روزنامه فرهیختگان نوشت: هفتم آبانماه در برخی تقویمهای غیررسمی روز بزرگداشت کورش، اولین پادشاه سلسله هخامنشی نامگذاری شده است. در میان همه تاییدها و نقدهایی که درمورد کورش وجود دارد و البته در بسیاری از مباحث تاریخی آن نه من و نه خیلی از افرادی که بیجهت نظر میدهند، سردر نمیآوریم، آنچه بیشتر از همه به ذهن یک خبرنگار سیاسی میرسد تلاشهایی است که برای بهرهبرداری از نام وی صورت میگیرد. یادم هست اواخر شهریور سال ۸۹ محمود احمدینژاد در مراسمی با عنوان «رونمایی از منشور کورش» کاری کرد کارستان! و تصویری از خود بهجا گذاشت که شاید برای دهها سال بعد هم از یاد فعالان سیاسی و رسانهای نرود، چفیهای که او در آن مراسم بر گردن «کاوه آهنگر» انداخت نماد تام و تمامی از یک اقدام سیاسی- پوپولیستی و بهعبارتی بازیکردن «در حاشیه» بود، چنانکه نه
احمدینژاد صنمی با کورش داشت و نه بدنه اجتماعی او و نه.... البته در دایره عملکردهای عجیب و غریب محمود احمدینژاد به ویژه در دولت دومش، این اقدام یک از هزاران بود و نوشتن مابقی مثنوی هفتادمَن میخواهد. القصه اینکه بازی «در حاشیه» انگار بیماری واگیرداری است که در «پاستور» جا خوش کرده و در سالهای پایانی دولتهای مختلف عود میکند.
اصلا قصدم این نیست که بگویم این روزهای «
حسن روحانی» تکرار همان سالهای پایانی «احمدینژاد» است، اما نه من، که حتی برخی فعالان سیاسی اصلاحطلب هم معتقدند برخی رفتارهای رئیسجمهور حاضر، کپی برابر اصل رئیسجمهور سابق است و در تصویری رادیکالتر، روحانی در مسیر احمدینژادی شدن قرار گرفته است. البته قطعا روحانی خواهان این نیست و احتمالا نیتش از مواضع اخیر هم در مقابل چنین دیدگاهی قرار دارد، اما چه باید کرد که نتیجه متفاوت از آن چیزی است که او میخواهد و مدنظر دارد. بیایید یک بار مواضع اخیر روحانی و دولتش را مرور کنیم، مواضعی که در یکی، دو هفته اخیر تشدید شده و احتمالا ادامه هم خواهد داشت. درگیرشدن با شورای نگهبان، چه از منظر تفسیر متفاوت از اصل ۱۱۳ قانون اساسی و چه ماجرای چگونگی و حدود و ثغور نظارت بر انتخابات مجلس، طرح یکخط در میان لزوم برگزاری رفراندوم بر سر مسائل مختلفی بهویژه درباره سیاست خارجی، FATF و این آخری ماجرای صلح حدبیه، صلح امامحسن (ع) و امامرضا (ع) و اینکه به مردم میگویم چه کسی کشور را تعطیل کرده، همه توصیف مسیری است که از قضا کمترین ربط را با نحوه اداره کشور دارد، یعنی روحانی بهجای اینکه گزارش دهد که در اقتصاد چه کرده؟ تورم کجاست؟ نقدینگی چه شد؟ اقتصاد بدون نفت به چه سرانجامی رسید، اولا به توسعه یک شکاف سیاسی دامن میزند و ثانیا همچنان بر همان ریل وصله پینه مشکلات کشور از مسیر سیاست خارجی است و ظاهرا همچنان بنایی برای بازگشت از مسیری که ۶ سال تجربه کرده و نتیجهای نگرفته، ندارد. ناگفته نماند آنچه درباره اکران «خانه پدری» هم رخ داد از جنس همین پروژههای سیاسی هرچند بهظاهر در عرصه فرهنگ، چراکه معلوم بود و هست که اکران یک فیلم بسیار پرحاشیه با اصلاحاتی که قرار بوده بشود و نشده، قطعا با واکنشهایی در جامعه همراه خواهد شد و جنجال بهپا خواهد کرد و دوباره یک دوقطبی چالشی دیگر را به بار خواهد آورد. در این میان، اما یک روایت خوشبینانه از این مجموعه رفتار حسن روحانی وجود دارد و آن این است که در فقدان یک چهره کاریزما در میان بدنه و فعالان سیاسی نوعا چپ و نیروهای بهاصطلاح میانه، مانند آنچه هاشمیرفسنجانی در سالهای پایانی و دقیقا از دوران دولت دهم به بعد بود، حسن روحانی در تلاش است خود را به آن جایگاه برساند و از آن نقطه حیات سیاسی خود را پی بگیرد. روحانی احتمالا گمان میکند مانند هاشمی که از میان جامعه روحانیت مبارز برآمد و به نفر اول جناح چپ در سال ۹۲ تبدیل شد، او هم میتواند همان مسیر را برود و از چنین موقعیتی برخوردار شود.
