اشعار برگزیده به مناسبت وفات حضرت ام البنین (س)
پس از شهادت حضرت زهرا (س)، فاطمه کلابیه به عقد حضرت علی (ع) درآمد و در خانه بهترین فرستادگان الهی با چهار فرزند خود «عبدالله»، «عباس»، «عثمان» و «جعفر» برای امیرالمومنین (ع) همسری کردند و در واقعه کربلا فرزندانش را در راه امام حسین (ع) به پیشگاه خداوند تقدیم کردند.
از وفات این بانوی مجلله، تاریخ دقیقی مشخص نیست، اما آنچه در اسناد مکتوب معروف است، حضرت امالبنین (س) در ۱۳ جمادی الثانی سال ۶۴ هجری قمری از دنیا رفتند و پیکرشان در بقیع دفن شده است.
همزمان با فرارسیدن وفات حضرت امالبنین (س)، شاعران بسیاری در کشورمان، در مدح و مقام صبوری این حضرت ابیاتی را سرودهاند که در زیر به برگزیده ترین اشعار آنها اشاره میکنیم.
مادر روزهای دلتنگی
بانوی گریههای طولانی
میشد از موج اشک هر روزت
اسمان مدینه طوفانی
بسکه با سوز روضه میخواندی
پا به پایت مدینه مینالید
چشمهای غسی مروان هم
گاهی از گریهی تو میبارید
اسمان را به گریه وا میداشت
چشم ابری و اه هر روزت
چشم خاکی و غصه دار بقیع
مینشسته به راه هر روزت
کربلا بود و روسفیدی تو
لحظه امتحان سخت خدا
پسرانت یکی یکی رفتند
شیر مردان درسهای شما
گرچه با چشم خود ندیدی که
کربلا را چه ماجرایی بود
زندگی تو بعد عاشورا
گریه در گریه کربلایی بود
حسن کردی
تو زیبا شدی کوه و دریا شدی
یه باغی پر از عطر گلها شدی
یه همدم تو غمها برای علی
یه زهراترین بعدِ زهرا شدی
توموندی کنار علی یک تنه
تو گفتی که زهرا پناه منه
نذاشتی علی بت بگه فاطمه!
نذاشتی که زینب دلش بشکنه!
نخ چادرت دلبری میکنه
تورو فاطمه یاوری میکنه
واسه بچه هاش مادری کردی و
واسه بچه هات مادری میکنه
چقد مثل زهرا شده شوکتت
چقد مثل زهرا شده غیرتت
ایشالا نشه دست و بازوت کبود
ایشالا که نیلی نشه صورتت
ایشالا که آتیش نیاد سوی تو
نشینه غلافی به بازوی تو
همیشه بمونی کنار علی
الهی نبینم که پهلوی تو….
واست کوچه رو دلربا میکنن
پر از عطر خوب خدا میکنن
قدم میزنی تا توی کوچهها
پسرهات برات کوچه وا میکنن
الهی نبینی غم حیدرو
نبینی غم ساقی کوثرو
نداره دلی خوش زدیوار و در
امیری که کنده در خیبرو
میترسم بخونم برات روضه من
فقط اینه دیگه دعام دائماً
ایشالا توی کوچه عباس تو
نبینه چیزایی که دیده حسن
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
خدا محسنو برده پیش خودش
به جاش داده عباس نام آوری
تویی اوج زنهای مردآفرین
شدی بعد زهرا تو زهراترین
تو ام الوفایی، تو ام الادب
شدده نام زیبایت ام البنین…
محسن کاویانی
چه گام استواری در دفاع از اصل دین داری
به راهی که در آن هستی بدون شک یقین داری
تو هم ام الادب هستی و هم ام البنین هستی
ارادتهای دیرین بر امیرالمومنین داری
هنر داری جگر داری قمر داری پسر داری
تو آن ماهی که دامانی به حق ماه آفرین داری
خودت را از زمانی که کنیز فاطمه خواندی
عزیز زینبش گشتی مقامی اینچنین داری
به دستت پرورش دادی علمداری بدون دست
یقین دارم که تو دست خدا در آستین داری
برای هر حروف حا و سین و یا و نون خاتون
چهار عاشق به مانند رکاب آن نگین داری
مزارت عرش اعلا شد زیارتگاه سقا شد
اگر چه مرقدی از خاک روی این زمین داری
محسن صرامی
خون قلبم نه ز داغ پسرم ریخت حسین
آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین
زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت
از غم موی سپیدش جگرم ریخت حسین
خواهرت گفت که از نیزه دهانت خون شد
ناگهان بند دل از این خبرم ریخت حسین
من شنیدم بدنت زیر سم اسبان رفت
تنت انگار که پیش نظرم ریخت حسین
گفت: راوی که جگر گوشه اَت ارباً ارباست
از دلم سختیِ داغ پسرم ریخت حسین
در ره یاری ارباب پسر یعنی چه؟
شکر، پیش قدمِ تو قمرم ریخت حسین
مادر آن است که یار غم زهرا بشود
پس چه بهتر که به پایت ثمرم ریخت حسین
