اینجا هنوز همسایگی نمرده است
برای دیدار با خانواده خانم زارع به سمت خیابان زرکش در شرق پایتخت می رویم. شمایل محله با آن کوچههای قهر و آشتی و خانههای پا به سن گذاشته و درهای آهنی جمعوجوری که طرح گل و مرغی دارند، دهه شصت را در ذهنمان تداعی میکند. فریبا زارع مستأجر یکی از خانههای جنوبی محله است که دیوارهایش حسابی به نم و نا پس دادن افتادهاند. از دالان تاریک ورودی پلههایی که طارمیهای کچی دارند میگذریم و خودمان را به طبقه دوم میرسانیم. رضای ۱۳ ساله با آن قد و قامت بلند و همه اضافهوزنش تا ما را میبیند پشت اندام ریزه و نارس زهرای ۷ ساله قایم میشود. خانم زارع به استقبالمان میآید و بچهها از سروصدا کردنی که برای دیدن تازهواردها و غریبهها راه انداختهاند میافتند.
دست روی زانوی خودم گذاشتم
در خانه اسباب و اثاثیهای به هم نمیرسد. سقفها شکم جلو داده و دیوارها به طبله افتادهاند. رختخوابهای گوشه اتاق رویهم سوار هستند و تلویزیون و میزش تنها وسیلهای است که در اتاق به چشم میخورد. کمی دورتر از ما در انتهای تک اتاق خانه میز چرخخیاطی خودش را به رخ اتاق خالی میکشاند. خانم زارع با مچبندهای طبی که به دستهایش بسته سینی چای را روی فرش هل میدهد و زیر لبی عذرخواهی میکند. میدانیم که همسایهها آستین بالا زدهاند و با وام و کمکهای مستمر این خانه را برای خانم زارع اجاره کردهاند. رضا و زهرا را با وعده خوراکیهایی که برایشان بردهایم کنار دستش مینشاند و راوی اتفاقهای تلخ و شیرین این روزهایش میشود: «خیلی زود ازدواج کردم. ساکن یکی از شهرستانهای استان لرستان بودیم. شناختی از همسرم نداشتم. با شروع زندگی مشترکمان خیلی زود متوجه اختلالهای رفتاریاش شدم. به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا بود. با تولد پسرمان علائم بیماریاش شدت گرفت. رضا دوساله بود که پزشکها به من گفتند اختلال اوتیسم دارد. دستمان تنگ بود. نتوانستم کاردمانی از را از همان سن شروع کنم. به همین خاطر بیماریاش شدت گرفت.» زارع میگوید از همان موقع دست روی زانوی خودش گذاشته تا بتواند دخل زندگیاش را با خرجش جور کند: بیماران اسکیزوفرنی بسیار بدبین هستند. مدام از دیگران گریزاناند و نمیتوانند مسئولیتپذیر باشند. همسرم هرچند وقت یکبار ما را تنها میگذاشت. شغل مشخصی نداشت. بیشتر با کمک خانوادهام که آنها هم مشکلات مالی داشتند روزگارمان را میگذراندیم. از همان موقع به کلاس خیاطی رفتم. چون انگیزه داشتم خیلی زود موفق شدم. وام گرفتم و چرخخیاطی و سفارش کار گرفتم. روزها کنار رضا که داشت قد میکشید سفارشها را یکی بعد از دیگری تمام میکردم و بااینحال سایه نداری هنوز بالای سرمان بود.
اصرار می کرد بچه ها را سر راه بگذاریم
رضا ۶ ساله بود که خواهرش زهرابه جمع خانواده اضافه شد. خانم زارع میگوید دخترش از بدو تولد نارساییهایی داشت و از سهماهگی به بعد پزشکها بیماریاش را سی پی تشخیص دادند: زهرا از بدو تولد با نوعی فلج مغزی به دنیا آمد. دنیا برایم تیرهوتار شده بود. همسرم ترکم کرده بود. باوجود مشکلات بچهها دیگر کمتر میتوانستم سفارش کار بگیرم و با کمک خانوادهام زندگیمان را میگذراندیم. زهرا ۳ ساله بود که همسرم به خانه آمد. به من پیشنهادی داد که هنوز هم یادآوری آن بغض به گلویم میاندازد. به من گفت بچههای ما که قدرت تکلم ندارند و نمیتوانند بگویند خانهشان کجاست و بچههای چه کسی هستند. بیا باهم به یک خیابان شلوغ برویم و بچهها را رها کنیم. مدام این حرفها را تکرار میکرد. میگفت باید هر دو باهم و بدون بچهها به شهرستانمان برگردیم. بیماریاش شدت گرفته بود و صبرو حوصله من را برای تحمل بچههای نارسمان نداشت. این بود که باز خیلی زود ترکمان کرد و رفت.
