سرهنگ گفت سرباز شما هستیم
سوپروایزر یکی از بیمارستانهای شمال کشور روایتی منحصر بهفرد از حمایتهای مردم شهرش دارد؛ از کمکهای جالبی که درست در سختترین روزها، هر کدام یکجور دلگرمشان کرد و خستگی را از تنشان تکاند.
همه میدانستیم کرونا، دیر یا زود پایش به ایران ما هم باز میشود و وقتی آمد، خیلی زود تمام زندگیمان را تحتتاثیر قرار دادهاست. اما برای پرستارها و کادر درمانی همهچیز خیلی فرق میکرد؛ آنها از همان لحظه اول، درست وسط ماجرا قرار گرفتند. حتی شاید فرصت نکردند قبل از ورود به قرنطینه و شروع روزهای سخت پشتسر هم، یک دل سیر خانوادهشان را ببینند. حالا این روزها برایشان سخت و نفسگیر میگذرد، اما دیگر خانوادهای دارند به بزرگی مردم ایران که هرطور بتوانند، میخواهند باری از روی دوش این سفیدپوشان دوستداشتنی بردارند. «مریم توانا» یکی از پرستارهایی است که در بیمارستانی در شمال کشور، که از اولین روز ورود کرونا به کشور درست در وسط میدان بوده و روایتی خواندنی از مهر مردمی دارد که سختی این روزها را برایشان کمتر کردهاند.
از استرس تپش قلب و درد معده گرفتهبودیم
تقریبا پنجم اسفند بود که بیمارستان ما به عنوان مرکز کرونا وارد مرحله کاری جدیدی شد. من ۲۰ سال است که در بیمارستان کار میکنم و ۱۰ سال مسئول اورژانس حوادث و تصادفات بودم. تمام این سالها در وسط بحران کار کردهام و تجربه اداره کردن تصادفات اتوبوسی را زیاد داشتم، اما اعتراف میکنم هیچ وقت چنین شرایطی را تجربه نکرده بودم. بحرانی که قویاً جان خودم و همه بیماران را هدف گرفته بود و برای همه ما ناشناخته بود. اولین مریض مبتلا به کرونا وقتی وارد بیمارستان شد، هیچکداممان اطلاعاتی در موردش نداشتیم؛ همه ما از استرس تپش قلب و درد شدید معده پیدا کرده بودیم.
گفتم این خانمها خط مقدم هستند
امکانات حفاظتی ما برای مواجهه با بیمار به تعداد انگشتهای دست بود؛ دانشگاه علوم پزشکی هم که بیمارستان ما زیرمجموعه آن است، به ما اعلام کرده بود، امکاناتش محدود است و اعلام کرده بود تقریبا در وضعیت جنگی قرار داریم. مرخصیها لغو و همه باید به حالت آمادهباش در میآمدند. این در حالی بود که امکانات ما بسیار محدود بود. در شرایطی که پرسنل و پزشکان اورژانس، رادیولوژی، آزمایشگاه، پزشکان متخصص عفونی و بخشهای بستری، همگی برای مراقبت نیاز به کیت حفاظت فردی داشتند، تعداد کیتهای ما ۱۵ کیت بود که از یک بیمارستان دیگر قرض کرده بودیم.
بیشتر بخوانید:
بعضی همکارانم فرزند زیر دو سال داشتند
من سوپروایزر بخش بودم؛ وقتی به بازرس دانشگاه در مورد کمبود امکانات اعتراض کردم، در جواب گفت «شما کارمند دولتید و موظفید با همین شرایط کار کنید.»، اما وضعیت خیلی بدتر از این حرفها بود؛ به او گفتم «در دوران جنگ مردهای با غیرتمان خط مقدم بودند و ما خانمها پشت صحنه حمایتشون میکردیم. ولی الان خانمها خودشان خط مقدم هستند؛ اما بدون سلاح، خوشا به غیرت شما!». علت این صحبتم این بود که بسیاری از خانمهایی که باید کشیک میدادند، از مادران شیرده بودند و فرزندان زیر دو سال داشتند. اینجا و در شرایط بحرانی مجبور بودیم همه آنها را موظف کنیم سر کشیک بیایند. خدا میداند چه زجری کشیدم وقتی شاهد گریهها و احساس بیپناهیشان بودم.
یک خبرنگار همه چیز را عوض کرد
نمیدانم چطور شد که یکی از خبرنگارها در جریان مشکلاتمان قرار گرفت؛ بعد فرماندار، دادستان و امام جمعه شهر را در جریان مشکلات ما گذاشت. به آنها گفت این خانمهایی که در این بیمارستان دارند، بیدفاع دارند میجنگند، عزیزان و خواهران ما هستند. شاید باورتان نشود خبرنگارها دست به دست هم دادند و مردم و مقامات شهر را در جریان مشکلات و سختیهای ما گذاشتند. اول فرماندار، دادستان و امام جمعه از هزینه شخصی خودشان، از بازار آزاد برایمان کیت حفاظتی خریدند. بعد هم خیّرهای شهر را درگیر کردند؛ یکدفعه دیدیم انبار بیمارستان از ماسک و لباسهای ایمنی پر شده است.
