«هلههوله خوری» خبری را کنار بگذاریم
محمد مهر در ادامه مطلب خود در روزنامه جوان نوشت: رولف دوبلی در کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» - ترجمه عادل فردوسیپور، بهزاد توکلی و علی شهروز – بخش «چرا نباید اخبار را دنبال کنی؟ یا توهم اخبار» را اینگونه آغاز میکند: زلزله در سوماترا، سانحه هوایی در روسیه، مردی که ۳۰ سال دخترش را در زیرزمین زندانی کرد، جدایی هایدی کلوم از سیل، حقوقهای بالا در بانکهای امریکا، حمله در پاکستان، استعفای رئیسجمهور مالی، رکورد جدید جهانی در پرتاب وزنه. آیا واقعا نیازی هست همه این چیزها را بدانی؟ ما به طرز اعجابآوری بمباران اطلاعاتی میشویم، اما به طرز اعجابآوری کم میدانیم. چرا؟ چون دو قرن پیش قالب مسمومی از اطلاعات را تحت عنوان اخبار خلق کردیم. اخبار برای ذهن به مثابه قند است برای بدن: اشتهاآور، آسان هضم و در درازمدت بسیار مخرب.
نویسنده تجربهاش در بیرون آمدن از آوار اخبار را اینگونه با مخاطب در میان میگذارد: سه سال قبل تجربهای را شروع کردم. ممنوعیت خواندن و شنیدن اخبار. حق اشتراک تمام روزنامهها و مجلاتم را لغو کردم. از شر تلویزیون و رادیو خلاص شدم. نرمافزار اخبار را از روی آیفونم حذف کردم. دست به هیچ روزنامهای نمیزدم و وقتی در هواپیما کسی بهم پیشنهاد خواندن مطلبی را میداد عمداً به سمت دیگری نگاه میکردم. چند هفته اول سخت بود، خیلی سخت. مدام میترسیدم چیزی را از دست بدهم، اما بعد از مدتی جهانبینی تازهای داشتم. نتیجهاش بعد از سه سال: افکار صریحتر، دید ارزشمندتر، تصمیمات بهتر و زمان بسیار بیشتر؛ و بهترین نکته؟ هیچ چیز مهمی را از دست ندادم. شبکه اجتماعی من، فیسبوک نبود که شبکهای در جهان واقعی و متشکل از خویشاوندان و آشنایان است و بهعنوان فیلتر خبری برایم کار میکند و مرا در چرخه نگه میدارد.
چند خبر و کلیپ در روز میبینید و میخوانید؟
فکر میکنید از صبح که خواب و بیدار و چشم بسته، دستمان را مثل پرندهای دستآموز میفرستیم سراغ گوشی همراهمان تا شب که بالاخره خستگی مفرط بدن مجابمان میکند گوشی را کنار بگذاریم، شاید هم این گوشی است که ما را کنار میگذارد، به طور متوسط چند خبر در روز میخوانیم و مهمتر از آن ماحصل این خبرها چیست. چند صد خبر، چند ده کلیپ، یا حتی به شکل دیوانهتر: چند هزار خبر و چند صد کلیپ، تعبیر قند برای خبر، تعبیر واقعبینانه و جالبی است. در واقع ما مثل کسی هستیم که مدام میخواهد با نوشابه انرژیزا روزگارش را بگذراند؛ یعنی سطح انرژیاش را بالا میآورد، اما عملاً تغذیه باارزش اتفاق نمیافتد. یک بدن تا کی میتواند با توسل به نوشابه انرژیزا روی پا بایستد؟
چرا دیوانهوار دنبال خواندن خبرهای بیرون هستیم؟
