برادر ناتنی صدام به خلبان ایرانی چه گفت؟
من دو مرتبه از نیروی هوایی اخراج شده بودم و قرار بود روز ۲۳ شهریور ماه برای تسویه حساب اقدام کنم اما جنگ آغاز شد و من برای حضور در عملیاتهای هوایی مجدد به پرواز درآمدم تا اینکه در یکی از مأموریتها هواپیمایم مورد اصابت قرار گرفت و سقوط کرد. من از هواپیما بیرون پریدم و در پی آن ۲۳ استخوان بدنم هنگام خروج از هواپیما و آمدن روی زمین شکست.
امیر سرتیپ خلبان آزاده محمدصدیق قادری که مدت ۱۰ سال از زندگی خود را در اسارت رژیم بعث عراق گذرانده است در خاطراتی از دفاع مقدس میگوید:سلولهای اسارت پر از نور خدا و معنویت بود. در سختترین شرایط به سر میبردیم و هر چه میخواستیم در راه سربلندی وطن و رضایت خدا بود. اکنون حسرت میخورم وقتی به لحظات معنوی گذشته فکر میکنم.
کار ارتش و سایر رزمندگان فقط جنگیدن نیست بلکه برخی از رزمندگان شهید میشوند یا جانباز و عدهای هم صبر اسارت را به جان میخرند. این وظیفه ما است که هر آنچه را دیده و شنیدهایم در راستای انتقال تجربه به نسل جوانمان بگوییم.
روز ۲۳ شهریورماه ۱۳۵۹ باید برای تسویه حساب اقدام میکردم، چون دیگر اجازه ادامه خدمت در ارتش را نداشتم و به نوعی اخراج شده بودم. جنگ آغاز شد و من برای حضور در عملیاتهای هوایی مجدد به پرواز درآمدم تا اینکه در یکی از ماموریتها، هواپیمایم مورد اصابت قرار گرفت و سقوط کرد. از هواپیما بیرون پریدم و در پی آن ۲۳ استخوان بدنم هنگام خروج از هواپیما و آمدن روی زمین شکست. در ابتدا عراقیها میخواستند من را با طناب چترم به دار بیاویزند. شدت جراحت بدنم به قدری زیاد بود که حدود هفت سال، نیمه فلج بودم.
ستون پنجم آمار و اطلاعات من را به دشمن داده بود و آنها از پیشینه کاری من اطلاع داشتند. برای همین تمرکز و توجه خاصی به من میکردند. در بازجویی اول خودم را به بیهوشی زدم چرا که میخواستند به مقدسات و نظام فحش و ناسزا بگویم تا اینکه یک روز در حالیکه اغلب قسمتهای بدنم در گچ بود با برانکارد از سلول استخبارات به بیرون بردند و به سالنی بسیار بزرگ منتقل کردند. در آنجا دو اسیر ایرانی که در گوشه اتاق سرشان پایین بود حضور داشتند و در انتهای سالن در روبروی من یک مرد موفرفری قرار داشت که بعدا متوجه شدم برزان تکریتی برادر ناتنی صدام است.
یک نگهبان درشت اندام که چشمهایش بسیار قرمز بود در کنارم ایستاد. دستگاههای ضبط رادیویی و تلویزیونی هم در آن سالن به چشم میخورد. وقتی چشمم به غولی که کنارم ایستاده بود افتاد ناخواسته خندهام گرفت چرا که کف دست او به طور غیرطبیعی بزرگ بود. آن زمان هر دو دست من را عمل کرده بودند و پلاتین گذاشته بودند. آنها متنی را روبروی من قرار دادند که پر از فحش و بد و بیراه بود و تاکید کردند که اگر این متن را نخوانم هر دو دستم را مجدد خواهند شکست. به متن نگاهی کردم و بعد آن را کنار گذاشتم و گفتم: «من ستوان قادری بچه سنندج، ایرانیِ ایرانیِ «کُرد» هستم و مردهام و زندگی ندارم.»
دوباره گفتند که باید متنی را نوشتهایم بخوانی. برزان تکریتی به آن مردی که شبیه غول بود اشاره کرد. او یکی از دستهایش را روی بازویم قرار داد و فشار کوچکی آورد. مجددا دستم شکست. اشکم درآمد. باز هم تکرار کردند که باید همان فحشها را بدهم، اما شرافت خلبانیام اجازه چنین کاری را نمیداد و باید مرگی سربلند میداشتم. آنها تصویری را از جیب لباسم بیرون آورده بودند که همسر و فرزندم در آن بودند. میخواستند من را تطمیع کنند. گفتند که اگر این متن را بخوانی به اروپا میروی و ترتیب حضور خانوادهات را هم میدهیم، اما گفتم: اینها را نمیشناسم و تمامی آنها برای من مردهاند.» و دوباره همان صحبتهای قبلی را بیان کردم.
