«ابراب خودم، سامبولی بلیکم/ ابراب خودم، سرتو بالا کن/ ابراب خودم، بزبز قندی/ ابراب خودم، چرا نمیخندی؟»؛ برای ما یعنی دلشوره دلپذیر آخرهای اسفند. یعنی بدو بدو و هول و هیاهو برای شستن و رُفتن و دور ریختن و نو کردن. حاجی فیروز و جیرینگ جیرینگ دایره زنگیاش، همخوان با ریتم تند روزهای پایانی زمستان، نوید بهار میدهد؛ دعوت به خنده و شادی میکند و پیش از هر کسی، جشنِ در راه را به ما تبریک میگوید. ما این
حاجی فیروزِ سالی یک روزمان را چقدر میشناسیم؟ از کجا آمده؟ در سالهای اخیر بحث بر سر نمادهای نوروزی از جمله ماهی و حاجی فیروز بیشتر شده، شاید از آن رو که انتقادهای مهمی درباره این نمادها مطرح شده است. از جمله مهمترین این انتقادها که در جاهایی حتی منجر به حذف نماد حاجی فیروز شده، این استدلال است که حاجی فیروز نمادی نژادپرستانه و رسمی متأخر است، بازمانده سنت بردهداری در زمان قاجار. در این باره با دکتر «مرجان فولادوند»، نویسنده و پژوهشگر ادبیات گفتگو کردیم.
در سالهای اخیر انتقادهای مهمی علیه سنت حاجی فیروز مطرح شد؛ مثلا این که حاجی فیروز نمادی نژادپرستانه و باقی مانده سنت بردهداری است.حاجی فیروزی که امروزه میبینیم، تأثیر بسیار زیادی از بردگان دوران
قاجار گرفته است. «جعفر شهری» در کتاب «طهران قدیم» و «تاریخ تهران در قرن سیزدهم» به حضور بردهای به نام فیروز اشاره میکند که پس از لغو بردهداری و رها شدن بردگان بدون ارباب با خواندن و رقصیدن و سرگرم کردن مردم در کوچه و بازار امرار معاش میکرده است. بردگان دیگر به تقلید از او با همان نام «فیروز» درآستانه بهار در کوچه و بازار ترانه میخواندند و از مردم پول میگرفتند. حتی لهجه و ترانهای که حاجی فیروزها میخوانند هم نشانههای آشکاری از بردگی دارد: «ابراب خودم سامبولی بلیکم» به یادآورنده بردگان سیاهپوستی است که توسط تاجران اروپایی برده از زنگبار و آفریقا آورده میشدند و بعضی به دلایل مختلف در بنادر خلیج فارس ماندگار شدند و اجداد بردگان سیاه در ایران بودند. نام حاجی هم دلیل دیگری برای این پیشینه است، زیرا بسیاری از این بردگان با اربابان خود به حج میرفتند و حاجی میشدند. فیروز هم در کنار نامهایی مثل جواهر، الماس و جوهر نامی معمول برای بردگان بوده است.
پس شما با این پیشینه برای حاجی فیروز موافق هستید؟
تا حدی این پیشینه وجود دارد، اما تمام ماجرا نیست. این فقط بخش کوچکی از سرنوشت یک نماد
باستانی است. آیینهای هر ملتی در تجربههای تاریخی، اساطیر، افسانهها و باورهای آنها درباره جهان، ریشه دارد. این آیینها درطول تاریخ تغییر میکنند؛ گاهی فراموش میشوند و کارکردشان را از دست میدهند، گاهی باقی میمانند و چیزهایی به آنها اضافه یا از آنها کم میشود. متناسب با آن که ریشه این آیینها چقدر در باورها و زیست آن ملت عمیق باشد، حتی اگر در دورانی فراموش شوند، دوباره برمیگردند؛ گرچه ممکن است تغییر شکل بدهند، اما نشانههایی از آن باور اولیه که آیین را ایجاد کرده است، در خود دارند. من باور دارم «حاجی فیروز» هم چنین سرنوشتی داشته است. ما اطلاع دقیقی از حضور حاجی فیروز در دورههای مختلف در یک پیوستار تاریخی نداریم تا به شکل دقیق و مستند تغییرات این شخصیت را نشان دهیم، اما نشانههایی داریم که وقتی آنها را در کنار هم قرار میدهیم، به ما امکان میدهد تا روایتی کلی از این شخصیت داشته باشیم. درجه قابل اعتماد بودن این روایت محتاج پژوهشهای بیشتر است، اما نشانهها آن قدری هست که ما را مطمئن کند حاجی فیروز ریشههای عمیقتری از بردهداری در دوره قاجار دارد.
این نشانهها چیست؟
دکتر «مهرداد بهار» در کتاب «پژوهشی در اساطیر ایران» نکته مهمی را مطرح میکند. ایشان احتمال میدهند حاجی فیروز ممکن است ریشه در اسطوره ایزد «دموزی» داشته باشد. همسر دموزی، الهه «اینانا» به دنیای مردگان سفر میکند و دموزی که ایزد گیاهی است، به اندازه کافی برای او سوگواری نمیکند. وقتی اینانا از دنیای مردگان برمیگردد، از این موضوع خشمگین میشود و به نگهبانان دنیای زیر زمین، اجازه یا در بعضی از متون، دستور میدهد که دموزی را به جهان زیر زمین ببرند. اینانا بعد از مدتی پشیمان میشود شاید به این دلیل که دموزی، ایزد گیاهی است و با رفتنش به زیر زمین، گیاهان پژمرده و جهان خشک میشود. به همین دلیل اجازه میدهد دموزی، نیمی از سال را روی زمین بیاید.
