بین دنده یک و دو در ترافیکهای همت، میان شلوغی دستفروشهای مترو و تماشای خستگیشان، وقتی سرمان را به شیشه تاکسیها تکیه دادیم و رادیو از دلار و تحریم میگوید، سر کلاسهای دانشگاه اگر یک لحظه تمام شعارها را کنار بگذاریم و با خودمان روراست باشیم، بعضی از ما به رفتن فکر میکنیم، به ترک کردن وطن؛ این مفهوم انتزاعی هزارپارهرنجور. در حالی که اگر همین الان به دستهایتان نگاه کنید و مطمئن باشید از هرکدام این دستها برمیآید که رنجی کم کنند.
در مرز همین امیدها و ناامیدیها، هستند کسانی که سالهاست دغدغهشان برداشتن باری از دوش دیگران در سربالایی نفسگیرزندگی است؛ مثل مینا و احسان.
مینا کامران متولد سال ۶۴ است، علوم ارتباطات خوانده و سالهایی تسهیلگر شهر بوده و در روزنامه قلم زده. همسرش احسان مهتدیمتولد ۵۶، مهندس برق است و هردویشان چیزی حدود ده سال با دوچرخه به روستاهای ایران سفر میکردهاند.
صحبت با مینا در یک بعدازظهر گرم تابستانی فراهم شد. در خانهای قدیمی که آنجا کارهایشان را سر و سامان میدادند و در اتاقکشان میشد کلی از همین وسایل روستایی را دید. وسایلی که به زیبایی ساخته شده بودند و چشمانتظار مشتریهایش بودند. مینا همانطور که یکییکی با شوق از وسایل تعریف میکرد، به یاد سفرهای گذشتهشان افتاد: «یاد نداریم به جز چندباری که خودمان میخواستیم در طبیعت بخوابیم، مهمان خانوادههای روستایی نباشیم. گاهی چیزی برای خوردن نداشتند اما در خانهیشان به روی ما باز بود. از آنها خیلی محبت دیدهایم اما مشکلات و غمهایشان هم زیاد است و نمیشود آنها را انکار کرد.»
نشست و برخاست با خانوادههای روستایی و فکری برای حل مشکلاتشان انگیزهای شد که هر دو کارشان را رها کنند و دست به تأسیس «روستاتیش» بزنند. جایی که قرار است به اهالی روستاها یادآور شوند که توانمندند و بازار هنرشان در شهر داغ است.
«روستاتیش» ترکیبی از دو کلمه روستا و آتیش است و برای رساندن این مفهوم که آتیش روستا روشن است. حتی همین نام «روستاتیش» به خوبی اهداف مینا و احسان را میرساند.
وقتی صحبت از شکلگیری این ایده میشود، مینا این طور تعریف میکند که کار برای او از بانوک دوچ شروع شد؛ پروژهای برای توانمندسازی اقتصادی روستایی به نام سیدبار جدگال در سیستان و بلوچستان. در طی این پروژه بود که گروهی از خانمهای آن روستا کارهای سوزندوزیشان را تبدیل به کارهای مدرنتری مثل زیورآلات کردند و بازار خوبی برای فروششان فراهم شد یا بهتر است بگوییم بازار را فراهم کردند برای برگزاری نمایشگاهها و تبلیغات. از همین طریق، هنر دست کسانی که کیلومترها دورتر بودند به دست متقاضیان رسید و بعد از آن تقاضا از جانب روستاهای دیگر هم شروع شد و حتی بعد از مدتی افزایش پیدا کرد.
هدف این زوج توانمندسازی است و نه برداشتن مقطعی بار از دوش اهل روستا. پس از همین جا بود که کار روستاتیش مبنی بر فعالیتهای گروهی شد. به این معنا که افراد توانمند در حوزهای واحد گروه تشکیل میدادند و مدیریت کارشان را به عهده میگرفتند که این خودش در احیای فرهنگ کار گروهی مؤثر بود. این کار همچنین هنرهای در آستانه فراموشی را دوباره زنده کرد، مثلاً مادربزرگهایی که دوخت عروسک آن منطقه را بلد بودند، هنرشان را به جوانترها یاد میدادند. از این سو، روستاتیش پیدا کردن بازار و تولید محتوا را بر عهده میگرفت. همه اعضای این گروه که حالا هر روز بزرگتر هم میشود، تصمیم گرفتهاند کارشان را باکیفیت انجام دهند.
«کارآفرینی اجتماعی» یکی از ترکیبهای پربسامد در صحبتهای میناست، با این تعریف که درآمد حاصل از کار برای رفع معضلات استفاده میشود به نحوی که بخش مهمی از سود فروش وسایل، به درون چرخه بازمیگردد.
هر محصول در روستاتیش به یک پروژه وصل است. مثلاً حصیربافی مربوط به پروژه دختران بازمانده از تحصیل است. یعنی چیزی از سود حاصل از فروش محصولات که بین بیست تا پنجاه درصد متغیر است، به این پروژه اختصاص داده میشود. دقیقاً همین نکته، تفاوت روستاتیش با دیگر استارتآپهاست.
مشکلات در روستاها متنوع و متعدد است؛ از سرویس بهداشتی و سرویس مدرسه گرفته تا تهیه علوفه برای دامدارهای خرد که به نحوی با احیای جنگل در ارتباط است و حالا هر کدام از این مشکلات تحت عنوان پروژهای تعریف میشوند که درصدی از سود حاصل از فروش محصولات همان روستا به مرتفع کردن پروژهها اختصاص داده میشود و البته این جدا از دستمزد دوزندههاست که مستقیم به دست خودشان میرسد.
آنها در سایت روستاتیش تمام این پروژهها را مفصل توضیح دادهاند؛ اینکه الان چیزی حدود پنج یا شش روستا با پروژه فعال دارند یا حتی معرفی روستاهایی که خودشان پروژه ندارند اما سود حاصل از فروش کارهایشان به خود پروژه روستاتیش اختصاص داده میشود. پروژهای برای فراهم کردن سرویس دختران بازمانده از تحصیل در یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان که فاصله رسیدن به مدرسه برایشان چیزی حدود هفت کیلومتر و گذر از یک رود است. خبر خیلی خوب این که این روزها خیری در حال ساخت مدرسه در همان منطقه است.
مینا به این قسمت از صحبتهایش که میرسد، شادی در چشمهایش میدود. او رنج دخترانی که دلشان میخواسته درس بخوانند را دیده و خوشحال است که توانسته قدمی بردارد برای اصلاح این وضعیت. با همان شادمانی حرفهایش را ادامه میدهد: «دغدغه آموزش اصلیترین اولویت ما در روستاتیش است. مثلاً الان در حال راهاندازی کلاسهای آفلاین برای دختران متوسطه اول روستای تاج میر هستیم. و برایمان مهمتر از هر چیز توانمندسازی اقتصادی و اجتماعی روستاها است. آنقدر که هوای شهر آمدن از سر جوانترهایشان دور شود چون در شهر بستر شغلی مناسب برایشان فراهم نیست.» او دلنگران است. دلنگران جوانهای با اصالت روستایی که از سر تنگنا رو به خلاف میآورند و چه بهتر از این که از پتانسیلهای محل زندگی خود برای درآمدزایی و سپس رفع مشکلات همان جا استفاده کنند.
مهر