صفحه نخست

دیگه چه خبر

فرهنگ و هنر

خانواده و جامعه

چند رسانه ای

صفحات داخلی

۱۶ مهر ۱۳۹۹ - ۱۴:۰۳

خادم حرم امام حسین(ع) خادم بیماران کرونایی شد

«همه‌ چیز مثل خواب بود حتی وقتی گفتند: «می‌خواهند برای‌تان لباس خادمی بدوزند. بروید فلان خیاطی». حتی وقتی پاسپورتم را خواستند، باز هم باورم نشد. یک هفته بعد اما من لباس خادمی به تن، زیر قبّه حرم امام حسین(ع) داشتم به زائرانش خوش‌آمد می‌گفتم...»
کد خبر: ۲۸۶۵۸

«هر چند دقیقه یک‌بار، صدای شلیک سامانه ضدهوایی، زائران را از جا می‌پراند. اینجور مواقع، همه نگاه‌ها به سمت من برمی‌گشت؛ تنها ایرانی حاضر در آن مقر و تنها همزبانشان. همین‌که برایشان توضیح می‌دادم این ضد هوایی خودی است و دارد جواب موشک‌پرانی داعشی‌ها را می‌دهد و جای نگرانی نیست، نفس راحتی می‌کشیدند... آن سال، درحالی‌که داعش هنوز در 15 کیلومتری سامرا خیمه زده‌بود، اولین تجربه خادمی من به زائران اربعینی رقم خورد...»

گفتن و شنیدن از خاطرات متفاوت‌ترین سفر دنیا، مقدمه‌چینی نمی‌خواهد. گفت‌وگوی ما با «فرهاد نقدی»، طلبه 29 ساله مدرسه «معصومیه» قم هم بدون مقدمه و حاشیه به کربلا و مسیر پر فراز و نشیب اما دوست‌داشتنی پیاده‌روی اربعین رسید و او این بار ماجرای اربعین را نه از نگاه یک زائر بلکه از زبان یک خادم برایمان نقل کرد، خادمی که هنوز خیال می‌کند همه آنچه در لباس خدمت در آستان اهل بیت (ع) بر او گذشته، یک خواب شیرین بوده... با گفت‌وگوی ما با خادم جوان حرم مقدس امام حسین (ع) که این روزها لباس خدمت به بیماران مبتلا به کرونا را به تن کرده، همراه باشید.

 

راه مبارکی که با کارت ملی باز شد!

برای روایت داستان‌های اربعینی‌اش، باید خاطرات 7 سال گذشته را از نو مرور کند، 7 سالی که به‌اندازه 70 سال برایش خاطره و تجربیات ناب داشته. برای «فرهاد نقدی» همه‌چیز شبیه یک خواب شیرین بوده در تمام آن سفرهای نورانی که مقصد همه‌شان، کربلا بود: «همه‌چیز از سال 93 و حرکت گسترده زائران به طرف مرز ایران و عراق شروع شد. هوای زیارت اربعین به سر من هم افتاده بود اما چند ماه قبل از اربعین، تصادف شدید پدرم، همه برنامه‌های زندگی ما را تغییر داد. پدر ضربه شدید مغزی شد، به کما رفت و بعد از به هوش آمدن هم، متحمل عوارض شدیدی مثل از دست دادن حافظه شد. نزدیک ایام اربعین دوستانم شروع کردند به تدارک مقدمات سفر و گرفتن ویزا و... اما من هرچه با خودم کلنجار رفتم، به این نتیجه رسیدم با شرایطی که پدرم دارد، بهتر است این سفر و زیارت را به سال‌های بعد موکول کنم. رفقا رفتند و من در قم مشغول درس شدم.