با مدنظر داشتن چنین فرضی باید اول این را بررسی کرد که حسن روحانی بهجز همین یک ویژگی ذکرشده، آیا از منظر کلان سیاسی - اجتماعی تشابهات قابلتوجه دیگری نیز با هاشمی دارد. اولین مساله سابقه و جایگاه تاریخی هاشمی و روحانی است. هاشمیرفسنجانی از ابتدای انقلاب میان سیاسیون چپ و راست جایگاه موثر و قابلتوجهی داشت، در سالهای دهه ۶۰ حداقل مقبول بسیاری از فعالان دو جناح بود و بعدها هم هرچند در مقاطعی با یکی از دو طیف درگیر بود، اما در حاکمیت آنقدر ریشه داشت که کمتر مشابهی داشته باشد. ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام برای سالهای سال با هاشمی تاثیر بهسزایی در کشور داشت و در سیاست کشور تاثیرگذار بود. پرواضح و مسلم است که حسن روحانی با وجود فعالبودن در انقلاب از همان روزهای اول با فاصله قابلتوجهی نسبت به هاشمی طی طریق کرده و هیچگاه نتوانسته در حد و اندازههای او در کشور محل اثر باشد.
دومین مساله فضای سیاسی- اجتماعی بروز و ظهور این نوع کنش سیاسی است، به این معنا که هاشمی هرچند عملکرد قابلقبولی در سالهای پایانی دولت خود نداشت، اما زمانی دوباره به اوج بازگشت که دوقطبی میان او و احمدینژاد به نهایت خود رسیده بود و جامعه ناخشنود از بیتدبیریهای رئیس دولت دهم، بهدنبال جایگزینی برای او میگشت. در چنین فضایی هاشمی محبوبیت از دست رفته دهه ۶۰ خود را بازیافت و وجهه سیاسیاش را ترمیم کرد. در مقابل، اما حسن روحانی امروز دقیقا ۱۸۰ درجه مقابل موقعیت هاشمی در ابتدای دهه ۹۰ قرار دارد. امروز روحانی با عملکرد ناموفق خود محبوبیت از دست رفتهای را تجربه میکند و همینجاست که هم مردم و هم فعالان سیاسی و حامیان او در جناح اصلاحطلب، نهتنها حمایتکننده او نیستند که بهدنبال جایگزینش میگردند و همین هم بزرگترین مانع برای «هاشمیشدن» روحانی است. حالا، اما اگر به آن بخش اول متن مراجعه کنیم، باید این مساله مجددا تشریح شود که فاصلهگذاریهای اخیر روحانی با حاکمیت و مردم بیش از آنکه او را به مقصد مورد نظرش برساند، به منزلگاه احمدینژاد خواهد برد و حتی ممکن است آینده سیاسی او را هم تحتتاثیر قرار دهد. آنچنانکه همین مواضع اخیر او درباره اینکه چه کسی کشور را تعطیل کرد دقیقا از جنس مواضعی است که محمود احمدینژاد اواخر دولتش و حتی بعد از پایان دوران حضور در پاستور میگرفت و البته همچنان که آن زمان افکارعمومی و رسانههای مقابل احمدینژاد بودند و منتقد رفتارهایی، چون «بگمبگم» و «نمیگذارند کار کنیم» امروز هم بهسادگی میتوان توضیح داد چه کسی کشور را تعطیل کرده و رشد منفی بیسابقه ۵/۹ درصدی را به بار آورده است. در ادامه به همین مساله پرداختهایم.
