کمالِ واقعی «حکایتهای کمال» کیست؟
نویسنده کتاب «حکایتهای کمال» که این شبها سریال آن با اقتباس از کتاب در حال پخش از تلویزیون است، میگوید: جانمایه «حکایتهای کمال» همان است که در سریال میبینید. ۹۹ درصد خاطرات من در کتاب آمده و من، کمالِ «حکایتهای کمال» هستم.
این شبها سریال «حکایتهای کمال» مخاطبان فراوانی را پای جعبه جادو یا همان تلویزیون نشانده است؛ قصههایی که به قلم محمد میرکیانی از نویسندگان برجسته کودک و نوجوان نوشته شده و حالا او پس از حدود ۳۰ سال از انتشار این مجموعه کتاب، ناظر پخش سریال هم هست.
او که آثار و نوشتههای بسیار صمیمی و خواندنی برای نوجوانان به چاپ رسانده و علاوه بر «حکایتهای کمال»، آثاری، چون «قصه ما مثل شد»، «تنتن و سندباد» و «روز تنهایی من» از قلمش در خاطرهها مانده است، مهمان فارس شد تا به بهانه انتشار مجموعه پنج جلدی «حکایتهای کمال» (تکمیل مجموعه قبلی) از سوی انتشارات به نشر که تا چندی دیگر مراسم رونمایی برگزار خواهد شد، سخنانش را بشنویم.
مردی که سالها سردبیر «قصه ظهر جمعه» رادیو بوده است، این آمادگی را داشت که از گوشه و کنار فرهنگ با او گپ بزنیم و حتی از مسئولیتهای پیشینش، از مدیریتهای جوان فرهنگی، از فعالیتهایش طی سالهای گذشته و از آنچه که او با عنوان رمان متفاوت «جشن خرگوشها» سخن بگوییم.
در ادامه بخشی از گفتگو با این نویسنده کودک و نوجوان را میخوانید:
تکمیل حکایتهای کمال در ۳۰ سال گذشته
«حکایتهای کمال» تقریباً ۱۷ بار تجدیدچاپ شده است و دو ناشر آن را چاپ کردهاند. الان هم انتشارات آستان قدس رضوی مجموعه پنج جلدی آن را چاپ میکند. اما آن «حکایتهای کمال» که من شروع کردم و جایزه هم گرفت، اول ۵۰ تا قصه در سه جلد بود.
به گمانم سال ۶۷ برای اولین بار چاپ شد.
محمد میرکیانی: بله منتها الان آن کتاب «حکایتهای کمال» که انتشارات آستان قدس رضوی منتشر میکند ۱۵۰ قصه است، یعنی ۱۵۰ قصه در ۵ جلد. هر جلد ۳۰ تا قصه در فضای دهه ۴۰ دارد و خیلی هم متنوع است. در مجموع ۵ جلد آن هزار صفحه میشود و فکر میکنم انشاءالله طی یک ماه دیگر در مراسمی رونمایی شود.
زبانش خیلی ساده است و مخاطب دوگانه دارد. بیشترین نکتهای که من به آن توجه داشتم اینکه فهم و درک بچهها نسبت به زندگی گذشته بالا برود، قدر زندگی شان را بدانند و توقعاتشان از پدر و مادر منطقی باشد. الان بچههای این نسل همه چیز را میخواهند، ولی در سریال «حکایتهای کمال» هم میبینید که کمال دارد کار و تلاش میکند، کمک میکند و فکر نمیکند همه چیز را باید پدر و مادر به او بدهند.
این یک کار آموزشی و تعلیمی است. سریال «حکایتهای کمال» که از کتاب برگرفته شده، همین است. واقعاً بچهها فکر میکنند در نسل گذشته همه چیز اینطوری بوده، مترو بوده، امکانات بوده و همه چیز بوده! بچهها در گذشته خیلی چیزها را نداشتند و باید ببینند و قدر زندگیشان را بدانند آن فقر و نداری و تلاش برای زندگی بهتر.
تکهکلامی هم مادر کمال دارد که فیلمنامهنویسها آوردند که «ما میخوایم سری بشیم تو سَرها» البته این داخل کتاب نیست و این را فیلمنامهنویسها آوردند، ولی واقعیت این است که به واسطه آن فقر و نداری و تحمل نداریها بوده که این جمله را میگوید و این خودش نماد و نشانه است که واقعاً آدمها فقیر بودند و چیزی نداشتند.