3 روز مانده به اربعین، یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت: «بلند شو بیا. حتی با کارت ملی هم اجازه عبور از مرز داده میشه...» روز قبل هم این ماجرا را شنیده بودم اما باورم نشده بود. با تماس دوستم اما مطمئن شدم. همه‌چیز انگار خودبه‌خود جور شده‌بود. اینطور بود که دیگر تعلل نکردم. با چند نفر از رفقا ظرف یکی دو ساعت ساک‌مان را بستیم و به طرف مرز رفتیم. آنچه شنیده بودیم، واقعی بود؛ ما با همان کارت ملی از مرز گذشتیم. اما با توجه به کمبود وقت و نداشتن ویزا، فکر پیاده‌روی را از سرمان بیرون کردیم. ماشین گرفتیم و مستقیم رفتیم کربلا رفتیم...»

 

نفهمیدم چطور مترجم زائران ایرانی شدم

«بزرگ‌ترین برکت آن سفر عجیب یکهویی، باز شدن مسیر برای من بود. از آن موقع تا همین پارسال، توفیق داشتم به‌طور پیوسته در مراسم پیاده‌روی اربعین شرکت کنم. سال 94 باز هم شرایط خاص و پیش‌بینی‌نشده‌ای برایم ایجاد شد. نزدیک اربعین آن سال، در سامرا بودم. چند ماهی بود که توفیق حضور در جمع مدافعان حرم را پیدا کرده‌بودم. 20 روز مانده به اربعین، تصمیم گرفتم به ایران برگردم، 10 روز بمانم و بعد همراه خانواده‌ام برای شرکت در پیاده‌روی اربعین حرکت کنیم. اما به دلیل عملیاتی که طراحی و اجرا شد، نتوانستم به ایران بیایم. در سامرا ماندم و قصد کردم از همان‌جا خودم را به نجف برسانم و برای پیاده‌روی اقدام کنم. اما در همان روزها متوجه شدم ماموران امنیتی عراقی با یک مشکل مواجهند که من می‌توانم در رفعش به آنها کمک کنم. ماجرا از این قرار بود که زائران ایرانی برای زیارت به سامرا می‌آمدند، غافل از اینکه داعش در 15 کیلومتری این شهر است و شرایط امنیتی برای حضور زائران مناسب نیست.

ماموران امنیتی عراقی تمام تلاش‌شان را می‌کردند که به زائران ایرانی بگویند زیاد و بیشتر از 2، 3 ساعت در سامرا نمانند، شب نمانند و اگر هم می‌خواهند بمانند، به نیروهای امنیتی اطلاع دهند تا یک فضای امن برایشان در نظر بگیرند. اما خب مشکل زبان، اجازه نمی‌داد به‌راحتی با زائران ایرانی ارتباط برقرار کنند. وقتی دیدم طرف عراقی برای مدیریت آن شرایط به یک نیروی آشنا به زبان فارسی نیاز دارد، داوطلب شدم و به‌عنوان رابط میان عراقی‌ها و زائران ایرانی شروع به خدمت کردم.»

سرباز مدافع حرم حالا کیلومترها دور از وطن، شده‌بود حامی و راهنما و محافظ هموطنانش و این دغدغه حتی عطشش برای زیارت را هم تحت‌الشعاع قرار داده بود: «آن روزها در کنار زائران هموطن بودم و اگر کمکی نیاز داشتند، برایشان انجام می‌دادم. در آن میان اگر افرادی همراه خانواده به سامرا آمده بودند و به فضایی برای اسکان نیاز داشتند، با خانواده‌های شیعه ساکن در اطراف سامرا صحبت می‌کردیم و این عزیزان را در آن خانه‌ها اسکان می‌دادیم. البته لطف و محبت فقط از جانب شیعیان نبود. خانواده‌های اهل سنت در سامرا هم با آغوش باز پذیرای زائران ایرانی بودند. گذشت و 3 روز مانده به اربعین، خودم را به نجف رساندم و همراه با زائران پیاده به طرف کربلا حرکت کردم. این توفیق در سال 95 هم به‌اتفاق پدر و برادرم نصیبم شد.»