تصمیمی که نیمی از بودجه کشور را بر باد داد
سال گذشته در روزهایی که آشفتهبازار نرخ ارز هر روز قیمتهای جدیدی را تجربه میکرد، اسحاق جهانگیری بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و ضمن اعلام خبر تثبیت نرخ ارز گفت ۴۲۰۰ تومان تنها نرخ دلار در کشور است و از فردا ارز با سایر نرخها قاچاق محسوب میشود؛ تصمیمی که در روزهای بعد عبارت «دلار جهانگیری» را وارد ادبیات سیاسی کشور کرد و به نقطهعطفی در کارنامه دولت تبدیل شد و در ردیف باقی تصمیمات کارشناسی آن قرار گرفت! این تصمیم البته همان روزها با استقبال حامیان دولت همراه شد تا جایی که ارگان رسانهای غیررسمی دولت، لباس سوپرمن را بر تن معاون اول کرد و با منجی خواندن او، در وصفش مثنویها سرود. اما چیزی نگذشت که کوه دلار جهانگیری موش زایید و فضاحتی را به بار آورد که هیچکس علاقهای به پذیرفتن مسئولیت آن نداشت. ۱۸ میلیارد دلار از ذخایر ارزی کشور از دست رفت و آنطور که روزنامه «سازندگی» برآورد کرده این عدد با قیمت متوسط دلار ۱۲ هزار تومانی، یعنی نزدیک به ۲۱۶ هزار میلیارد تومان از منابع کشور سوخت شد. عددی که با نیمی از بودجه کل کشور برابری میکرد و حدود ۷۲ برابر هزینهکرد ایران در جنگ تحمیلی بود. حدود یکسال بعد و در گیرودار کیبود کیبود من نبودم دولتیها، حسامالدین آشنا در گفتگو با «اندیشه پویا» روایت جالبی از ماجرای دلار ۴۲۰۰ تومانی عنوان کرد و گفت جلسه فروردینماه دولت –جلسهای که در آن تصمیم دلار ۴۲۰۰ تومانی اتخاذ شد- به درخواست و با برنامهریزی جهانگیری انجام شده و همه کار ماجرای دلار و نرخ آن برعهده او بوده است. با این اوصاف بهنظر میرسد پاسخ به این سوال که چه کسی کشور را تعطیل کرد آنقدرها هم سخت نیست. شاید بد نباشد جناب روحانی هم قدری دقیقتر به دور و برش بنگرد.