برادر ناتنی صدام از آن سوی سالن برخواست و به سمت من آمد. سرم را بوسید. شاید اگر در آن لحظه دِشنه در سرم فرو میکردند برایم قابل تحملتر بود. بعد گفت: «آرزو میکردم یک افسر ما در ایران مثل تو باشد.» و پس از بازجویی در نامهای نوشت که تا وقتی در استخبارات است دیگر کسی نباید از این خلبان ایرانی بازجویی کند و همینطور هم شد. پس از آن به سلولی منتقل شدم. آن دو اسیر دیگر که موهای کوتاهی داشتند هم به آنجا آمدند. هر دو با شوق شروع به تعریف و تمجید از من کردند که شما سرباز اسلام هستید و ما را سربلند کردید. با آنها رفتار خوبی نکردم و حتی به آنها بد و بیراه گفتم و یادآور شدم که استخبارات عراق چیزی از من نتوانست بیرون بکشد و حالا شما میخواهید به عنوان جاسوس از در دوستی من را تخلیه اطلاعاتی کنید.
دوباره گفتند که باید متنی را نوشتهایم بخوانی. برزان تکریتی به آن مردی که شبیه غول بود اشاره کرد. او یکی از دستهایش را روی بازویم قرار داد و فشار کوچکی آورد. مجددا دستم شکست. اشکم درآمد. باز هم تکرار کردند که باید همان فحشها را بدهم، اما شرافت خلبانیام اجازه چنین کاری را نمیداد و باید مرگی سربلند میداشتم. آنها تصویری را از جیب لباسم بیرون آورده بودند که همسر و فرزندم در آن بودند. میخواستند من را تطمیع کنند. گفتند که اگر این متن را بخوانی به اروپا میروی و ترتیب حضور خانوادهات را هم میدهیم، اما گفتم: اینها را نمیشناسم و تمامی آنها برای من مردهاند.» و دوباره همان صحبتهای قبلی را بیان کردم.
برادر ناتنی صدام از آن سوی سالن برخواست و به سمت من آمد. سرم را بوسید. شاید اگر در آن لحظه دِشنه در سرم فرو میکردند برایم قابل تحملتر بود. بعد گفت: «آرزو میکردم یک افسر ما در ایران مثل تو باشد.» و پس از بازجویی در نامهای نوشت که تا وقتی در استخبارات است دیگر کسی نباید از این خلبان ایرانی بازجویی کند و همینطور هم شد. پس از آن به سلولی منتقل شدم. آن دو اسیر دیگر که موهای کوتاهی داشتند هم به آنجا آمدند. هر دو با شوق شروع به تعریف و تمجید از من کردند که شما سرباز اسلام هستید و ما را سربلند کردید. با آنها رفتار خوبی نکردم و حتی به آنها بد و بیراه گفتم و یادآور شدم که استخبارات عراق چیزی از من نتوانست بیرون بکشد و حالا شما میخواهید به عنوان جاسوس از در دوستی من را تخلیه اطلاعاتی کنید.
این ماجرا گذشت تا اینکه چندین سال بعد در اردوگاه اسیری سمت من آمد. خودش را معرفی کرد و گفت که همان روز شاهد شکنجه و صحبتهایم با برزان تکریتی بوده است. من او را نمیشناختم. این آزاده مرحوم حجت الاسلام ابوترابی فرد بود و تازه به جایگاهی که در میان آزادگان داشت پی بردم. پس از آزادی در دیداری که با مقام معظم رهبری داشتم مرحوم ابوترابی فرد ماجرای من را برای ایشان روایت کرد.
این خاطره در مراسم گرامیداشت عملیات «کمان ۹۹» در هفته دفاع مقدس امسال بیان شده است.
این خاطره در مراسم گرامیداشت عملیات «کمان ۹۹» در هفته دفاع مقدس امسال بیان شده است.
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۲۱
در انتظار بررسی: ۰
چو ایران نباشد تن من مباد . ایران پر است از دلیرمردانی که برای آزادگی وطن از همه چیز حتی جان بارزش خویش گذشتند . آریو برزن سردار شجاعی که هزاران سال قبل با شجاعت جلو سپاه وحشی اسکندر مقدونی با تمامی سربازانش جان خود را تقدیم سربلندی ایران می کند . سورنا - کیان - سردار جنگل - رئیس علی دلواری - شهید فهمیده - شیرودی کشوری و ... و گل سر سبد شهدای ایران از صدر تاریخ ایران باستان تا کنون شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی ( که هنوز هم شهادتش در باورمون نمی گنجد و دلمون پر می کشد برای استشمام عطر دل انگیزش ) بله ایران پر است از این عزیزان . درود خدا بر جوانان وطنمون که جانانه در طول تاریخ ایران برای ایرانی بودن امروز ما جنگیدند و هم اینک در دل خاک آرمیده اند . درود خدا بر شما
عجب شیرمردی بودی تو. زنده باشی هموطن کرد شجاع. کردهای مهربان و کردستان عزیز باعث افتخار ایران زمین.