 

از مشهد به سامرا؛ وقتی بساط عشق خودش جور می‌شود

می‌گویند «گاهی بساط عشق، خودش جور می‌شود». این مصرع تا دلتان بخواهد، برای فرهاد نقدی مصداق داشته، آن هم در مسیر ابراز عشق و ارادت به اهل بیت (ع). او مکثی می‌کند و دوباره با بال خاطرات، می‌بردمان به سامرا: «به لطف خدا و جهاد رزمندگان گمنام مدافع حرم، در ماه رمضان سال 96، طومار داعش در عراق در هم پیچیده شد و مأموریت ما هم در سامرا تمام شد. به قم برگشته‌بودم و سرگرم درس و بحث بودم که نزدیک اربعین یکی از دوستانم از سامرا تماس گرفت و گفت: «از طرف آستان قدس رضوی یک موکب بزرگ در سامرا برپا شده. اگر دوست داری، می‌توانی بیایی و به‌عنوان خادم در این موکب کار کنی.» چه چیزی بهتر از این؟ خودم را به سامرا رساندم و مشغول فعالیت شدم. هر کاری لازم بود، انجام می‌دادم؛ به‌عنوان نیروی آشپرخانه، تدارکات، مسئول پتو و...

همان روزها متوجه شدم دربیمارستان صحرایی که برای ارائه خدمات پزشکی به زائران در سامرا برپا شده، نه پزشک ایرانی وجود دارد و نه کسی که بتواند به زائران بدحال ایرانی کمک کند. اینطور بود که به آن بیمارستان رفتم و 2، 3 روزی به‌عنوان مترجم زائران بیمار ایرانی خدمت کردم.»

 

رفع اشکال ریاضی، وسط مسیر پیاده‌روی!

«دوباره 3 روز مانده به اربعین، به نجف رفتم و پیاده‌روی‌ام را به سمت کربلا شروع کردم. شب اول وقتی برای استراحت و تجدید قوا به منزل یکی از برادران عراقی رفتیم، اتفاق جالبی افتاد. صاحبخانه که 2 فرزند نوجوان داشت، وقتی متوجه شد من عربی بلدم، گفت: «پسرم در درس ریاضی، ضعیف است. می‌توانی با او کار کنی و یادش بدهی؟» گفتم: باشه. کتابش را بیاورد ببینم کجا را اشکال دارد. خوشبختانه موضوع چندان پیچیده نبود. پسرک که اسمش «کرار» بود، فقط مبحث «اتحاد» را اشکال داشت. من هم با کمک همان چند فرمولی که از اتحاد یادم مانده بود، 2، 3 ساعت با او تمرین کردم. دیگر بعد از آن، هرچه مسئله دادم، با همان فرمول حل کرد. پدر کرار کلی ذوق کرده بود و شادی او و پسرش برای من خاطره خوبی شد.»

 

با خادمی زیر «قبّه»، در آسمان‌ها سیر می‌کردم...

«بعد از حضور در پیاده‌روی سال 97 همراه پدر و برادرم و یکی دو روز خدمت در موکب بچه‌های کرج در عمود 902، آن اتفاق بزرگ و خاص در اربعین سال 98 برایم رقم خورد. پارسال هیئت ثارالله (ع) یک محفل اینترنتی تشکیل داده بود به نام «سخاء الحسین (ع)» و در آن سایت، خادم افتخاری برای حرم امام حسین (ع) در ایام اربعین جذب می‌کرد. من خیلی جاها ثبت‌نام کرده‌بودم. اینجا هم ثبت‌نام کردم اما ماجرا را جدی نگرفتم. یک روز تماس گرفتند و گفتند: «بیایید برای مصاحبه.» دو روز بعد گفتند: «می‌خواهند برایتان لباس خادمی بدوزند. بروید فلان خیاطی.» رفتم خیاطی اما باز هم باورم نشده بود و هیچ حسابی رویش باز نکردم. اما بالاخره 3 هفته مانده به اربعین، پاسپورتم را خواستند و هفته بعد هم حرکت کردیم به سمت کربلا...»