ایدهای که شکست خورد
در میان حامیان و منتقدان دولت یک گزاره بیش از هر چیز مورد توافق است و آن یک گزاره عبارت است از ایده مرکزی دولت در اداره کشور؛ ایدهای که عبارت بود از حل مشکلات کشور از مسیر سیاست خارجی و مذاکره و توافق با غرب -و مشخصا آمریکا-. اینگونه شد که روحانی مهمترین دستورکار خود را در ۱۰۰ روز ابتدایی حضورش در پاستور بر مذاکرات ژنو و انعقاد توافقی استوار کرد که بعدها زیرساخت و زمینهساز برجام شد. برجام هرطور که بود و با همه فراز و فرودهایش به امضا رسید و اجرایی شد، اما ماحصلش آنی نشد که روحانی، جهانگیری، ظریف و باقی رفقا انتظارش را داشتند و آرزوهای دولتمردان بر زمین ماند. فردای برجام برخلاف انتظارات «صبح بدون تحریم» نبود و تحریمها که یکی بعد از دیگری برگشت هیچ، هرچه بیشتر زمان گذشت دستاوردها نیز همچون یخی در سینه آفتاب آب رفت و آوردههای کمتری از آن برای عرضه به افکارعمومی در اختیار تیم دولت باقی ماند. حالا یک برجام است و یک دولت عریض و طویل که با همه سیاست خارجیدانها، دیپلماتها، حقوقدانها و درسخواندههایش چند وقتی است که حسابی غافلگیر شدهاند. این را جناب معاون اول میگوید. به گفته جهانگیری، خروج آمریکا از برجام باعث غافلگیری آنها شده است. او درباره کلاه گشادی که بر سر رفقای دیپلماتش رفته هم توضیح میدهد آمریکا بهنوعی کلاهگذاری کرده و حیله به خرج داده؛ چراکه با وجود مذاکره و توافق و انعقاد قرارداد، نارو زده و تعهداتش را انجام نداده است.
این وضعیت را البته همان روزهایی که عطش امضای توافق هستهای حسابی بالا گرفته بود و شعار «هر توافقی بهتر از عدم توافق» از سوی وزارت امور خارجه ترویج میشد، کارشناسان زیادی گوشزد کرده بودند و هشدارهای لازم درباره فقدان تضمین مناسب حقوقی و حتی سیاسی قابلتوجه برای انجام تعهدات طرف مقابل و حتی ادامه پایبندی آمریکا به برجام در دوره رئیسجمهور بعد از اوباما داده شده بود. اما استدلال ظریف و رفقا این بود که «آمریکا بههیچوجه نمیتواند از برجام خارج شود» و «امضای کری تضمین است». با این حال ترامپ سادهتر از آنچه همتای ایرانیاش تصورش را بکند توافق را پاره کرد و دست او و دیپلماتهایش در پوست گردو گذاشت. در مقابل، دولت نیز از آنجاکه اساسا ایده و سناریوی جایگزینی را برای این وضعیت نداشت، غافلگیر شد و عاقبت شرایطی را به بار آورد که روحانی و یارانش هر بار برای منحرفکردن افکارعمومی از آن بهناچار به انفجار یک بمب رسانهای جدید متوسل شوند.
منتظران جو بایدن همچنان خوشبین به مذاکره مستقیم
بهرغم شکست حداکثری ایده مذاکره با غرب برای حل مشکلات کشور، عدهای در داخل همچنان نسخه مذاکره میپیچند و با تولید دوقطبیهای مجعولی، چون تعامل با دنیا، تقابل با دنیا، جنگ- صلح و... پیشنهاد رفراندوم میدهند. حامیان مذاکره البته هریک از منظری متفاوت به ماجرا مینگرند و پیشنهاد خود را از دریچهای مختص به خود مطرح میسازند. گروهی همچنان معتقدند تصمیم ترامپ به درگیری نظامی با ایران جدی است و با توجه به تحرکات نظامیان آمریکا در منطقه تا دیر نشده باید فداکاری کرد و برای مصالح مردم هم که شده با او به گفتگو نشست. این عده با تولید هراس از جنگ در تلاشند افکارعمومی را به این جمعبندی برسانند که هر نوع توافقی با آمریکا از جنگ بهتر است و بر این مبنا باید بدون پیششرط با واشنگتن به گفتگو نشست. گروهی دیگر، اما با ترسیم دوگانه آمریکای خوب- آمریکای بد، سادهانگارانه میان دموکراتها و جمهوریخواهان بهصورت بنیادین مرزبندی میکنند و ضمن چشم امید دوختن به انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا، شکست ترامپ و حضور جو بایدن در کاخ سفید را به انتظار نشستهاند. منتظران جو بایدن بر همین مبنا توقف گامهای کاهش تعهدات هستهای و به تعویق انداختن ادامه این مسیر تا تعیینتکلیف انتخابات آمریکا را خواهانند و تلاش دارند ضمن جلوگیری از مسدودشدن همه راهها برای مذاکره، امیدها دراینباره را همچنان زنده نگه دارند. در این رابطه میتوان به فرش قرمز سازندگی برای جو بایدن و جان کری جهت ورود به میدان رقابت با ترامپ یا گفتگوهای جهتدار «ایلنا» با تعدادی از کارشناسان بینالمللی اشاره کرد. این خبرگزاری حامی دولت هم در روزهای اخیر با انتخاب تیترهایی معنادار به نقل از این کارشناسان مینویسد: «تهران گام بعدی کاهش تعهدات برجامی را اجرایی نکند»، «تهران منتظر رئیسجمهور بعدی آمریکا باشد»، «استیضاح ترامپ جدی است»، «ایران در آستانه استیضاح، بهانه به دست ترامپ ندهد» و...