در همان اوایل دهه ۴۰ در تهران در خیلی از محلات برق نبوده. جاهایی خارج از محدوده بود که آب و برق به آنجا نمیدادند. اینها ساختگی نیست. وقتی موضوعی به صورت کتاب منتشر میشود، چون داخل کتاب آمده، سند رسمی کشور است، چون آدم در کتاب نمیتواند دروغ بگوید. من باید در کتاب پانویس بزنم و توضیح بدهم در آن محله، در آن خیابان و در آن تاریخ این اتفاق افتاده است. پس من به عنوان نویسنده باید بنویسم تا واقعاً بچهها بدانند تهران اینطوری نبوده و اصلاً امکاناتی نداشته.
این کتاب و سریال حکایتهای کمال حاصل فیشبرداریهای شماست؟
محمد میرکیانی: بخشی از آنها خاطرات من بوده است، چون من حافظه خوبی دارم و اکثر خاطرات را در ذهنم نگه میدارم.
نویسندگان باید در اقتباس هم جایگاه فیلمنامهنویس را به رسمیت بشناسند
کسانی که به کار شما و «حکایتهای کمال» چیزهایی اضافه و آن را به سریال تبدیل کردند، مانند شما به تاریخ معاصر شهرنشینی در دهه ۴۰ و ۵۰ که قصههای کمال در آن دوران اتفاق میافتد، اینقدر تسلط داشتند یا نه؟ همین جمله «سری تو سرا در بیاریم»، عبارت و تکهکلامی نیست که به این سادگی وارد یک سریال شود.
محمد میرکیانی: آن جلسات مشترکی که ما برگزار کردیم، خیلی کمک کننده بود؛ چون سن کارگردان آقای صلحمیرزایی هم به آن دوران میخورد، من ایشان را تعمداً بردم. سن او نزدیک به سن من است. گفتم کارگردان اگر جوان باشد، آن دوران را ندیده و درک نکرده است. به عنوان سرپرست نویسندگان کمک کرد و تیم نویسنده هم کتابهای آن دوره را خوانده و فیلمهای آن زمان را دیده بودند و مجموعه اطلاعات آنها کمک کرد.
البته بعضی موارد هم بود که خیلی مربوط به آن دوران نمیشود و در فیلمنامه هم اگر میدیدیم، حذف میکردیم و میگفتیم آن دوران این چیزها نبوده است، ولی =اتفاقاتی هم در تولید فیلم رخ میدهد که شما نمیتوانید کاری بکنید، ولی سعی کردیم به آن دوران نزدیک باشد؛ مثلاً آبفروشی در آن دوران بود و میرآبها، آب از آبانبارها میآوردند، برق در محلات نبود، لحظه به لحظه برق میرفت. تلفن در محلات نبود. آن زمان حتی تا اواخر دهه ۵۰ درخواست تلفن ۱۰، ۱۵ سال طول میکشید تا تلفنی به یک محله بیاید. اینطور نبود که مانند امروز بعد از دو روز تلفن را وصل کنند. آن چیزی که مهم بود ارتباط من با تیم فیلمنامهنویس بود؛ یعنی نویسندگان باید در اقتباس هم جایگاه فیلمنامهنویس را به رسمیت بشناسند و جایگاه فیلمنامهنویس که صاحب اثر است را به رسمیت بشناسند.
به نظر من برای رسانه ملی هم اتفاق خیلی خوبی بود. البته من یک نکته را هم از باب قدرشناسی بگویم. اولین کسی که در معاونت سیما از این کار حمایت کرد، آقای دکتر پورحسین بود. چون بالاخره ایشان هم سالها در حوزه کودک به عنوان روانشناس کار کرده و مسئولیت داشته است. وقتی او قصهها را دیده بود گفت این اصلاً «فیلمنامه» است، یعنی دستور تولید آن را آقای دکتر پورحسین داد و البته دکتر میرباقری خیلی از این کار حمایت کرد. آقای دکتر علیعسگری هم خیلی حمایت کرد؛ چون کاری بود که میشد بگوییم یک اتفاق خوب است.
جالبتر اینکه بدانید برای ساخت این سریال یک «شهرک» ساخته شد و «حکایتهای کمال» در آن شهرک ماندگار شد و به جز منابع مالی آن، ما چیز اضافهای نگرفتیم و در بعضی از مصاحبههایم گفتم در حقیقت «حکایتهای کمال» رسانه ملی را صاحب یک شهرک کرد.
