ماجرای عجیب مخترعی که از هیچ کاغذ تولید کرد
محمدرضا عزیزی، گزارشنویس، در روزنامه ایراننوشت: «خسته و به هم ریخته و کلافه آمده بودم ناصر خسرو، میخواستم قرص برنج بگیرم و خلاص. کاری که آن مسئول با من کرد، زندگی را برایم یکسره کابوس کرد حتی امید ازدواج با دختری که دوستش داشتم با تهمتها و افتراهای او رنگ باخت. تهمتهای او دهان به دهان میچرخید. خودم را که پیدا کردم، توی پیادهرو با یکی از همشهریهایم روبهرو بودم. از داروفروشهای همان حوالی بود؛ گفتم قرص برنج داری؟ گفت: ببین همشهری قرص برنج دردآور است میخواهی سیانور بدهم؟ تلخی حرف این دستفروش حالم را بدتر کرد. آمده بودم تهران و میدیدم عیان و آشکار جوان دستفروشی که همشهری خودم است، بهترین راه خودکشی را به من تجویز میکند! از تصمیم خودم برگشتم و گفتم با قدرت با همه مشکلات مواجه میشوم، هرچه میخواهد بشود!»
هادی ۲۷ ساله، کارشناس ارشد ژنتیک پزشکی و لیسانس علوم آزمایشگاهی اهل روستای «حاجی بهزاد» میاندوآب حالا به زندگی برگشته است با ذهنی پر از ایده که روزگارش را با اختراعاتش میگذراند. اما آن مسئولی که زندگی این مخترع جوان را تبدیل به کابوس کرد که بود؟ نامش و سمتش را نمیگوییم.
ماجرا را از زبان خود هادی بخوانید: «من پس از سالها کار توانستم با انتقال ژنتیکی، بذر اصلاح شده چغندرقند را وارد بازار کنم. این بذر با استفاده از گیاه ترشک تهیه شده و ویژگی و مزیت آن این است که ۳۰ درصد در آبیاری مزرعه چغندرقند صرفهجویی میشود و از طرفی مزرعه لطمه نمیبیند. همچنین این بذر بسیار مقاومتر از بذر کنونی چغندرقند در برابر آفات است.»
هادی در توضیح بیشتر اختراع خود میگوید: «یک مزرعه چغندرقند از کاشت تا برداشت ۱۰ الی ۱۵ بار آبیاری میشود اما با بذری که من به دست آوردهام، نیاز به آب مزرعه از مرحله کاشت تا برداشت ۵ تا ۸ بار و بازدهی محصول هم ۴۰ تا ۵۰ تن در هر هکتار است. این بذر را در اختیار چند نفر از چغندرکاران میاندوآب قرار دادم و حالا هم از این بذر استفاده میکنند. البته فرایند انتقال ژنتیکی برای اصلاح بذر یک فرایند وقتگیر و پرهزینه است. شورای روستای حاجی بهزاد کمک بلاعوضی به من کرد تا بتوانم یک تفنگ ژنتیکی از آلمان تهیه کنم. بعد برای جلب حمایت بیشتر و ثبت اختراع نزد یکی از مسئولان شهر رفتم؛ یکی از مسئولان دولت دهم. او خیلی گرم با من برخورد کرد و گفت: با شما تماس میگیرم. بعدازظهر تماس گرفت و گفت اگر میخواهی بهت کمک کنم و وام و تسهیلات برای تولید این بذر در اختیارت بگذارم باید نام پسر من را هم در این اختراع ثبت کنی. گفتم من پوستم کنده شده و عمرم را گذاشتهام و حاضر نیستم چنین کاری کنم. از همان موقع اذیت و آزارها و فشارهای این مسئول برای من شروع و وارد زندگی خصوصیام شد. حتی با بهتان و تهمت تلاش کرد با کسی که مدتها بود دوست داشتم و میخواستم با او ازدواج کنم وصلت نکنم!»