این عده که دموکراتها را طرف مطلوب مذاکره برای ایران تلقی میکنند البته این سوال را بیپاسخ میگذارند که در صورت پیروزی دموکراتها اساسا چه تضمینی برای دچار نشدن هر نوع توافق احتمالی با آنها به سرنوشتی مشابه برجام وجود دارد و چه ضمانتی است که بار دیگر رئیسجمهور بعدی ایالات متحده، مثل ترامپ ماجرا را به نقطه صفر بازنگرداند؟
FATF و دولتی که نمیداند آخر ماجرا چیست
بعد از ماجرای بگمبگم حسن روحانی در جلسه هیات دولت هفته گذشته، رسانههای نزدیک به وی تلاش کردند تفسیرهایی از اینکه چه کسی کشور را تعطیل کرده و روحانی درباره چه موضوعی چنین موضعی گرفته، ارائه کنند. برای مثال اکبر ترکان در گفتگو با روزنامه «ایران» از ماجرای FATF نام میبرد و مجمع تشخیص مصلحت نظام را عامل ایجاد بنبست در کشور معرفی میکند. او میگوید: «مجمع برای بنبستشکنی در مسائل به وجود آمده است، قرار نیست خودش بنبستی باشد که برای گشودهشدن مسیرش به ابلاغ از نهاد دیگری محتاج است.» در شماره شنبه همین روزنامه علی ربیعی، سخنگوی دولت در یادداشتی بهنوعی مکمل صحبتهای اکبر ترکان میشود و توضیح میدهد: «عدم الحاق به کنوانسیونهای جهانی مربوط به مبارزه با پولشویی یعنی عدم الحاق به نظام بانکی جهانی در بالاترین سطح خود، یعنی تعطیلکردن اقتصاد و تندادن به کاهش ارزش پول و دلخوشکردن به درآمدهای اندک برای اداره یک کشور بزرگ.» دراینباره البته هرچند کارشناسان بارها اظهارنظر کردهاند، اما هرکسی که نداند گمان میکند دولت یک کار کارشناسی بزرگ درمورد روابط خود با FATF انجام داده و حالا در مقابل این کار کارشناسی و هدفمند، عدهای بیتجربه و بیاطلاع نشستهاند و نمیگذارند دولت کار خود را بکند.