«گاهی گمان نمی‌کنی، ولی خوب می‌شود.» این، زبان حال فرهاد نقدی بود وقتی کارت خادمی حرم مقدس اباعبدالله الحسین (ع) را به دستش دادند. برای او اما شیرینی‌های بسیار بزرگتری در راه بود: «محل خدمتم دقیقاً در حرم امام حسین (ع) بود و در یک اتفاق استثنایی، این توفیق را پیدا کردم که زیر قبّه حرم مقدس آقا اباعبدالله (ع) خادمی کنم. دو شب و در هر شیفت، حدود 4، 5 ساعت توفیق داشتم زیر قبّه و کنار آخرین دری که به ضریح می‌رسد، به زائران آقا (ع) خدمت کنم. اصلاً نمی‌توانم حسی که در آن لحظات داشتم را بیان کنم. اصلاً در وصف نمی‌گنجد. فقط خوب یادم است که در تمام آن دقایق و لحظات سعی می‌کردم برای همه دعا کنم؛ حتی دورترین اقوام. حس می‌کردم در جایی که دعا مستجاب است، وظیفه دارم برای تمام حاجت‌های همه آنهایی که می‌شناسم، دعا کنم.»

 

تو همون فرهادی...؟!

«من در مدرسه معصومیه قم، معروف هستم به بذله‌گویی و شوخی و خنده. خیلی اوقات در جمع بچه‌های مدرسه، با رعایت همه جنبه‌های اخلاقی و شرعی، رفقا را می‌خندانم و شاد می‌کنم. اما خب، بعضی از دوستان هم هستند که این رفتار را نمی‌پسندند و در اینجور مواقع به من تذکر می‌دهند و توصیه می‌کنند کمتر شوخی کنم. در یکی از شب‌هایی که در حرم امام حسین (ع) و زیر قبّه با آن چوب‌پَرهای مخصوص خادم‌ها مشغول خدمت بودم، یکی از همان دوستان را دیدم. از آن طرف حرم مرا دیده و شناخته بود و با تعجب داشت به طرفم می‌آمد. به من که رسید، هیچ حرفی میان‌مان رد و بدل نشد. فقط دست روی شانه همدیگر گذاشتیم و او با چشم‌های اشکبار و همچنان متعجب از کنارم گذشت و رفت. این دوست هر وقت مرا می‌بیند، می‌گوید: «هنوز هم باورم نمی‌شود تو را آنجا در حرم آقا اباعبدالله (ع) در لباس خادمی دیدم.» راستش را بخواهید، خودم هم هنوز باورم نمی‌شود...»

طلبه جوان سری به حسرت تکان می‌دهد و در ادامه می‌گوید: «خدمت در حرم حسینی با تجربیات جذاب دیگری هم برایم همراه بود. خدمت در کفشداری حرم، بخش امانت‌داری و آشپرخانه هم نصیبم شد و کلی خاطرات شیرین برایم به یادگار گذاشت. یکی از شب‌ها از بخش گمشدگان مرا فراخواندند. انتظار هر سئوالی را داشتم جز اینکه بپرسند: «تو شمالی هستی؟» گفتم: بله. اصالتاً اهل گیلانم. تا این را گفتم، مرا پیش مادربزرگ 70، 80 ساله‌ای بردند که تنها و مضطرب گوشه‌ای نشسته بود. گفتند: «هیچ زبانی غیر از گیلکی بلد نیست. گم شده. کمکش کن.» کنار مادربزرگ نشستم. همین‌که شروع کردم به گیلکی حرف زدن، چشم‌هایش از خوشحالی خندید و گل از گلش شکفت. خلاصه محل اسکانش را پیدا کردم و او را بردم و به خانواده‌اش رساندم. خوشحالی آن مادربزرگ و همراهانش به یکی از خاطرات شیرین خدمتم در حرم امام حسین (ع) تبدیل شد.»

 

من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی...