چرا ما در دام خوانشها و دنبال کردنهای دیوانهوار خبر میافتیم؟ برای اینکه خبر حاوی نوعی جذابیت و تازگی است، در واقع ما دنبال تازههای بیرون میگردیم، تازههایی که البته به سرعت کهنه میشوند. نتیجه بازی استقلال و پرسپولیس برای ما خبر جذاب و تازهای است، اما به سرعت کهنه میشود. دانستن پشت صحنه زندگی هنرپیشهها برای ما جذابیت دارد، ولی به محض اینکه از آن پشت صحنه آگاه میشویم خبر به سرعت کهنه میشود؛ یعنی همان خبر دیگر نمیتواند فردا ما را ذوقزده کند، مگر اینکه باز ابعاد تازهای از آن پشت صحنه بر ما فاش شود، بنابراین ما به طور اعتیادآوری نیاز به خبرهای جذاب از بیرون داریم. با این توضیح که عمر جذابیت و تازگی این خبرها بسیار کوتاه است. البته طیف خبرهایی که ما را جذب میکنند، میتواند بسیار متنوع باشد؛ یعنی ما بدون آن که آگاه باشیم حتی به طرز ویرانکنندهای به اخباری متمایل میشویم که ما را نگران میکند، البته رسانهها هم با آگاهی از نیاز ما به نگران شدن، جریان تولید خبر را بهگونهای تنظیم میکنند که در جهت این خواست ما باشد. وقتی مثلاً یک هواپیمای مسافربری سقوط میکند، احتمالاً دیدهاید که رسانهها از کوچکترین خبر مربوط به نقص فنی در پروازهای دیگر هم نمیگذرند و انگار دوست دارند التهاب خبری را همچنان زنده نگه دارند. وقتی چند قتل پشت سر هم و مشکوک روی میدهد، رسانهها بسیار تمایل دارند که از عنوان «زنجیرهای» استفاده کنند و در ادامه این پرسش را طرح کنند که آیا باید منتظر قتلهای دیگر هم باشیم؟ طرح این سؤال از تمایل رسانهها برای ادامه این قتلها خبر میدهد و در راستای همان تولید نگرانی است که مخاطبان به دنبالش هستند، همچنین قتلهای دیگری که ممکن است واقعاً در ارتباط با قتلهای پیشین هم نباشند با گمانهزنی به قتلهای زنجیرهای وصل میشوند تا ابعاد هیولاییتری به این قتلها داده شود یا اینکه رسانهها تلاش میکنند از عناوین مخوف و تاریک مثل خفاش، شیطان و نظایر آن برای قاتل استفاده کنند تا مخاطب مجاب شود با یک سیاهچاله بزرگ روبهرو است.
پاسخی که رسانهها به نیاز ما به نگران شدن میدهند
در واقع اینطور بگوییم وقتی ما از درون دچار نگرانی هستیم، میخواهیم شواهد این نگرانی را هم در بیرون ببینیم یا حتی خلق کنیم، بنابراین در فضای امروز، رسانهها به این تحریف شناختی ما کمک میکنند، یعنی، چون خواست ما نگران شدن است آنها با تولید اخبار نگرانکننده عملاً به خواست ما پاسخ میدهند و دامن میزنند، مثل اینکه کسانی میخواهند وحشتزده شوند، بنابراین در دنیا کمپانیهای فیلمسازی، کارگردانها و بازیگرانی هستند که با تولید فیلمهایی در ژانر وحشت، این تقاضا را پوشش میدهند. وقتی شما صفحه حوادث یک روزنامه را میخوانید و در آن با اخباری از قتل، تجاوز و اختلاس روبهرو میشوید، خواه ناخواه نگران میشوید. چرا؟ چون ذهن انسان مجهز به سلاح خطرناکی به نام تعمیم است، بنابراین دچار تحریف بزرگنمایی میشود و آن ذهن تاریکباف، یک خیابان را که در آن قتل روی داده به همه خیابانها تعمیم میدهد یا یک شعبه بانک را که در آن اختلاس روی داده به همه شعب بانکی تعمیم میدهد یا یک کارگر افغانی را که مرتکب جنایت شده به همه کارگران افغانی ربط میدهد.