یک شهرک با استفاده از متریال یا مواد اولیه ساخته شده است. در این شهرک سه خانه، ۱۷ تا کوچه، آبانبار و امامزاده ساخته شد. سالها اینها باقی میماند و میتوانند در زمان دهه ۴۰ در آن سریال بازی کنند. امکانی فراهم شد که با کمترین هزینه و در اوج صرفهجویی این سریال ساخته شود. یکی از کمهزینهترین سریالها، سریال «حکایتهای کمال» است و اگر این سریال بخواهد ادامه پیدا کند، این شهرک ساخته شده و وجود دارد و برای سریالهای دیگر هم میتوانند از آن استفاده کنند.
بیشتر بخوانید:
از این به بعد مانند مجموعه «هزاردستان» مرحوم حاتمی که بعضی از سریالها را میگویند در لوکیشن هزاردستان ساختیم، خیلی از سریالها را میتوانند درون این شهرک بسازند و از از لوکیشن «حکایتهای کمال» استفاده کنند. جالب این که تابلویی هم نصب شده با نام محله «حکایتهای کمال».
البته این کار فازبندی دارد که اگر با استقبال مواجه شود، به فازهای بعدی ورود خواهیم کرد.
۱۵۰ حکایتی که در یک مجموعه ۵ جلدی در بهنشر منتشر میشود، خوراک حدود ۶ فصل حکایتهای کمال را تأمین میکند. به عبارتی این ظرفیت وجود دارد که این سریال حالا حالاها ساخته و دیده شود.
محمد میرکیانی: اصلاً میشود دوباره یک «حکایتهای کمال» جدید کار کرد، منتها نام حکایتهای کمال هم رمز و رازی دارد. چون کتاب دارد منتشر میشود، من ناچارم برای اولین بار در اینجا بگویم. حکایتهای کمال هماکنون هم دارد اتفاق میافتد یعنی در حقیقت دارد نوشته میشود، برای همین نامش کمال است.
در داستان ماقبل آخر یعنی داستان ۱۴۹، کمال به مادرش میگوید یک آقایی نمیدانم در این محله ما چه میخواهد؟ عینک میزند، یک کیف چرمی دارد، کت و شلوار دارد و مرتب رفت و آمد میکند. گاهی هم از من سوال میکند، از عباس سوال میکند، راجع به بابای من و عباس میپرسد، راجع به شریف آقای بقال میپرسد. اینها میترسند و فکر میکنند مامور مخفی است. در داستان آخر بابای کمال و عباس میروند دعوا کنند و او را کتک بزنند. خلاصه سر کوچه میایستند آن آقا را میبینند و سلام و علیک میکنند. میگویند آقا شما در این محله چه کارهاید؟ پدر کمال میگوید برای چه با کمال صحبت کردید و راجع به اهالی محله میپرسیدید؟ میگوید من راجع به شما هم پرسیدم. پدر کمال میگوید به چه حقی سوال میکنی؟ در کیفش را باز میکند و میگوید من «نویسنده» هستم و دارم کتابی به نام «حکایتهای کمال» مینویسم!
یعنی ممکن است بیشتر از ۱۵۰ حکایت شود؟
محمد میرکیانی: بله ممکن است بشود.
اتفاقات سیاسی ـ اجتماعی هم در کتاب هست؟
محمد میرکیانی: بله بخشی هم مربوط به اتفاقات سیاسی ـ اجتماعی آن زمانه است؛ وقتی که بازار تهران شلوغ شده است. این در کتاب هست و در سریال هم میتواند ادامه پیدا بکند.
فعلاً در این فصل نیست؟
محمد میرکیانی: خیر.
چند درصد خاطرات شما در این مجموعه است؟
محمد میرکیانی: جانمایه حکایتهای کمال همان است که در حکایتهای کمال آمده است. در خود کتاب ۹۹ درصد خاطرات من آمده است.
میگویند معمولاً در اثر نویسنده خودش هم وجود دارد. ما در این مجموعه میتوانیم شما را ببینیم؟
محمد میرکیانی: بله بله!
کدام شخصیت؟
محمد میرکیانی: خود «کمال». منتها کمال فقط اسم نیست، کمال تاریخچه رشد و تکامل اجتماعی هم هست. کمال است دیگر و در مقدمه هم آوردهام و امیدوارم بچهها راه رشد و کمال را طی بکنند. به نوعی تاریخچه رشد و تکامل اجتماعی است و اتفاقات و تحولات اجتماعی که اتفاق افتاده است.