برای طلبه جوان داستان ما و همه عاشقان شبیه او که عهد کرده‌بودند هر سال در ایام پیاده‌روی اربعین، کوله‌بار ارادت را روی دوش بیندازند و با پای دل راهی خانه دوست شوند، این روزها با حسرتی عمیق همراه است. تلخی این روزها اما مجالی شده برای مرور آداب مهمانی و زیارت و فرصتی شده تا هرکس در خلوت خود به رفتار و سکناتش در ایام حضور در مراسم پیاده‌روی اربعین در سال‌های گذشته فکر کند و به اصلاح کوتاهی‌های احتمالی بپردازد: «این روزها کارمان فقط افسوس خوردن است و نصیبمان از مرور خاطرات پیاده‌روی‌های سال‌هاس گذشته، غم و حسرت. راستش را بخواهید، نگرانی از رسیدن چنین روزهای غم‌انگیز و حسرت‌آلودی، پیش‌تر از این به دلم افتاده بود. می‌دانید، بعضی زائران ایرانی وقتی در مسیر به خانه خادمان عراقی می‌روند، واقعاً اسباب زحمت و اذیت صاحبخانه را فراهم می‌کنند. ما تا جایی که می‌توانستیم، به این عزیزان تذکر می‌دادیم که درست است این میزبانان دریادل با همه وجود در خدمت زائران هستند و گلایه‌ای نمی‌کنند اما وظیفه ما هم این است که مراعات حال آنها را بکنیم. اما متاسفانه بعضی‌ها اصلاً انگار حواسشان نیست برای چه هدفی به پیاده‌روی اربعین می‌آیند.

پارسال که در ایام پیاده‌روی بعضی رفتارها را می‌دیدم، به یکی از دوستانم گفتم: می‌ترسم این باب، بسته شود. درست است که عموم زائران ایرانی، انسان‌های بااخلاق و مبادی آداب و بافرهنگی هستند و آن رفتارها به منزله قطره‌ای در اقیانوس است اما متاسفانه  همان اندک به چشم می‌آید. وظیفه ما هم این است در جهت اصلاح رفتارهای ناخوشایند و نامناسب در این همایش بزرگ بین‌المللی تلاش کنیم. از این زاویه، شاید بشود گفت این یک سال محرومیت از حضور در پیاده‌روی اربعین، لازم بود؛ هم برای زائران ایرانی تا با آگاهی و معرفت بیشتر قدم در این راه بگذارند و هم برای میزبانان عراقی تا با اشتیاق بیشتری به خدمت به زائران بپردازند.»

 

به عشق حرم، در خدمت عاشقان حرم

در قاموس عاشقان فراق‌کشیده‌ای که هنوز ته دلشان امید برای وصال سوسو می‌زند، نشستن و آه کشیدن و دست از زندگی شستن، جایی ندارد. این دلدادگان را هر وقت و هر جا ببینی، به کاری مشغولند برای جلب رضایت معشوق. امسال حکایت عاشقان جامانده از ضیافت اربعین هم همین است. این روزها هر کدامشان را می‌بینی، با همان دل بی‌قرار و چشم‌های اشکبار، کمر همت بسته به کاری و خدمتی برای نیازمندان و گرفتارانی که همه درها را به روی خود بسته می‌بینند.

از حال فرهاد نقدی هم اگر در این روزهای فراق بپرسید، باید بگویم به‌اتفاق دوستانش از خیلی قبل‌تر قدم در مسیر خدمت به هم‌نوعان خسته و دل‌شکسته گذاشته؛ درست از وقتی سایه یک ویروس منحوس روی زندگی اهالی این کره خاکی افتاد: «با شروع شیوع ویروس کرونا در ایران و پیشقدم شدن طلبه‌های قم از یک طرف برای ورود به بیمارستان‌ها و ارائه خدمات به بیماران مبتلا به کرونا و کمک به کادر درمانی و از طرف دیگر، حضور در غسالخانه و انجام غسل فوت‌شدگان کرونا، من هم به‌اتفاق دوستان طلبه در قرارگاه «نجمه خاتون (س)» وارد غسالخانه بهشت زهرا (س) شدم و شروع به خدمت کردم. عید نوروز هم فرصت خوبی بود تا با حضور در بیمارستان مسیح دانشوری، هرچند کم اما در حد توان کمک‌حال کادر درمانی کرونا باشیم. این مسیر را در ماه مبارک رمضان با مشارکت در رزمایش همدلی و مواسات برای کمک به خانواده‌های آسیب‌دیده از کرونا ادامه دادیم.»

