اعدام دکتر حشمت
خاطرهاش تا سالها بعد از آن روز از اردیبهشت ماه ۱۲۹۸ در ذهن مردم گیلان باقی ماند. هنوز هم برای ما نام بزرگ و محترمی است و خیابانها و میدانهایی به اسمش وجود دارد؛ هرچند همه کسانی که آن روزهای پرحادثه را به چشم دیده بودند سالهاست از دنیا رفتهاند.
روزنامه اعتماد با این مقدمه نوشت: «دکتر ابراهیم حشمت در لاهیجان زندگی میکرد، اما گویا پدرش از مردم طالقان بود. پزشکی توانا و انسانی شریف بود و سخت به آرمانهای مشروطه باور داشت و از آزادیخواهان شاخص گیلانی به شمار میرفت. در بحبوحه جنگ اول جهانی به شورش گیلان که به قیام جنگل مشهور شد ـ و در واقع مقاومتی مسلحانه مقابل اشغالگران روس بود ـ پیوست. از نخستین کسانی بود که به میرزا کوچک دست یاری داد و او را از همان نخستین قدمها که سختترین قدمها نیز بود همراهی کرد. حتی به نمایندگی از شورشیان به تهران رفت و پایتختنشینان را متقاعد کرد جنگلیها شیفته جنگ و آشوب نیستند و دغدغهای جز تشکیل دولت پاک و مستقل ملی و سعادت مردم ایران ندارند، اما کوششهای او و همدلی جمعی از چهرههای مقیم تهران برای رسیدن به راهحلی مسالمتآمیز کافی نبود و پیچیدگی شرایط آن سالها هم آشتی قطعی و پایان دادن به درگیریها را ناممکن میکرد. حتی در دولت وثوقالدوله - که از پشتیبانی آشکار انگلیسیها برخوردار بود - درگیریها شدت هم گرفت و نیروهای دولتی عملیات گستردهای را برای سرکوب جنگلیها آغاز کردند.
شورشیان بعد از مقاومتی جانانه، اما بیحاصل، پراکنده شدند و هر گروه از آنان به گوشهای از گیلان پناه بردند. آنها در آن روزها برای در امان ماندن از حملات بیوقفه مهاجمان، مدام از جایی به جای دیگر میرفتند و در هر جابهجایی شماری از یارانشان را از دست میدادند. روزهای سختی بود و چنین به نظر میرسید که هیچ امیدی به تغییر شرایط و نجات از تنگنا وجود ندارد. دکتر حشمت هم که ادامه مقاومت و عقبنشینی دایمی را بیفایده میدید، همراه با حدود سیصد نفر از جنگلیها تسلیم شد. ابراهیم فخرایی که خودش یکی از شاهدان عینی آن دوره است، مینویسد: «مقامات نظامی دولت، به دکتر پیام فرستاده و به استناد به این که مسلمانند و فرد مسلمان به ریختن خون برادران همکیشش راضی نیست پشت قرآنی را به علامت تامین مهر و سوگند یاد کردند که در صورت تسلیم، جان و مالشان مصون از هر نوع تعرض خواهد بود.»
دکتر حشمت هم که فکر نمیکرد کسی قسم به قرآن را زیرپا بگذارد با پیشنهاد «تسلیم به شرط امان» موافقت کرد.
میگویند زمانی که خبر تسلیم حشمت را به میرزا کوچک دادند فقط یک جمله گفت که آنهم آیهای از قرآن بود: «انالله و انا الیه راجعون» که گویاتر و دقیقتر از هر سخن دیگری بود. اما خود دکتر دیر، شاید در اردوگاه سربازان دولت به اشتباهش پی برد. همان بدو تسلیم، فرمانده قوای قزاق سیلی محکمی به صورتش زد و او را زیر مشت و لگد گرفت. چند روز بعد در دادگاهی با حکم از پیش معلوم محاکمهاش کردند و مجازات اعدام برایش بریدند.
در چنین روزی به دار آویخته شد. از شاهدان اعدام نقل شده است که دکتر حشمت، آخرین لحظات نگاهی به جمعیت انداخت و آهی کشید. نه حرفی زد و نه از کسی چیزی خواست. وقار و مظلومیتش، مردم تماشاچی را به هیجان آورد و کار تا آستانه زدوخورد پیش رفت، اما قزاقها با خشونت و تیراندازی آنان را پراکنده کردند.»
شورشیان بعد از مقاومتی جانانه، اما بیحاصل، پراکنده شدند و هر گروه از آنان به گوشهای از گیلان پناه بردند. آنها در آن روزها برای در امان ماندن از حملات بیوقفه مهاجمان، مدام از جایی به جای دیگر میرفتند و در هر جابهجایی شماری از یارانشان را از دست میدادند. روزهای سختی بود و چنین به نظر میرسید که هیچ امیدی به تغییر شرایط و نجات از تنگنا وجود ندارد. دکتر حشمت هم که ادامه مقاومت و عقبنشینی دایمی را بیفایده میدید، همراه با حدود سیصد نفر از جنگلیها تسلیم شد. ابراهیم فخرایی که خودش یکی از شاهدان عینی آن دوره است، مینویسد: «مقامات نظامی دولت، به دکتر پیام فرستاده و به استناد به این که مسلمانند و فرد مسلمان به ریختن خون برادران همکیشش راضی نیست پشت قرآنی را به علامت تامین مهر و سوگند یاد کردند که در صورت تسلیم، جان و مالشان مصون از هر نوع تعرض خواهد بود.»
دکتر حشمت هم که فکر نمیکرد کسی قسم به قرآن را زیرپا بگذارد با پیشنهاد «تسلیم به شرط امان» موافقت کرد.
میگویند زمانی که خبر تسلیم حشمت را به میرزا کوچک دادند فقط یک جمله گفت که آنهم آیهای از قرآن بود: «انالله و انا الیه راجعون» که گویاتر و دقیقتر از هر سخن دیگری بود. اما خود دکتر دیر، شاید در اردوگاه سربازان دولت به اشتباهش پی برد. همان بدو تسلیم، فرمانده قوای قزاق سیلی محکمی به صورتش زد و او را زیر مشت و لگد گرفت. چند روز بعد در دادگاهی با حکم از پیش معلوم محاکمهاش کردند و مجازات اعدام برایش بریدند.
در چنین روزی به دار آویخته شد. از شاهدان اعدام نقل شده است که دکتر حشمت، آخرین لحظات نگاهی به جمعیت انداخت و آهی کشید. نه حرفی زد و نه از کسی چیزی خواست. وقار و مظلومیتش، مردم تماشاچی را به هیجان آورد و کار تا آستانه زدوخورد پیش رفت، اما قزاقها با خشونت و تیراندازی آنان را پراکنده کردند.»
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
چقدرداستان این روزهای ایران است که عده ای با اطمینان از وعده و وعیدهای دروغین غرب وآمریکا باز دل درگروئه انها دارند .همگی در خوابن.
خدا رحمت کنه
هم ایشون رو و هم مبارزان جنگلی خصوصا میرزا کوچک خان رو
هم ایشون رو و هم مبارزان جنگلی خصوصا میرزا کوچک خان رو