کمال از اسمهای پرتکرار آن دهه هم هست.
محمد میرکیانی: غیر از این هم به دلیل اینکه با حکایتها، چون دو تا کاف دارد، دو تا الف دارد در موسیقی کلامی خیلی کمک میکند.
جایی خواندم که شما بیش از ۵۰۰ قصه نوشتهاید. این قضیه درست است؟
محمد میرکیانی: ۵۰۰ تا مال ۱۰ سال پیش بود! الان ۷۶۰ قصه شده است. در بیش از ۸۰ کتاب من، تا حالا ۷۶۰ قصه چاپ شده است.
چرا امروزه داستانها و قصههای خوب تصویری نوشته نمیشود؟
یک دلیل مهم این است که تجربه زندگی کم شده است. یعنی کشف ناگفتههای زندگی در آثار کم شده است و نتیجه آن این میشود. اما نگاههای من، چون در رسانه هم بودم، تصویری است. حالا داستانهای فانتزی هم که مینویسم انیماتورها میگویند خیلی به درد انیمیشن میخورد. چون در آن تصویر زیاد است. داستانهای تخیلی هم نوشتم. «داستانهای بیدانه» یک ۵ جلدی بود. هر کسی آن را میخواند، میگوید چرا اینقدر تصویر در آن وجود دارد؟ چون من به توصیف، به فضا، به آدمها و به محیط در نوشتههایم خیلی توجه میکنم.
ترجمه در حوزه کودک و نوجوان از تالیف پیشی گرفته است و در کشور ما همه ناشران ترجمه چاپ میکنند و کار تالیفی کودک و نوجوان خیلی کم چاپ میشود. علت این چیست؟ آیا مخاطب کودک و نوجوان ما تغییر ذائقه داده و برای او ذائقهسازی نمیشود؟
محمد میرکیانی: چرا کارهای من با استقبال روبرو میشود؟ علتش این است که تجربههای زیسته است. بعضی از کتابهای من بالای یک میلیون تیراژ فروش رفته است، مانند «قصههای خوب ما» که انتشارات مدرسه منتشر کرد. فقط محدود به اینها نمیشود.
کتاب خیلی رقیب پیدا کرده است. بالاخره فضای مجازی است، شبکههای ماهوارهای است، تلویزیون زمانی دو ساعت در روز برنامه داشت و الان دو ـ سه تا شبکه همینطوری دارد برنامه برای کودک و نوجوان تولید و پخش میکنند و دیگر منابع تصویری مانند سیدی، دیویدی است. بهترین انیمیشنها هم وجود دارد. اینکه کاری بخواهد با توفیق روبرو شود باید خیلی جاذبه داشته باشد حتی راجع به «حکایتهای کمال» هم همین است. مثلاً اگر حکایتهای کمال ۲۵ سال پیش تولید میشد، خیلی با الان متفاوت بود، چون آن زمان تلویزیون روزی دو ساعت برنامه کودک داشت.
الان تلویزیون خیلی رقیب دارد. اگر یک سریال ویژه نوجوانان با استقبال مخاطب روبرو میشود، یعنی خیلی ارزش رسانهای و فرهنگی دارد. ۳۰ سال پیش تلویزیون اینقدر رقیب نداشت، اما الان شبکههای خود تلویزیون هم رقیب هم هستند. نوجوانان علاوه بر شبکههای خودشان، الان شبکه نسیم و شبکه ورزش را هم میبینند.
غیر از بحث سپهر رسانهای در دنیا که رقیب داریم، مخاطبپذیری آثار خیلی سخت شده است و به همان اندازه که سخت شده باید زحمت کشید. صبر و حوصله در بین جوانان ما از بین رفته است. هم در زندگی و هم در شغلشان، به دلیل اینکه این نسل کمحوصله و کمصبر هستند و همه چیز را زود میخواهند. تقصیر هم ندارند؛ چون این رسانهها ریتم و ضرباهنگ زندگی را تند کردهاند.
شاید ۳۰ سال پیش حکایتهای کمال به یک کار تصویری تبدیل نمیشد. البته من در همه چیز آدم بردباری هستم. پس تحمل داشتم تا زمانش برسد. شاید مثلاً آن زمان قصه ادبیات کهن من میخواست به «قصهما مثل شد» تبدیل شود، اتفاق نمیافتاد. باید ۱۵ سال میگذشت و ۱۵ سال بعد «قصه ما مثل شد» تولید شد.
