داستانهایی برای نجات سینمای «ورشکسته»
نویسنده «اگه بابا بمیره»، داستانی که فیلم «جادههای سرد» مسعود جعفریجوزانی بر اساس آن ساخته شده است، در گفتوگو با ایسنا، درباره تجربه خود در نوشتن این داستان و داستانهای دیگری که به ساخت فیلم منجر شدهاند بیان کرد: همه داستانها جنبه تصویری بالا ندارد، البته هر داستانی باید اینگونه باشد، ولی ضعفهای نویسندگان در نگارش یا نشناختن درست قالب داستان باعث میشود تعدادی از داستانها فاقد این جنبه باشند و به راحتی نشود داستان آنها را به نمایش درآورد.
او افزود: انسان نباید از کار خودش تعریف کند ولی داستانهای بنده معمولا دارای جنبه تصویری بالا هستند و شاید همین باعث شده کارگردانان و فیلمنامهنویسان به برخی از این آثار روی بیاورند. برخی از کارها به ندرت با اطلاع و اجازه من و خیلیهای دیگر بدون اطلاع و اجاره من و پرداخت حق مولف به فیلم تبدیل شده است.
سرشار با بیان اینکه به نظر میرسد کارگردانان سینمای ما زیاد اهل مطالعه داستان نیستند یا اینکه داستان ایرانی نمیخوانند گفت: ظرفیتهای بسیاری در داستانهای ایرانی وجود دارد که میتواند سینمای ورشکسته ما را از این وضع نجات دهد. همه آنهایی که اهل فن هستند میدانند که ما کارگردانان خوب و بازیگران خوبی داریم و صنعت سینمای ما در حد کشور خودمان قابل قبول است، اما متاسفانه معمولا استعدادهای کارگردانان و بازیگران و سرمایههای تهیهکنندگان پای فیلمنامههای ضعیف و بعضا سخیف هدر میرود.
این داستاننویس ادامه داد: علت این موضوع این است که کار فیلمنامهنویسی و کارگردانی در کشور ما یکی تلقی میشود. البته در دنیا کارگردانان مولف هم داریم اما آنهایی که موفقند، کم هستند. معمولا در دنیا فیلمنامهنویسی از کارگردانی جداست چون هر کدام تخصص خاصی نیاز دارد که با دیگری فرق میکند و هر کدام یک کار کامل است. نیاز نیست کارگردان حتما نویسنده باشد تا اعتبارش بالا برود؛ یک کارگردان حرفهای یک هنرمند بزرگ است، یک فیلمنامهنویس حرفهای هم همینطور. برای همین نیاز نیست فیلمنامهنویسی را برای اعتبار پیدا کردن، ضمیمه کارگردانی کنیم. نکته دیگری هم که برای کارگردانان ما ظاهرا خیلی مهم است، وجه مالی است، یعنی کارگردانان ما نمیتوانند از وجه مربوط به تالیف فیلمنامه بگذرند و حاضر نیستند این کار را به شخص دیگری جز خودشان بسپارند و میخواهند هر دو را با هم تصاحب کنند، که این ممکن است به دلیل مشکلات مالی آنها یا از روی انگیزه دیگری باشد.
او در عین حال به کارگردانانی که در فیلمنامهنویسی موفق بودهاند اشاره کرد و گفت: البته تعداد معدودی از کارگردانها واقعا توانایی فیلمنامهنویسی دارند که کار اینها مشکلی ندارد، آنها معمولا کسانی هستند که ابتدا داستاننویس یا نمایشنامهنویس بودهاند و بعدا وارد عرصه کارگردانی سینما شدهاند که شاید تعدادشان به انگشتان یک دست هم نرسد، اما بقیه راه را اشتباه میروند؛ یعنی اگر هنری هم در کارگردانی دارند آن را با فیلمنامه ضعیفی که مینویسند هدر میدهند. در واقع سرمایه تهیهکننده و استعداد بازیگران و همه چیز را برای یک فیلمنامه ضعیف هدر میدهند، چون اصرار دارند حتما خودشان فیلمنامه بنویسند، در حالی که متاسفانه این توانایی را ندارند. از طرفی داستان هم که نمیخوانند و اگر هم بخوانند چون سلیقه داستانشناسی بالایی ندارند، نمیتوانند ضعیف را از قوی تشخیص بدهند. این است که ذخیره قابل قبول ایدههای داستانی ما در عرصه سینما بیمصرف مانده و ارتباطی بین این دو برقرار نشده است.
محمدرضا سرشار با بیان اینکه سینماگران انباشت ایدههای نهفته در داستانهای ایرانی را نادیده میگیرند یا متوجه آن نیستند اظهار کرد: عمده ضعف سینمای ما همین است. کمخرجترین بخش ساخت یک فیلم، هزینهای است که برای فیلمنامه داده میشود. در شکل فعلی، آنها این هزینه کم را متقبل نمیشوند، و در نتیجه هزینههای بزرگتری را هدر میدهند. بعضیها هم که کارشان به سرقت ایدههای داستانی نویسندگان میکشد، یعنی برای اینکه بابت فیلمنامه پول ندهند کارشان به اینجا رسیده میرسد.