به گزارش تابناک جوان به نقل از ایرنا، «پویش بوی عید» امروز -شنبه- به همت جمعیت طلوع بی نشان ها در بازار سنتی ستارخان برگزار شد و 400 کودک آسیب دیده از کارتن خوابی و اعتیاد توانستند خرید عید خود را انجام دهند.
بچه ها که از صبح برای تفریح به شهربازی رفته و ناهار هم بیرون صرف کرده بودند، بعد از ظهر برای خرید جلوی بازار سنتی ستارخان جمع می شوند. بیشتر یاوران طلوع، دختران و پسران جوانی هستند که هر یک با شوق و ذوق بسیار برای همراهی خرید عید بچه ها آمده اند.
قبل از ورود به بازارچه، برای تسهیل در خرید، کودکان گروه بندی می شوند و هر یاور مسئولیت همراهی در خرید دو کودک را برعهده می گیرد. بچه ها نیز هر یک روبان های رنگی به مچ دست خود بسته اند و یاوران هم براساس رنگ روبان ها تقسیم می شوند. هر کودک یک کارت بانکی به مبلغ 400 هزار تومان دارد و می تواند برای خود خرید کند.
اکبر رجبی مشهود، مدیرعامل جمعیت طلوع بی نشان ها که بچه ها عمو اکبر صدایش می کنند در حاشیه برگزاری این رویداد در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی ایرنا می گوید: خرید برای کودکان آسیب دیده از کارتن خوابی هشت سال قبل برای هشت کودک آغاز شد. امروز سعی داریم تا خاطره ای زیبا از روزهای پایانی سال برای 400 کودک 6 تا 18 سال به همت و یاری مردم رقم بزنیم.
عمو اکبر می افزاید: در این پویش، 200 یاور، کودکان را در خرید همراهی می کنند. قصد داشتیم این کودکان طعم خرید شب عید را خودشان بچشند و به سلیقه خود خرید کنند. علاوه بر کارت های بانکی که هر کودک دارد، براساس هماهنگی های انجام شده، مغازه داران هم تا 30 درصد به کودکان تخفیف می دهند.
* شیرینی یک رویداد
یاسمین تکنیسین اتاق عمل است. او امروز را مرخصی گرفته تا همراه بچه های طلوع در پویش بوی عید شرکت کند. می گوید: شیرینی این رویداد ارزش آن را دارد که در روزهای شلوغ آخر سال یک روز را به دور از هیاهوهای دیگر با این بچه ها بگذرانم و از این جهت با برنامه ریزی های بسیار الان در کنار نفیسه هستم.
نفیسه 14 سال دارد و کمی خجالتی است. روبان بنفش به دستش بسته و کارت بانکی نیز در دستش است. می گوید: مانتو جین خریدم و الان می خواهم روسری یا شال آبی بخرم. او بیشتر دوست دارد تا نظر یاسمین را بداند. بعد از اینکه چند روسری را امتحان می کند با نظر خودش و تایید خانم فروشنده و یاسمین، روسری آبی با گلهای زرد را انتخاب می کند.
غزل کلاس چهارم ابتدایی است. او روبان نارنجی به دستش بسته است و به نظر می رسد که خرید خود را زودتر از بسیاری از بچه ها انجام داده است. کفش صورتی و بلوز و شلوار سفید خریده است. با یاورش در حال جست و جو برای یافتن کیف کوچک است که بتواند با لباس های عیدش جور کند.
در چشمانش ذوق خرید موج می زند. نگاهش در مغازه ها می دود و سریع یک مغازه کیف فروشی پیدا می کند. کیف کوچکی که شبیه جغد است و اتفاقا صورتی است می بیند و می گوید من همین در ذهنم بود.
یاور غزل ذوق می کند و فورا وارد مغازه می شوند. مغازه دار هم خوش برخورد است. برای غزل هر چه کیف صورتی در مغازه دارد، روی میز قرار می دهد تا او راحت تر انتخاب کند اما او انتخابش را کرده است. همان اولی را می خواهد. غزل قیمت کیف را می پرسد؛ مغازه دار قیمت کیف را با کلی تعارف به غزل می گوید و با خنده پاسخ می دهد: برای شما که دختر بسیار خوب و خانمی هستی تخفیف ویژه می دهم. خلاصه در نهایت غزل کیف را 20 هزار تومان می خرد و پنج هزار تومان هم تخفیف می گیرد. غزل خودش کارت بانکی را به مغازه دار می دهد و رمز را می گوید. لبخند زیبای غزل یاور و مغازه دار را خرسند می کند. غزل عجله دارد که باز هم خرید کند چون هنوز گلسر نخریده است و به همین خاطر خیلی سریع در دالان های مرکز خرید گم می شوند.
مجید 16 ساله است. او با دقت کفش های کتانی در ویترین مغازه ها را نگاه می کند. حامد یاور او در این خرید است و با نگاهی برادرانه او را کمک می کند. چند کفش را انتخاب می کنند و بعد از کلی این پا و آن پا کردن، کفش سیاه و سفید را می پسندد. یاورش نیز او را تایید می کند و با خوشحالی و شوخی با فروشنده تخفیف خوبی هم می گیرند.
ونوس 23 سال دارد و از اصفهان آمده است. او عکاسی خوانده است. می گوید، تولد یکی از دوستانش با جمعیت طلوع و پویش بوی عید آشنا شده است و دوستش از همه مهمانان دعوت کرد که در این رویداد مشارکت کنند. ونوس می گوید: امسال برای خودم خرید عید نرفتم اما به ذوق همراهی بچه ها دیشب از اصفهان آمدم. خوشحالی آنها یک دنیا می ارزد.
ارغوان یاور دیگری است که با علی اصغر در خرید همراهی می کند. می گوید: دو سال قبل با او بوده است و امروز به درخواست علی اصغر با اوست. علی اصغر 12 ساله بسیار شلوغ و پر سر و صدا است. دوست دارد همه محوطه مرکز خرید را بدود و سریع به آخر بازار برسد. ارغوان اما سعی بر کنترل او دارد.
علی اصغر می خواهد یک کاپشن بهاره بخرد. می گوید کاپشن قبلی من خیلی کهنه است. علی اصغر با عجله و ذوق فکر می کند و با مکث و بریده بریده می گوید: شلوار هم می خواهم. لباس ورزشی هم می خواهم. کفش هم می خواهم. اصلا دلم می خواهد هر چه خواستم بخرم و باز در دالان ها می دود.
مهلا 14 ساله است. او با خواهرش محیا آمده است. مریم آنها را در خرید همراهی می کند. او کارمند وزارت راه و شهرسازی است و امروز را مرخصی گرفته است. می گوید: راستش را بخواهید روزهای پایانی سال همه عجله دارند و برای اینکه بتوانم امروز را با بچه ها بگذرانم مجبور شدم تا به مدیرم دروغ بگویم البته مصلحتی بود.
همه بچه ها کارت های بانکی و کیسه های خرید را خودشان در دست دارند. انتخاب هم با خودشان است و یاوران پرمهری که آنان را همراهی می کنند از کنار کودکان بودن لذت می برند. لذتی که شاید تجربه آن متفاوت باشد و از خرید برای خود و عزیزانشان بیشتر.