برای ترجمه «حکایتهای کمال» هم فکری شده است؟
محمد میرکیانی: خانم دکتر «کاراگازاوغلو» که کتاب «تنتن و سندباد» را ترجمه کرده و این کتاب در نمایشگاه بینالمللی کتاب دیاربکر ترکیه رونمایی شده، از علاقهمندان آثار من است. او میگوید: «من روی آثار شما خیلی تحقیق کردم و تلاش میکنم این آثار در ترکیه منتشر شود.» یک بار به شوخی به او گفتم: به خاطر «یاشار کمال» هم که شده همه حکایتهای کمال را میخوانند!
مجموعه کاملتر شده «حکایتهای کمال» تا نمایشگاه کتاب منتشر میشود؟
محمد میرکیانی: بله انشاءالله زودتر هم منتشر خواهد شد. فکر کنم یک ماه دیگر (تا نیمههای دیماه) باید رونمایی شود. اکنون در چاپخانه بهنشر است. تیم انتشارات بهنشر برای «حکایتهای کمال» خیلی زحمت کشیدند. همچنین آقای محمدحسین صلواتیان، تصویرگری کتاب را عهدهدار بودند.
یعنی تصویرسازی جدید کرده است؟
محمد میرکیانی: بله از نو تصویرسازی کرده، طرح جلد خورده و کاملاً متفاوت است.
آیا به پخش سریال «حکایتهای کمال» هم گوشهچشمی داشتید؟ اینکه سریال به فروش کتاب کمک میکند.
محمد میرکیانی: در ایران این مسئله عملی نیست و کمکی به فروش کتاب نخواهد کرد.
اما به قصههای مجید که خیلی کمک کرد!
محمد میرکیانی: زمانی که مدیر انتشارات کانون بودم، آقای مرادیکرمانی برای تجدیدچاپ کتاب «خمره» آمده بود. آنجا صحبت کرد و گفت به فروش کمکی نکرده. گفت من یک بار صبح رفتم پنیر بگیرم، دو تا نوجوان آنجا بودند یکی از آنها مرا شناخت، گفت این آقا را میشناسی؟ نویسنده کتاب «قصههای مجید» است. من کتابش را خواندهام. آن یکی گفت: «من فیلمش را دیدهام. برای چه کتاب را بخوانم؟» مثلاً مجموعه «شکرستان» خیلی تولید شد؛ پس الان باید ۵ میلیون از کتابش فروش کرده باشد، ولی این اتفاق نیفتاد. به نظرم «قصههای مجید» جاذبههای ادبی خودش بود که استقبال شد. آن هم مگر چقدر چاپ شد؟ فکر نکنم ۶۰، ۷۰ هزار تا بیشتر چاپ شده باشد.
این همزمانی پخش سریال و انتشار مجموعه کامل کتاب «حکایتهای کمال» بازتابهایی را به شما منعکس میکند. کسانی که کتاب را خواندهاند، چیزی درباره سریال نمیگویند؟
محمد میرکیانی: واقعیت این است که بعضیها میگفتند مثلاً کتاب را که خواندیم، خیلی بهتر از سریال است. نه اینکه سریال ضعیف باشد. بعضیها میگفتند ما سریال را دیدیم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم تا کتاب. یک بخشی هم سلیقه افراد است. علت هم این است که بعضیها ارتباطشان فقط از طریق تصویر است؛ بعضیها ارتباطشان از طریق کتاب است؛ منتها خود کتاب فرصت تعمق و ژرفاندیشی را بیشتر میکند، اما فیلم انسان را سرگرم میکند و لذت بصری میدهد.
محمد میرکیانی: واقعیت این است که بعضیها میگفتند مثلاً کتاب را که خواندیم، خیلی بهتر از سریال است. نه اینکه سریال ضعیف باشد. بعضیها میگفتند ما سریال را دیدیم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم تا کتاب. یک بخشی هم سلیقه افراد است. علت هم این است که بعضیها ارتباطشان فقط از طریق تصویر است؛ بعضیها ارتباطشان از طریق کتاب است؛ منتها خود کتاب فرصت تعمق و ژرفاندیشی را بیشتر میکند، اما فیلم انسان را سرگرم میکند و لذت بصری میدهد.