پسرانم همه بودند سپرهای حسین
سپر من همه در حفظ حرم ریخت حسین
آب اگر ریخت ز مشک پسرم، شرمنده…
آبرو بود که از چشم ترم ریخت حسین
مرغ باغ ملکوتِ تو شده عباسم
او به پرواز شد و بال و پرم ریخت حسین
مادرت آمد و دست پسرم را بوسید
عرق شرم ز روی پسرم ریخت حسین
محمود ژولیده
ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی
جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی
تنها نه دلگرمی مادر بودهای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی
بر گردنم انداختی با دستهایت
زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»
زینب کنار گوش من آهسته میگفت:
هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی
از خواری بعد از تو گفت و گفت: دیگر
بر پیکر مانیست جایی از سپیدی
یک تکه مشک پاره را تا داد دستم
فهمیدمای بالا بلند من چه دیدی
از مشک معلوم است با جسمت چه کردند
وای از زمین افتادن، و از ناامیدی
باور نخواهم کرد تا روز قیامت
بی دست افتادی، به خاک وخون طپیدی
در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم
پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم
قاسم نعمتی
با اینکه عمری در دواوین کهن هستی
ام البنین! اما فراتر از سخن هستی
مانند زهرا از تو بوی گریه میآید
ام البکای دیگری در شعر من هستی
در روضهی مادربزرگم سفره ات پهن است
تو اول هر ماه شمع انجمن هستی
نامادری! مادر صدایت میکند زینب
یعنی تو هم ام الحسین ام الحسن هستی
یک نیمه ات ام البنین و نیمی ات زهراست
گویا دو روح توأم در یک بدن هستی
فاطمهی ام اسد باید خطابت کرد
تو از خواتین غیور شیرزن هستی
عمری به زیر چادرت اهل کسا داری
با چهار تا اولاد خود یک پنج تن هستی
تنهایی، اما هیئت سیاریای بانو
هم نوحه خوان هم گریه کن هم سینه زن هستی
کوچه به کوچه سیل اشک ات شهر را برداشت
صاحب عزای کشتهی دور از وطن هستی
از گریه ات هرشب گریزی تازه میسازی
هم خبرهی در روضهای هم اهل فن هستی
شیب الخضیبی ماتمش خدالتریب ات کرد
از سوگواران امام بی کفن هستی
ام المصائب شد اگر که عمهی سادات
از سال شصت و یک تو هم ام المحن هستی
****
“دوران” و “بابایی” و “قربانی” و “شیراوژن”
تو مادر عباسهای صف شکن هستی
علیرضاخاکساری
بدون ماه قدم میزنم سحرها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را
چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این پیر زن پسرها را
چه مشکل است که از چهار تاپسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را
نشسته است سر راه، روضه میخواند
که در بیاورد آه …آه رهگذرها را
ندیده است اگر چه، ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
کنار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را
بشیر آمد گفتی که از حسین بگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی
به خانهی ولله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی
به جای اینکه شوی مدعی همسری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
تنور خانهی حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی
پهار تا پسر آوردهای برای علی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی
دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربی تو خار گیر نکرد
تو را که فرق علی دیدهای و خونحسن
به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد
به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانهی تو نیت حصیر نکرد
از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد
چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به نعل تازه گرفتند تا بدنها را
به ضرب دست لگد میزدن زنها را
علی اکبر لطیفیان
منبع: خبرنگاران جوان
انتهای پیام/