم و تقویت خواهد شد.
 
بنابراین مطابق توضیح مختصری که در بالا تقدیم حضور شده است، نویسنده محترم در صورت صلاحدید و در هنگام بازنویسی اثر، می‌تواند که با در نظر قرار گرفتن نقشه مترتب و هدفمند روایت، پس از تفکیک اولیه روابط رئالیستی اثر [وقایع سیزده بدر و خواهرزاده‌های شاد و بازیگوشی که همراه با مادرشان، درون رود باریکی، مشغول سپری کردن روزی به ظاهر بی‌اتفاق هستند] از رخدادهای درون ذهنی راوی [نگرانی و مشاهدات فراواقع‌گرایانه‌ای که بر او مستولی شده است و...]، دوباره و به شیوه محاسبه شده‌تری، این دو وضعیت را به شکل متصل کننده‌‌تر و منسجم‌تری با یکدیگر ادغام کند و با تعبیه برخی از کُدهای مرتبط قابل کشف در داستان [به ویژه در بخش تأویل‌پذیر و فراواقع اثر]، به واقعه‌پردازی ملموس‌تر، شخصیت‌پردازی همزادپندارانه‌تر و فضاسازی منطبق‌تر و مؤثرتری بپردازد تا داستان از تاروپودهای روایی مستحکم‌تر و سیر تکاملی منطقی‌تری برخوردار بشود.
 
البته علی‌رغم موارد مطرح شده، بایستی پذیرفت که بخش قابل توجهی از وقایع ارائه شده در داستان [گرچه هنوز هم نیازمند تعبیه اطلاعات و چفت‌وبست‌های ضروری روایی هستند]، به شیوه دقیق و جزءپردازانه برای مخاطب سخت‌پسند توصیف شده‌اند تا به راحتی قابل تصور بشوند: «...، زانو‌هایم را در بغل گرفته بودم و با سر انگشت موهای خیس...، چشم‌هایم می‌سوخت و اشک‌ها...، کفش‌ دختر‌هایش را درآورد و دمپایی پایشان کرد...، بالا و پایین می‌پریدند. همدیگر را هل می‌دادند و توی آب می‌افتادند...، همراه آب دوید و...، روی آب غلت می‌خورد...، آب پر از گل‌و‌لای بود...، روی چمن سرد...، توی آب فرو می‌رفت و آب اورا پس می‌زد...»؛ آفرین بر شما، طبعاً چنین دقت‌نظر توصیفی ارزشمندی برای «نشان» دادن وقایع ضروری روایت به مخاطب سخت‌پسند، تأثیر قابل توجهی خواهد داشت.
 
همچنین با توجه به رویکرد ذهنی و تأویل‌پذیرانه بخش‌هایی از روایت، لازم به ذکر است که حضور آگاهانه برخی از تشبیه‌های مؤثر رواییِ البته غیرشاعرانه در متن [گرچه هنوز به طور کامل در خدمت تکمیل روند پازل‌گونه و گام‌به‌گام روایت قرار نگرفته‌اند]، در صورت بهره‌گیری از یک روند منسجم‌تر و پیشبرنده‌تر روایی، می‌تواند که به طرز مؤثرتری در خدمت تقویت روند فراواقع‌باوری متن قرار بگیرد: «...، همان وقت که رود لاغر و آرام را دیدم...، مثل شاخه‌های درخت بالای سر می‌لرزیدم...، توی صورت تخته سنگ سیلی می‌زد و راهش را کج می‌کرد...، خون در رگ‌هایم نمی‌جنبید...»، البته همواره مراقب باشید که چنین توصیف‌‌ها و تشبیه‌های قابل توجهی را به شیوه‌ای متصل کننده و صرفاً در صورت ضرورت و جهت رفع نیازهای منطقی روایت [اعم از منطق رایج در داستان‌های رئالیسیتی و یا منطق باورپذیرانه آثار روایی فراواقع] به کار بگیرید؛
 

سیر منطقی جریان روایت

همچنین از سویی دیگر، حتی‌الامکان از حضور تشبیه‌های صرفاً شاعرانه [البته لازم به ذکر است، تشبیه‌های شاعرانه، علی‌رغم این که در شعر، متن‌های ادبی، دلنویس‌ها و...، جان‌مایه این گونه آثار جذاب و ارزشمند ادبی هستند، اما در هنگام داستان‌نویسی حرفه‌ای، اولویت با توصیف‌هایی صرفاً داستانی و البته پیشبرنده «سیر منطقی جریان روایت» است؛ البته موارد استثناییِ موفق و ماندگاری هم هستند که از زبان، توصیف و نگاه شاعرانه‌ای برخوردار هستند، مثل «تریستان و ایزوت»، اثر «ژوزف ‌بدیه»، ترجمه استاد «پرویز ناتل خانلری»، ولی این موارد استثنایی، همان طور که خودتان هم به خوبی مستحضر هستید، مورد بحث این نقد تقدیمی نیستند]، در روند روایت‌پردازی داستان به طرز کاملاً آگاهانه‌ای احتراز کنید.
 

اهمیت انتخاب اسم داستان

از سویی دیگر، به وضوح مشخص است که گرچه اسم انتخابی این اثر ارسالی «رود باریک، سیل بزرگ»، به ظاهر از وجه هشدار‌دهنده واقع‌گرایانه‌ای برخوردار است، اما نه تنها برملاکننده سوژه نیست، بلکه نسبتاً در خدمت شناخت و درک صحیح‌تر فضا و رخدادهای متن قرار گرفته است؛ درواقع این اسم انتخابی به ظاهر ساده، اما نسبتاً تأمل برانگیز، در صورتی که روند روایت‌پردازی اثر به طرز تنظیم شده‌تر و متصل کننده‌تری تکمیل و ترمیم بشود، از کارکرد شاه‌کلیدگونه‌تر، پیشبرنده‌تر و مؤثرتری هم بهره‌مند خواهد شد. دوست نویسنده گرامی، علی‌رغم برخی از موارد ذکر شده [که البته در روند بازنویسی اثر، قابل ترمیم و تقویت هستند]، داستان ارائه شده، هم به لحاظ ظرفیت‌های تعمیم‌پذیر سوژه انتخابی و هم رویکرد روایت‌پردازانه تأویل‌پذیرانه‌ای که دارد، از وجه مفهومی تأمل‌برانگیز بالقوه‌ ارزشمندی برخوردار است، ویژگی‌های قابل توجهی که به وضوح، نشان‌دهنده توانایی ذاتی شما دوست خلاق و خوش‌ذوق در زمینه تألیف آثار فراواقع و تأویل‌پذیر است، مشتاقانه منتظر ارسال داستان بعدی شما هستم. با آرزوی موفقیت روزافزون با سپاس و احترام بسیار
خسرو باباخانی . پایگاه نقد داستان
 
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.