 

از خدمت در زیر قبّه تا خدمت در بخش کرونا

«محرم اما وقتی از راه رسید، شد نقطه عطف خدمت ما در ایام کرونایی. همزمان با موج دوم کرونا، در لبیک به فرمان رهبر انقلاب در دهه محرم به‌اتفاق دوستانم در خانه طلاب جوان قم، به بیمارستان امام حسین (ع) تهران رفتیم و در قالب طرح «هر هیئت، یک خدمت» از هیچ خدمتی برای کادر درمانی، بیماران مبتلا به کرونا و خانواده‌هایشان دریغ نکردیم. گرچه اولین بار بود در روزها و شب‌های محرم به حسینیه و هیئت نمی‌رفتیم اما با لبخندهایی که به لطف خدا بر لب بیماران ناامید، خانواده‌های مضطربشان و کادر درمانی خسته نشاندیم، این دهه محرم به بهترین محرم عمرمان تبدیل شد.»

کسی چه می‌داند، آن محرم متفاوت شاید تمرینی بود برای این روزهای پرحسرت اربعینی. برای اینکه زائران جامانده، سرگشته نمانند که حالا که مرز و آن جاده بهشتی نجف تا کربلا به رویشان بسته شده، چطور باید به محضر آقایشان عرض ارادت و مثل هر سال نامشان را در فهرست زائران اربعینی ثبت کنند. حرف دل طلبه جهادی این داستان هم که مسیر اربعینی امسالش را پیدا کرده، چیزی جز این نیست: «با منتفی شدن پیاده‌روی اربعین امسال، یک‌بار دیگر با دوستان خانه طلاب جوان دور هم نشستیم و فکرهایمان را روی هم گذاشتیم تا ببینیم در این ایام چه خدمتی را می‌توانیم جایگزین آن اتفاق دوست‌داشتنی هر ساله کنیم. پیشنهادهای متفاوتی مطرح شد؛ بسیج طلبه‌ها و نیروهای جهادی برای حضور دوباره در بخش کرونا در بیمارستان‌ها، مشارکت گسترده در رزمایش همدلی و حضور در منطقه محروم بشاگرد برای فعالیت‌های فرهنگی، مذهبی و جهادی.

حالا هرکدام از دوستان با بررسی شرایط، تصمیم خود را گرفته و می‌داند در ایام اربعین قرار است با چه خدمتی، حس و حال پیاده‌روی اربعین را برای خود زنده کند. برای مثال، یکی از دوستان برای کمک به تکمیل خانه نیمه‌کاره یک بانوی بی‌سرپرست راهی استان گلستان شده و چند نفر از دوستان جهادی هم به او ملحق خواهند شد. من هم ان‌شاءالله برای خدمت در بخش کرونا به بیمارستان شهید فرقانی قم خواهم رفت. ما در موج اول و دوم کرونا، اثربخشی حضور نیروهای داوطلب و جهادی را بر بهبود شرایط روحی بیماران مبتلا به کرونا و قوت قلب گرفتن آنها و همچنین دلگرم شدن کادر درمانی دیده‌ایم. بنابراین باز هم وظیفه خود می‌دانیم در کنار رزمندگان خط مقدم جبهه مبارزه با کرونا قرار بگیریم و هر خدمتی از دستمان برمی‌آید، برای آنها و بیماران مبتلا به کرونا انجام دهیم.» /فارس

ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.