برایم خواهری کردند
با شدت گرفتن علائم اسکیزوفرنی همسرم مدام ترس این را داشتم که به دلیل نفرتش از بچهها آسیبی به آنها برساند. بالاخره تصمیمم را گرفتم و با گواهیهای پزشکی و مدتها رفتوآمد به دادگاه خانواده از او جدا شدم. اما این تازه اول مشکلات بود. صاحبخانهها به زن تنهایی که دو بچهها معلول داشت بهراحتی خانه نمیدادند. تنها شدم اما هنوز امید داشتم. خدا صدایم را شنید و همسایههایی به من داد که برایم خواهری کردند. از همان روزها به سرای محله رفتوآمد داشتم. کمکم خانمهای همسایهام با مشکلات من و بچهها یم آشنا شدند. آنها خودشان هم در زندگیشان مشکل مالی داشتند اما بااینحال گروه خیریهای تشکیل داده بودند و من را در اولویت کمک رسانی هایشان قراردادند. با ورودشان به زندگیام پشتوپناه پیدا کردم. خودم را مدیونشان میدانم و دعاگویشان هستم.
صدقه قبول نمی کند
همسایههای خانم زارع که به جمع ما اضافه میشوند گل از گل بچهها میشکفد. با دیدن محبوبه سادات میر ترابی تلاش میکنند تا کلماتی به زبان بیاورند. خانم میر ترابی مثل همیشه دستپر به این خانه آمده است. دوچرخهای که خرید آن از توان خانم زارع خارج بوده را همراه آوردهاند تا کمکحال زهرا در کاردرمانیاش شود. ترابی میگوید همسایهها هوای خانم زارع و بچههایش رادارند: «خوشبختانه در همین مدتی که با این مادر پرتلاش آشنا شدیم توانستهایم تا حدودی دغدغهها و نگرانیهایش را کمرنگتر کنیم. ایشان باوجود داشتن دو فرزند معلول روحیه محکم و خوبی دارد. بههیچعنوان از ما کمک بلاعوض دریافت نمیکند و با سختکوشیاش در کار خیاطی و امور دیگر کمکحال ما شده است.» خانم ترابی میگوید با کمک همسایههای خیرش حالا اجاره خانه خانم زارع ماهبهماه پرداخت میشود. برای کاردمانی بچهها با بهزیستی ارتباط گرفتهایم و با پیگیریهایمان توانستیم تخفیفهای قابلتوجهی دریافت کنیم. زهرا استخوانهای ضعیفی دارد. چند باری پاهایش پیچخورده و با هر زمین افتادن استخوانهایش آسیب جدی میبینند. توصیه پزشک بود که برایش دوچرخه خریداری کنیم. خوشبختانه با سایت سایه که سامانه کمک به نیازمندان است ارتباط برقرار کردیم. نیاز خانم زارع ثبت شد و خیلی زود یک توانمند دوچرخه را خریداری و برای ما ارسال کرد و آرزوی زهرا برآورده شد.
امین بین توانمندان و نیازمندان
خانم ترابی میگوید هنوز هم هستند همسایههایی که از هم دستگیری میکنند. مهربانی نمرده است و مردم در همین شرایط سخت اقتصادی هم روزانه هوای همدیگر رادارند و درراه خدا انفال میکنند و شاهد و گواه این مدعا سایت سایه است: حدود یک سال است که با این سایت آشنا شدهایم. خوشبختانه مسئولان این سایت هم به گروه خیریه ما لطف داشتهاند و با راستی آزمایی هایی که انجامشده و در این سایت تعریفشده است خیلی راحت و ساده نیاز هر نیازمند را با جزییات به دست او میرسانند. این سایت امین بین نیازمندان و توانمندان شده است. ما گزارشی از وضعیت بیماری زهرا و شرایط خانم زارع در سایت گذاشتیم و خوشبختانه یک خیر دوچرخهای در همان سایزی که موردنیاز بود خریداری کرده و به ما رساندند. زندگی بیوقفه ادامه دارد و هرروز نیاز تازهای برای این بچه ها ایجاد می شو د. تا جایی که امکان داشته باشد در خدمت خانواده خانم زارع هستیم و در این راه سایت سایه کمکحال ماست.