این همه اخبار منفی از کجا میآید؟
اما مسئله از کجا شروع میشود؟ از یک خطای بنیادین در دنیای خبر. در واقع سنگ بنای خبر، کج برداشته شده است. ما به چه چیزی خبر یا حادثه میگوییم؟ آیا فقط قتل، دزدی و تجاوز حادثه است؟ فقط قطاری که به ایستگاه نمیرسد خبر است؟ رسانهها پاسخ میدهند حادثه وقتی اتفاق میافتد که قطار به ایستگاه نرسد. در واقع اغلب ما زمانی میتوانیم یک مرد یا زن را تبدیل به سوژه خبری کنیم که یا خود مرتکب رفتار هولناکی شده یا اینکه راوی چالشهای زندگی در ساحتهای مختلف آن باشد. قبول دارم گاهی ما با خبرهای خوب و امیدوارکننده هم روبهرو هستیم، اما وزن این خبرها در برابر موج خبرهای نگرانکننده چقدر است؟ البته شاید کسی بگوید اساساً زندگی بشرِامروز همین است، اما میتوان این سؤال را هم مطرح کرد که آیا این کیفیت از زندگی به خاطر این نیست که ذهن ما عادت کرده صرفاً روی سیاهیها تمرکز کند و ماحصل این تمرکز چیست؟ زایش خبرهای منفی و نگرانکننده.
سونامی خبر همیشه پشتِ در است
زمانهای قابلتوجهی از ما با خبرهای انبوه، پراکنده و سطحی بلعیده میشود. زمانهایی که میتوانست صرف امور خلاقانه یا عمیقتر شود. پرسش این است: چرا با وجود اینکه ما در گذشته نیز شاهد جذابیتهای خبری بودیم، اما وقت و زمان کمتری از افراد صرف دنبال کردن اخبار میشد؟ به یک دلیل ساده: در گذشته اگر کسی میخواست مثلاً در حوزه ورزش به اخبار مورد علاقهاش دسترسی پیدا کند، باید منتظر میشد تا صبح شود و او به یک کیوسک مطبوعاتی مراجعه کند تا ببیند در دنیای ورزش چه خبر است، اما اکنون وضعیت کمی تولید خبر و سطح دسترسی داخلی و خارجی قابل مقایسه با گذشته نیست. حتی شما نیازی به دانستن زبان خارجی هم ندارید. میروید صفحه ستاره فوتبال خارجی در اینستاگرام و سخنان او را به هر زبانی که باشد با استفاده از آیکون ترجمه به زبان خودتان برگردان میکنید و در جریان به روزترین اخبار قرار میگیرد، بنابراین شما وقتی گوشی خودتان را روشن میکنید مثل این است که دری را باز میکنید که پشت آن یک سونامی وجود دارد به محض اینکه در باز میشود سونامی شما را با خودش میبرد.
هله هوله خوری خبری را کنار بگذاریم
اینکه ما نسخه «گوشیات را بکوب زمین و خلاص!» بپیچیم ممکن است هیجانانگیز و آوانگارد به نظر برسد، اما شاید نسخه معقولتری هم بشود تجویز کرد. اینکه ما بتوانیم به همه شبکههای اجتماعی نه بگوییم، گوشیمان را از بالای یک پل به رودخانه بیندازیم یا به آتش بکشیم احتمالاً افراطی خواهد بود، اما میتوان راه متعادلتری هم در پیش گرفت: به جای هله هوله خوری خبری به خبرخوانی به اندازه و مفید روی آورد. فرض کنید یکی گرسنه است، اما به جای اینکه وعده باارزش و باکیفیت بخورد مدام در طول روز خودش را با هله هوله سیر میکند. غذاهایی که حاوی انرژی هستند، اما از ارزش غذایی لازم برخوردار نیستند و نیاز واقعی بدن را تأمین نمیکنند، بنابراین اگر کسی میخواهد به ذهن و روان خود آسیب نزند، لازم است در رژیم مصرف خبر دست به تجدیدنظر بزند و قوانین و قواعدی را دراینباره وضع کند وگرنه آن سیل پشت در او را با خود خواهد برد.