هرچند ممکن است ازبس منطقهای دقیق منتقدان همکاری صددرصدی با FATF را شنیده باشید، برایتان موضوع روشن شده باشد، اما باید یکبار دیگر گفت متاسفانه امروز دولت بدون ارائه استدلال مشخص و روشن مبتنیبر اسناد حقوقی و تجربیات قبلی FATF و مجموعههای ذیل آن بر گزارهای پافشاری میکند که بهواقع خود از آینده آن مطلع نیست. برای مثال وقتی مهمترین حرف وزیر امور خارجه در صحن علنی مجلس این است که «نه من و نه رئیسجمهور تضمین نمیدهیم که با تصویب CFT مشکلات حل شود»، اولین سوال این است که چرا باید تمامی توصیههای چنین نهادی را اجرا کنیم؟ و البته وقتی ظریف میگوید «تضمین میدهیم با نپیوستن به CFT، آمریکا مشکلاتی را برای ما ایجاد خواهد کرد»، میپرسیم مگر آمریکا بیش از این هم میتواند مشکل ایجاد کند؟ یا اینکه در شرایط تحریمهای بیسابقه آمریکا چرا باید اطلاعات مربوط به ذینفعان روابط اقتصادی و مالی کشور با خارج ذیل رویههای FATF آشکار شوند؟ در این شرایط هم با همین فقدان تحلیلهای قانعکننده است که هر سیستم عاقل و هوشمندی میگوید نباید در چنین مسیری آنهم با این سرعت زیاد حرکت کرد و باید قدری توقف و مقصد را دوباره شناسایی کرد.
کوهی که عاقبت موش زایید
همانطور که ذکر شد ایده مرکزی دولت از همان روز اول در حوزه سیاست خارجی و توسعه کشور از مسیر گفتگو و تعامل با غرب بنا شد؛ ایدهای که حاملان آن بیش از هر چیز روی جذب سرمایههای خارجی و رفع موانع آن حساب باز کرده و ضمن چشمداشت به آزاد شدن پولهای بلوکه شدن ایران، ردیف شدن کمپانیهای مطرح بینالمللی در داخل کشور را به انتظار نشسته بودند.
همین نگاه باعث میشد دولت و حامیانش با خوشبینی مفرط، دنیای بعد از برجام را بهشت برین جلوه داده و در تخمین خسارتی که بابت تاخیر در اجرای توافق هستهای به ایران تحمیل میشود، کورس بگذارند. اکبر ترکان، مشاور ارشد رئیسجمهور در ماههای منتهی به برجام ضمن انتقاد به مجلس بابت زمانبر شدن بررسی توافق هستهای، ضرر هر روز تاخیر در اجرای موافقتنامه وین را ۱۰۰ میلیون دلار ارزیابی میکرد و ضمن ابراز اطمینان از حلشدن مشکلات اقتصادی کشور تاخیر دراینباره را غیرمجاز میدانست.
همین ادعا را سیروس ناصری، عضو اسبق تیم مذاکرهکننده هستهای هم مطرح میکرد و معتقد بود «روزی ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلیون دلار هزینه تاخیر در اجرای برجام است». نهاوندیان، رئیس دفتر رئیسجمهور مدعی تحمیل روزانه ۱۳۰ میلیارد تومان اضافه هزینه مبادله بر ملت ایران بود و خود رئیسجمهور هم که از آب خوردن تا حل مشکل محیطزیست و اشتغال و صنعت و منابع آبی و بانکها و رفع بالمره همه تحریمها را به اجرای برجام موکول میکرد. اینها البته مشتی نمونه خروار بود و دولتیها حل هزار و یک مشکل دیگر را نیز به اجرای توافق هستهای گره زده و معطل گرهگشایی برجام ماندند.
اما ایده برجام به دیوار خورد، تحریمها «بالمره» رفع نشدند، بلکه بهگونهای دیگر بر گستره آنها اضافه شد. خوشبینی دولتیها نیز راه بهجایی نبرد و دستآخر هم آمریکا از توافق خارج شده و برجام به بیماری در حال احتضار مبدل شد که تا این لحظه کسی قادر به احیای آن نبوده. توافق هستهای که ۶ سال از عمر دولت برای امضا و اجرا و احیای آن گذشت هم حالا نهتنها گرهی از اقتصاد کشور باز نکرده که به سنگی پیش پای آن تبدیل شده و اتکا به آن فرصتهای فراوانی را بر باد داده است.