دل هادی از بیمهری مسئولان و زیاده خواهی دلالها پر است؛ دلالهایی که سعی میکنند اختراعات و ایدههای وسوسهانگیز او را مال خود کنند. ماجرای ایده او در تبدیل فضولات حیوانی به کاغذ هم خواندنی است. بستهای کاغذ سفید A4 را باز میکند و چند برگ از کاغذها را به من میدهد. میگوید: «این کاغذها با استفاده از فضولات گاوی تهیه شده است.» کاغذها سفید و شفافند. وقتی منشأ تولیدش را میگوید، ناخودآگاه آنها را بو میکنم! میخندد و میگوید: «نگران نباش بوی فضولات حیوانی نمیدهد چون در فرایند تولید با استفاده از موادی که در آن به کار رفته، کاملاً بیبو و بهداشتی شده است. ایده تولید این کاغذ از شرکت در یک جشنواره دانشجویی به ذهنم رسید. یک پروفسور اتریشی مقالهای ارائه کرد و در آن از تجربه تولید کاغذ از فضولات فیل گفت. هرچند در عمل چندان موفق نبودند. من در آزمایشگاه دانشگاه روی این ایده کار کردم. البته فضولات اسب و گاو که در روستای ما فراوان یافت میشود، مبنای تحقیقات من بود.»
تلاش شبانه روزی هادی و برادرانش برای به فرجام رساندن این ایده پس از ۶سال نتیجه داد. او اتومبیل پراید و زمینش را برای به ثمر رساندن ایدهاش فروخت. بارها و بارها شکست خورد اما سرانجام توانست کاغذی تولید کند با کیفیت همان کاغذهایی که از بریدن درختان به دست میآید. با این تفاوت که برای تولید کاغذهای هادی درختی بریده نمیشود. با هر تن فضولات حیوانی ۴۰۰ کیلوگرم کاغذ تولید میشود و ۶۰۰ کیلوگرم هم کود برای استفاده در مزرعه به دست میآید و همین طور با گاز متانی که در فرایند تولید حاصل میشود، انرژی کارگاه یا کارخانه کوچک تولید کاغذ او تأمین میشود. هادی با چهار نفر دیگر در روستای حاجی بهزاد مشغول تولید این کاغذ است.
او خمیر کاغذ را به کارخانهای در شیروان میفرستد و آن کارخانه، کاغذها را به صورت رل به او تحویل میدهد. هادی از ۱۰ تن فضولات حیوانی چهار تن کاغذ به دست میآورد که با فروش آن، حداقل ماهی ۱۵ تا ۱۶ میلیون تومان درآمد نصیب او و چهار همکارش میشود و حالا هم به همراهی و کمک مسئولان برای تولید کاغذ با استفاده از فضولات حیوانی و احداث یک کارخانه امیدوار شده است: «امسال در نمایشگاهی که در تهران برگزار شده بود، من این کاغذها را عرضه کردم. آقای رحمانی فضلی وزیر کشور در بازدید از نمایشگاه از ایده من خیلی خوشش آمد. او هم مثل شما، کاغذها را بو کرد و متعجب شد که چطور با فضولات حیوانی میتوان کاغذی تولید کرد که کیفیت همین کاغذهای موجود در بازار را دارد. به معاونش سفارش کرد که پیگیر این کار باشد. از آن موقع مسئولان وزارت کشور بارها با من تماس گرفتهاند و هر روز به آرزویم که احداث کارخانهای بزرگ برای تولید کاغذ با این ایده است، دارم نزدیکتر میشوم!»
هادی یک خاطره هم از نحوه برخورد یکی از استانداران سابق در دولتهای قبل هنگام مواجهه با ایدهاش دارد: «در قرار ملاقات مردمی با یکی از استانداران سابق، وارد دفترش شدم. چند ارباب رجوع خانم هم آنجا بودند. وقتی من ایدهام را مطرح کردم و نمونه کاغذها را نشان دادم، با بیاعتنایی پرسید از من چه میخواهی؟ گفتم اگر حمایت مادی نمیتوانید بکنید، انتظار دارم لااقل حمایت معنوی کنید. ایشان دو دستش را باز کرد و گفت: «بیا بغلم بوست کنم. این هم حمایت و دلگرمی معنوی، خوب است! از خجالت آب شدم و خودم را لعنت کردم که چرا پیش او آمدهام!»
مصاحبه من با هادی حبیبیان که تمام میشود، تلفنش زنگ میخورد، از وزارت کشور است به او خبر میدهند چند سرمایهگذار برای احداث کارخانه اعلام آمادگی کردهاند، نتیجه اما هنوز معلوم نیست.»
ان چه حرفه همه برن پس چه کس به داد ان کشور و شما و من برسه؟!!!!!!!!!!!
کمی تفکر!