ما به چه چیزی خبر میگوییم؟
در واقع یک نکته کلیدی، بسیار مهم و تعیینکننده این است که شما به چه چیزی خبر میگویید؟ نگاه شما به خبر میتواند در امان ماندن از عوارض اعتیادآور به فناوریهای مدرن پیشگیری کند. مثلاً ممکن است کسی اساساً خبرهای مربوط به کتاب کودک را خبر نداند یا دیگری ممکن است چنین رفتاری با خبرهای حوزه سلامت داشته باشد، بر عکس ممکن است کسی خبرهای حوزه سلامت را دنبال کند و خبرهای حوزه سیاست را دنبال نکند. البته اگر فراختر به داستان نگاه کنیم احتمالاً اذعان خواهیم کرد که خبر معنایی بسیار گستردهتر میتواند باشد به این معنا که وقتی ما مثلاً به یک اثر هنری میپردازیم، یک رمان یا داستان کوتاه را میخوانیم یا یک کتاب عمیق فلسفی یا غزلی را مرور میکنیم در واقع دنبال کسب خبر هستیم. این تعریف نمیتواند بیراه باشد، بزرگان ما با این نوع نگاه، به خبر به مثابه آگاهی نگاه میکردند، مثلاً حافظ میگوید: «ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی» معلوم است که منظور حافظ این نبوده که مثلاً تلویزیون را روشن کن و ببین بازی برق شیراز و استقلال چند چند شد، یا مثلاً برویم پشت کاخ شاه شجاع گوش بایستیم، منظورش هم از صاحب خبر، صاحب امتیاز یک روزنامه یا سایت خبری نبوده. روشن است اینجا بیخبر کسی است که جان آگاهی ندارد و صاحب خبر به استناد مصرع دوم همین شعر - تا راهرو نباشی کی راهبر شوی- جان آگاه است.
همچنان که مولانا میگوید: «جان نباشد جز خبر در آزمون/ هرکه را افزون خبر جانش فزون/ جان ما از جان حیوان بیشتر/ از چه زان رو که فزون دارد خبر.» میتوان این ابیات مولانا را به قرینه ابیات دیگری از او: «ای برادر تو همه اندیشهای/ مابقی تو استخوان و ریشهای» تفسیر کرد. مولانا میگوید: علت اینکه جان ما بیشتر و ارزشمندتر از جان حیوان است، به خاطر این است که ما از یک حیوان باخبرتر هستیم، اما منظور مولانا از با خبری آن سطح نازل از خبرهایی که عموماً در رسانهها میبینیم و میشنویم نیست، چون او در جای دیگری تمایز حیوان به انسان را در اندیشه میداند و آشکارا میگوید اگر اندیشه را از انسان بگیرند استخوان و رگ و ریشهای بیش نخواهد بود. پس منظور مولانا هم از خبر، همان آگاهی و معرفت است و روشن است این آگاهی در درجه اول آگاهی به خود است، آگاهی به «من کیستم؟» نه اینکه بدانم بیرون از من چه اتفاقی میافتد.
اعتیاد به خبرهای بیرونی از بیخبری درون میآید
اغراقآمیز نیست اگر بگوییم علت اعتیاد ما به خبرهای بیرونی به بیخبری از احوالات خودمان برمیگردد. درست مثل وقتی که ما میخواهیم به چالشهای درون خود پشت کنیم، بنابراین مدام درِ یخچال را باز و بسته میکنیم و هله هولهها را در شکممان میریزیم. باز کردن مداوم صفحات شبکههای اجتماعی و وبگردیهای افسارگسیخته هم دقیقاً شبیه باز و بسته کردن درِ یخچال است. من، چون نمیخواهم با آنچه در درونم میگذرد روبهرو شوم مدام درِ چیزهایی را در بیرون از خود باز میکنم. فرق نمیکند درِ یخچال یا اینستاگرام یا تلگرام. مدام کلیپهایی از این و آن میبینم، در صورتی که اگر آخر همان ماه از من بپرسند کدام یک از آن خبرها یا کلیپها را به یاد داری یا مصرف آن خبرها و کلیپها در نهایت چه دستاوردی داشته واقعاً پاسخی ندارم. چرا؟ به خاطر اینکه نیاز واقعی من نبوده است. مثل وقتی که من واقعاً گرسنه نیستم و صرفاً براساس ملال درون غذا میخورم، بنابراین آن غذا، چون نیاز من نبوده جذبی در بدن من نخواهد داشت و صرفاً بدن مرا دچار زحمت، تورم، تلاش مضاعف، فرسودگی و اضافه وزن خواهد کرد، درست مثل وقتی که ما از تورم و تراکم اخبار بیرونی رنج میبریم.