این اسطوره چه ربط و نسبتی با حاجی فیروز پیدا میکند؟
وقتی دموزی از زیر زمین بالا میآید، صورت سیاه– نشان دهنده بازگشتش از جهان مردگان- و لباس قرمزی به تن دارد به نشانه حیات چرا که حالا دیگر روی زمین برگشته است. رنگ قرمز به دو دلیل، نشانه حیات در نظر گرفته میشود؛ یکی این که در جهان اساطیری، خون رمز حیات است. به همین دلیل است که در جنگها وقتی کسی دشمن خود را میکشت، خون او را مینوشید، چون میخواست قدرت و انرژی حیات را از او به خودش منتقل کند. دلیل دوم آن است که نور و خورشید در خوانش اساطیری قرمز رنگ هستند. وقتی ایزد دموزی برمیگردد، زمین دوباره سبز میشود و درختان شکوفه میدهند. در دوره متأخرتر به ویژه در حماسهها و افسانهها حضور ایزدان گیاهی تغییر میکند. آنها دیگر خودشان از زیر زمین برنمیگردند بلکه از خونشان چیزی میروید و زمین سبز میشود، مثل سیاوش. سیاوش در تبارشناسی از ایزدان گیاهی است و وقتی وارد داستانهای حماسی میشود، شاهزاده نجیب و بیگناهی است که ناجوانمردانه کشته میشود و از خونش گیاه «پرسیاووشان» میروید. دکتر بهار اشاره میکند که امکان دارد حاجی فیروز روایتی از سیاوش باشد. نام سیاوش به معنای «مرد سیاه چهره» است. ما چهارشنبه آخر سال را به بزرگداشت گذر او از آتش، از روی آتش میپریم بنابراین ممکن است حاجی فیروز نوعی از بازگشت سیاوش باشد. نکته دیگری که در نقد این شخصیت میگویند، اسم اوست؛ «حاجی» و «فیروز»؛ آیا پیشینه نام فیروز چنان که در ابتدای بحث گفتیم تنها تا دوران قاجار قابل ردگیری است؟ خیر. ابوریحان بیرونی در کتاب «آثارالباقیه» مینویسد: «ایرانیها به ایزد یا فرشتهای به نام «پیروز» باور دارند که راهنمای ارواح است؛ ارواحی که در جهان تاریک، چون هنوز به روشنیِ زندگی نیامدهاند». در این جا هم پیوند بین سیاهی چهره و جهان مردگان، به نوعی دیده میشود. بنا بر این قول «فیروز» هم پیشینه بسیار کهنتری از دوران قاجار دارد.
آیا دلیل دیگری هم برای این پیشینه کهن حاجی فیروز وجود دارد؟
بله. زمان آمدن فیروز. میدانیم که نوروز در اساطیر و باور ایرانیان، بازگشت جهان به نظم و تعادل است. پیش از وجود نظم لاجرم آشوبی وجود دارد. ما نشانههای این بینظمی را در سایر آیینهای نوروزی میبینیم؛ مثل رسم «میر نوروزی» یا «کوسه برنشین» که در آن فردی نازیبنده و بیصلاحیت بر تخت پادشاهی مینشیند و چند روزی هم حکم میراند و همه از او اطاعت میکنند. با رسیدن نوروز پادشاه برمیگردد و بر تخت مینشیند (بازگشت به تعادل). حضور فیروز پیش از نوروز هم نمادی از آن آشوب اساطیری است، زیرا نشانه باز شدن دروازه جهان مردگان است. بعد از رسیدن نوروز، دیگر حاجی فیروز را نمیبینیم، چون جهان به نظم خویش بازگشته است.
پس شما باور دارید پیشینه حاجی فیروز به اساطیر باز میگردد. این پیشینه تا چه اندازه قابل استناد است؟
بله، من باور دارم که این نماد بسیار کهن است حتی شاید کهنتر از خود نوروز، اما باید درباره آن پژوهشهای دقیق و مفصلی صورت بگیرد. به هر حال ما با دو روایت درباره حاجی فیروز روبهرو هستیم؛ یکی، او را مردهریگِ سنت نفرتانگیز بردهداری و نماد نژادپرستی میداند و روایت دیگر، او را ایزدی میداند که پیامآور نوروز و بازگشت جهان به تعادل است. من به شخصه از تکدیگری فیروزها رنج میبرم و هیچ وقت دل خوشی از این منظره نداشتهام. من بازگشت به منشأ اساطیری او را دوستتر میدارم که سیاه است، زیرا نسب از سیاوش دارد یا از ایزدی که از جهان مرگ به زندگی بازگشته است. پیک بهار است، بخشنده و شادیآفرین است. سیاهی که نه برده بلکه شخصیت محبوب و دوست داشتنی اساطیری ماست و نماد این که سیاه بودن هرگز موجب حقارت نیست. روایت ما به هر پدیدهای معنا میدهد یا میتواند معنای آن را عوض کند. انتخاب شما کدام روایت خواهد بود؟
منبع: خراسان