آقای میرکیانی الان چه میکند؟
محمد میرکیانی: من رمانی به نام «جشن خرگوشها» نوشتم؛ یک رمان که با تمام کارهایم کاملاً متفاوت است. از نظر مفهومی ادامه «تنتن و سندباد» است و برای اولین بار در اینجا میگویم کتاب در حال بررسی برای چاپ است. من روی انتخاب ناشر آن فعلاً بحث دارم.
چندمین رمان شما میشود؟
محمد میرکیانی: پنجمین رمانم بعد از سفر بابا، افسانه ۴ برادر، تنتن و سندباد و دلاوران قلعه خورشید.
اگر بخواهید به کتابهای مورد علاقهتان اشاره کرده و آنها را به مخاطبان توصیه کنید، آن کتابها چیست؟
محمد میرکیانی: من به ادبیات کهن خیلی علاقه داشتم. کتابهای مرحوم آذرییزدی را خیلی سال پیش خواندم و فکر نمیکردم زمانی ۵ جلد «قصههای خوب برای بچههای خوب» را خودم ویرایش کنم. من از آن زمان قصههای خوب برای بچههای خوب را خوانده بودم که خیلی هم مورد توجه بود. یکی از داستانهایی که در ایام نوجوانی خواندم، داستانهای عامیانه روستایی ایران بود. بعدها نمایشنامه خیلی میخواندم. از آثار نویسندگان معاصر «اگه بابا بمیره»، «گرداب سِکندر» و «اصیلآباد» آقای سرشار را خواندم. البته آثار نویسندگان دیگر را هم دوست دارم.
من از نوجوانی به این طرف، در فضاهای مختلف خیلی کار کردهام و از کارگری چاپخانه تا مدیرکلی همه جا رفتهام. یک خاطره هم تعریف کنم من در ایام نوجوانی کارگر حروفچین چاپخانه بودم و در چاپخانه کار میکردم. آن زمان رادیو روشن بود و برنامه خانه و خانواده پخش میشد. خاطرات مجید را ـ که همان «قصههای مجید» است ـ در آن زمان برای اولین بار از رادیو شنیدم و جزو کارهایی بود که آن زمان خواندم. ولی نویسندههای بعد از انقلاب در حوزه ادبیات کودک و نوجوان آثار خیلی خوبی تولید کردند و من به شخصه، هم به آنها ارادت دارم و هم آثار آنها را میپسندم.
منبع: فارس / کد خبر: ۱۳۹۸۰۹۰۷۰۰۰۳۵۸
ارسال نظرات
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۱۰
در انتظار بررسی: ۰
این سریال باید از شبکه پویا یا امید پخش میشد جهت مخاطبش
شبنم
۱۳:۱۵ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۱
بله
خیلی سریال زیبا و قشنگی است.خسته نباشید به دست اندرکاران این سریال.
سریال عالیه نقش عباس منو یاد نرگس محمدی در سریال ستایش می اندازه خیلیه شبیه نرگس محمدی هست مخصوصا تعجب هاش و خنده هاش در کل سریال دیدنی و پرمخاطب هست ممنون از عوامل ساخت این سریال دوست داشتنی
عباس خیلی شبیه ستایشه چرا؟ آیا با نرگس محمدی نسبت فامیلی داره؟در کل سریال باحال و دیدنی هست خستگی آدم درمیاد
سریال عالی و دیدنی عباس شبیه نرگس محمدی تو ستایش هست
بسیار سریال خوبی است.حتما نویسنده کتاب حکایت های کمال هم بی نظیر است.فضای سریال ساده واقعی به دور از تجملات،زندگی و تلاش یه عده انسان های متوسط جامعه،تلاش برای زندگی،رئال است زندگی واقعی.آفرین به هردو هم نویسنده حکایت ها آقای میر کیانی،هم کارگردان،حتی بازیگران.ما حتی بعد قسمت های سریال ،به گریه می افتیم.
خیلی فیلم قشنگیه، مخصوصا ناظم مدرسه
واقعا سریال افتضاح و سخیفی ایست با کارگردانی ضعیف بازی ضعیفتر تماس سکانس هاش ایراد فنی داره دیالوگا اصلا منظقی نیست روابط تو داسان اصلا مشخص نیست داستان مشخص نیست تو دوره ی قاجاره؟پهلوی اول یا پهلوی دوم ؟خلاصه که تمام دقیقه به دقیقه اش پراز ایراده متاسفم برای وقتی که گذاشتم این سریالو دیدم
سریال چرتیه