سرهنگ گفت ما سرباز شما هستیم
دادستان و امام جمعه به بیمارستان آمدند؛ به پرستارها سرزند و از مشکلاتمان پرسیدند. به پرستارهایمان گفتند شما فقط بگویید به چه چیزی احتیاج دارید، ما برایتان فراهم میکنیم. نمیگذاریم شما در کنار سختی کارتان، استرس امکانات داشته باشید. بعد هم یکی یکی خیرین وارد کار شدند. قرنطینه داخل بیمارستان آماده شد؛ هم برای خانمهای پرستار، هم برای آقایان.
فرمانده سپاه شهر، سرهنگ عسگری هم به بیمارستان آمد و گفت برای هر نوع کمکی آماده هستند. بعد هم گفت در این جنگ شماها فرمانده ما هستید و ما سربازانتون، امر کنید ما چیکار کنیم، ما هم اطاعت میکنیم. این صحبت ایشان برای ما یک دنیا روحیه است. یعنی با وجود تمام این سختیها، تنها نیستیم و دلمان قرص است اگر هرجایی کم بیاوریم، همه با همه توان به کمک ما میآیند.
حالا همه شهر دست به دست هم دادهاند
بعضی از خانمها بهخاطر بچهداشتن، شرایط حضور در قرنطینه را نداشتند؛ در نهایت مجبور شدند بچه هایشان را به خانه مادرشان بفرستند. الان که ۱۰ روز از شروع بحران میگذرد خیلی هایشان جدای از سختی کار و استرس بیمار شدن، دوری از فرزندشان دارد آنها را از پا میاندازد. اما حالا دیگر همه مردم شهر دنبال این هستند کاری کنند تا ما احساس بی پناهی نکنیم.
مسئولیت اداره بخشها خیلی سنگین بود، در این ده روز فقط یکبار پیش آمد که تونستیم ناهار بخوریم؛ گاهی حتی فرصت خوردن یک استکان چای پیدا نمیکردیم. آن یکبار هم روزی بود که یکی از خانمهای شهر، مقدار زیادی غذا درست کرد و به بیمارستان آورد. فقط خدا میداند چقدر با ذوق آن غذا را خوردیم و چقدر دلگرم شدیم. آن خانم وقتی غذا را به مسئول روابط عمومی بیمارستان تحویل میداد، گفت: شنیدهام همه شما از صبح تا شب بیمارستانید، منم میخواستم کمکی بکنم، تنها کاری که از دستم بر میآمد غذا درست کردن بود. نشد که او را ببینیم و بگوییم همین غذا چقدر خستگی را از تنمان بیرون کرد و به ما روحیه و انرژی داد.
یکی از شرکتها برای بیماران میوه را تقبل کرد؛ سیب و لیمو. یکی میان وعده عصر برای بیماران را قبول کرد؛ کلی از افراد مختلف و مخصوصا طلبهها اعلام آمادگی کردند که به عنوان نیروهای خدمات به ما کمک کنند. یکی برای ما و بیماران آب معدنی آورد. دادستان شهر برای دلگرمی بچهها از خیّرین پول جمع کرد و به پرستارها کارتهای هدیه ۵۰۰ هزار تومنی دادند تا دلگرم شوند.
اگر مردم شهرم نبودند، حتما از پا افتاده بودیم
یکی از خانمها هم که خیاط بود، وقتی فهمید لباسهای ایمنی پرستارها کیفیتش مناسب نیست، قبول کرد تا به تعداد ۴۰۰ تا لباس محافظتی بدوزد. لباسهایی یکسره است و سر تا پا را بهطور کامل میپوشاند. حتی امروز یکی که آرایشگاه مردانه داشت، آمد موهای پزشکان و پرستارهای آقا را کوتاه کرد. شهردار شهرمان در خیابانهای منتهی به بیمارستان، بنرهای تشکر گذاشت؛ تا همه شهر اعلام کنند مردم شهر قدردان زحمات کادر بیمارستان هستند و پشتشان خالی نیست.
خیلی خوشحالم
اوایل بهخاطر ترس عمومی و ناشناخته بودن بحران، به قدری دید عمومی نسبت به ما بد بود که سعی میکردند با خانواده کسانی که با پرستارهای بیمارستان ما نسبت داشتند، ترک رابطه کنند! حتی آژانسها هم تا اسم بیمارستان ما را میشنیدند، قبول نمیکردند بیایند. ولی حالا خبرنگارها و مسئولین شهری دید مردم را نسبت به کار ما تغییر دادند. من هیچ وقت فکر نمیکردم خبرنگارها اینطور بتونند کارگشا باشند. خیلی پیگیر کار ما بودند؛ حتی شبانهروزی. این بحران باعث شد ما بیشتر در جریان زحمات و فدارکاریشان قرار بگیریم. واقعا از همه آنها ممنونیم.
اگه مردم شهرم نبودند، حتما پرستارها از پا در میآمدند؛ مخصوصا اینکه مریضها همراه ندارند و طبیعتا مراقبت خیلی بیشتری میخواهند. پرستارها هم دارند شیفتهای ۱۲ ساعته را تحمل میکنند. خیلی خوشحالم که حالا همکارانم دلشان گرم است و خستگیشان کمتر میشود.
منبع: فارس / کد خبر: ۱۳۹۸۱۲۱۸۰۰۰۵۸۹
ارسال نظرات