درود بر همه مردان ایرانی ایرانی کرد و بلوچ و فارس و عرب و لر و بختیاری و ترک و اذری و.. ایرانی ایرانی
درود بر شرفت ای هم وطن غیور
ای درود به شرفت.
در این متن به تنهایی میتوان خیلی از مسائل اول انقلاب را درک کرد.کسی که در حال اخراج است؟ به چه جرمی؟ ایا جنگ را واقعا صدام شروع کرد یا مادر خانه را بازگذاشتیم و نگهبانش را اخراج کردیم.ایا کودتای نوژه واقعا وجود داشت ؟ یا توطئه خارجیها بود؟و..................
کردها صاحبان اصلی این مرز و بوم هستند ایران ناموس این مردم است و کردها حافظان غرب این کشورند ترک ها شمال غرب شمالیهای قهرمان شمال کشور بلوچی و کرمانی خراسانی شرق و وجنوب لرها عربها وبندریهای بندر عباس ودر قلب ایران تهران سرافراز و اصفهان قهرمان یزد با اصالت می درخشند و تمامی اقوام این کشور حافظ این خاک پاک هستند
علیرضا
۰۸:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۷/۱۲
احسنت . تمامی اقوام ایرانی که در محدوده سرزمینی ایران سرافراز هستند ایرانی اصیل هستند . مرگ بر تمامی دشمنانی این سرزمین بخصوص مرگ بر دشمنانی که گاها باحمایت از برخی اقوام تلاش برای جداسازی مناطق و تجزیه کشور را دارند . آرزویی که بدون شک به گور خواهند برد . چون تمامی ایرانیان سرزمین شون را دورست دارند فرقی نمی کند ترک باشد یا لر باشد یا بلوچ عرب بختیاری و ... همه و همه پارس هستیم و در سرزمین پارسی . تشیع جنازه باشکوه و تاریخی حاج قاسم سلیمانی ثابت کرد همه اقوام ایرانی عاشق ایران و نظام شونند .
درود خدا بر چنین مردان با غیرت ایرانی .
آفرین درود بر شرفت
بژی کورد
یاشاسین ارتش ایران
بژی کورد
یاشاسین ارتش ایران
حالا این بزرگ مرد چرا دوبار از نیروی هوایی اخراج شده بوده؟؟
این یعنی مردانگی و شرافت حتی برای دشمنانت هم قابل احترام است
پس باید برای بزرگی و عظمت او همهگی بایستیم!
پس باید برای بزرگی و عظمت او همهگی بایستیم!
انصافاً من مردانگی را در کردها یافتم، دمشون گرم، مرامشون مرامه، رفاقتشون رفاقت!
درود بر شرافتت ای مرد بزرگ و قهرمان ارزشمند ایران
امیر سرتیپ قادری ، خداوند یار و یاورت باد ملت ایران به امثال شما دلیر مردان افتخار می کند شما مایه مباهات ما هستید اما هزاران بار حیف که دلیر مردان بسیاری از همکاران شما بدون دلیل کشته شدند یا با تهمت پاکسازی شدند .
کردها واقعا با غیرتند
اسارت راتحمل کردی تا یکعده دزد حرامزاده الان خدایی کنند ذرسایه5رشادتهات شیر مرد
دمش گرم شیرمرد کرد
ناشناس
۰۹:۴۱ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۹
واقعا مردانگی را باید در چنین مردانی یافت و الگوی شوند برای نسل جوان
دلبندم
۱۰:۳۵ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۹
جالب اینکه این قهرمان ملی قرار بود بیست و سه شهریور اخراج شود! بشمرید چند نفر دیگر در شرایط ایشان از خدمت به دین و کشورشان باز ماندند و یا حتی از زندگی ساقط شدند! امان از جهل! تو خود از این مجمل بخوان حدیث مفصل!
محسن
۱۳:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۹
دمش گرم واقعا هم گرم ولی بخدا قسم بار منو شما رو این دوستان بی ادعا سنگینو سنگین تر میکنهة
از شخص دولت تا منه هیچکاره
از شخص دولت تا منه هیچکاره