مدیر سایت سایه:
در سایه کمکها به نیازمند واقعی میرسد
پلتفرم سایه یک سال و نیم پیش طراحی شد. سایتی که این امکان را به کاربران شبکه مجازی میداد تا از راه دور به جزئیترین شکل ممکن در جریان خواستههای نیازمندان قرار بگیرند. نفیسه حبیبی مدیر سایت سایه میگوید تابهحال با تعداد زیادی از خیریههای فعال محلهای ارتباط گرفتهاند و همین امر باعث شده تا کمکهای توانمندان به شکل هدفمندی به نیازمندان واقعی برسد: «خیلی از ما در اطرافمان وسایلی داریم که دیگر به آنها نیاز نداریم. از طرفی این وسایل هنوز قابلیت استفاده رادارند. بسیاری از شهروندان نیز هستند که بهطور ماهیانه مبلغی به نیازمندان کمک میکنند اما همیشه این دغدغه رادارند که این کمک به دست نیازمند واقعی میرسد یا نه. در سایت سایه موفق شدیم از طریق خیریههای فعال این دغدغه را رفع کنیم. هر نیازمند با شناسه مشخصی در این سایت به ثبت میرسد. به این شکل حتی خیریهها هم میتوانند متوجه این شوند که آن نیازمند با چند خیریه در ارتباط است و بهطور دقیق از چه نوع خدماتی بهرهمند میشود.» حبیبی میگوید پیشازاین امکان سودجویی از خیریهها وجود داشت و برخی از خیریهها بهطور موازی خدمات مشابهی به نیازمندان ارائه میدادند. در حال حاضر بااتصال این خیریهها به سایت سایه امکان موازی کاری به حداقل رسیده است و نیاز نیازمندان با تنوع بسیار بالا و بهطور جزئی در دسترسشان قرار میگیرد. حبیبی میگوید استفاده از سایه ساده است و فقط کافی است برای ورود به آن آدرس sayeh.ir را در مرورگرهای وب جستجو کنید: «خوشبختانه ثبت نیازها در سایت سایه توسط معتمدترین خیریهها انجام میشود و به این شکل مخاطبان سایت میتوانند با دستباز نوع کمکشان را بدون دغدغههای همیشگی انتخاب کرده و اجرایی کنند. توانمندی که دوچرخه را برای زهرا خریداری کرد از ریز جزییات بیماری زهرا و وضعیت خانوادهاش اطلاع داشت و آگاهانه نوع کمک خود را با توجه به این گزارش که در سایه به ثبت رسیده بود انتخاب کرد. اگر میخواهید کمکتان باواسطهای مطمئن به نیازمندان برسد حتماً به این سایت سر بزنید.
گذر از هفت خوان رستم
زهرا با سرو صدا روی دوچرخه می نشیند.حاضر نیست کیفی که تازه از خانم های هسایه هدیه گرفته را از دوشش به زمین بگذارد.دوچرخه دل رضا را هم برده اما از حرکت چرخ هایش هراس دارد هنوز.نگاه فریبا زارع به پاهای زهرا که از زور لاغری استخوان هایش بیرون زده گره خورده است.لبخند روی لب هایش کش می آید و می گوید دیگر احساس تنهایی نمی کند .انگار درد هایش را تقسیم کرده اند و حالا فقط و فقط باید برای بچه هایش مادری کند.زارع می گوید تنها همسایه های خیرش بوده اند که باری از دوشش برداشته اند آن هم در روزهایی که همه فکر می کنند همسایه از همسایه خبر نمی گیرد:«همین جا به همه والدینی که دو بچه معلول دارند می گویم که دل به وعده های دولتمردان خوش نکنند.آن ها چپ و راست مصاحبه می کنند که به خانواده هایی که دو معلول دارند خانه تحویل می دهند.اما رسیدن به این خانه ها برای ما که با وجود بچه های معلول آه در بساط نداریم مثل گذر کردن از هفت خوان رستم می ماند.بارها بچه ها را ساعت های طولانی به دیگران سپردم و به دنبال این وعده ها از اداره ای به وزارت خانه دیگر رفته ام.حتی رو در رو با مسئولان شورای شهر و نمایندگان مجلس صحبت کردم اما همیشه به در بسته خوردم.این همسایه هایم بودند که به خواست خدا در مهربانی و را به روی من باز کردند و حالا با حضور شان دلم به روزهایی که هنوز نیامده اند گرم است.
فارس پلاس