هفته حجاب وعفاف و سالروز شهادت متحصنین در مسجد گوهرشاد توسط پهلوی اول بهانهای برای بازاندیشی دربارهی *پوشش اسلامی* و مسئله لباس به عنوان یکی از مهمترین رسانههای عمومی جامعه و البته واجبات دینی ماست.
البته به نظرم در میان زنان محجبه فرهیخته و دانشور اینقدر انسان باسواد و اسوه هستند که با بانوان و دختران کشورم گفتگوی سازنده داشته باشند که لازم نباشد امثال من با یک پیراهن خنک درباره ضرورت پوشیدگی بانوان در گرمای ۴۰ و ۵۰ درجه تابستان ارشادنامه بنویسیم.
بحث من و البته مخاطب فراری من از بحثهای حجاب، آقایان و پسران هستند.
از جمله چه بسیار زنان شل حجاب و بیروسری دیده ام که آزرم و عفت و شرم نگاه و رفتارشان از بسیاری از ما مردان به ظاهر مقید و غیرتی هم بیشتر است و اگر تقید عملی را وابسته به بسیاری از عوامل بدانیم، چه بسیار از ما مردها که در حداقلِ خواسته شده از خود کاهل و متهتک هستیم و در هزار توی رفتار و نگاه بیحجابمان، چنان بیحیایی موج میزند که لباس پاره پاره و صورت سوزن خورده و چاقو چاقو شده در مقابل آن برقع مستوری است.
در این سالها به جز بسیاری از بد لباسیها و بیحیایی که در ظاهر ما مردان رخ داده و به غیر از پیرایشهای شرمآور که صورت و سیرتمان را از جنسیتمان بیگانه نموده که مصداق بیحجابی و بی عفتی است، رفتارهایی در جمعهای مردانه و در تعامل همسرانه داریم که از بیحیایی روی شیطان را سفید میکند.
از آن جمع نرها که در آن شبه مردان درباره نوامیس مردم نظر میدهند تا آن به ظاهر مردی که بارها به همسرش فهمانده که اگر در جمعها و مهمانیها خودآرایی نکند و یا مکشوفه وارد نشود با نظر کردن به زنان دیگر او را تنبیه خواهد کرد.
از آن بیغیرتی که معتقد است، پسرش قبل از ازدواج حق دارد، طعم زن و دوست دختر را بچشد تا بیتجربه نباشد، اما همین نامرد برای پسری که سراغ دخترش برای چشیدن و تجربه میآید، شاخ و شانه میکشد.
چه بسیار دخترانی که این سالها در ساحت مشاوره به من فهماندند که اگر بد پوشش و خودآرا نباشی مردی نگاهت نمیکند و پذیرایت نیست و چه بسیار نامردانی که هر روز بر دیوارهای استخدام دنبال منشی و مسئول فروش زن زیبا با روابط عمومی بالا برای رفع و رجوع دل بیمار و کسب درآمدشان از لجن چهره نمایی و غمزه فروشی میگردند.
شاگرد دختری داشتم که پدرش از فرط جهل یا .... مانع ساده لباس پوشیدن و حجاب گرفتنش بود.
گعدهای میشناختم که پشت نام همیاری اجتماعی، مجمع ارزیابی زنان همکار بود و در این چشم ناپاکی برایشان مجرد و متاهل مطرح نمیشد.
بعنوان کارآفرینی یا گروه هنری و آموزش زنان برای خودشان دربار ناصرالدین شاهی راه انداخته بودند و از همه بدتر به نام فعال اجتماعی بانوان و فمنیست، دختران را از فکر خانواده رها میکردند تا با سوار شدن روی حس قدرت طلبی و تساوی خواهی آنان هم نیروی کار ارزان فراهم کنند و هم بتوانند به جای شوهر و فرزند و آتیه از ایشان باج عاطفی بگیرند.
مردانی را میشناسم که هم حجاب وجودی خودشان و هم پردهی حرمت خود خدا را هزار هزار باره پاره کردند و میکنند.
دهانشان از فحش و لغو هیچ حجابی ندارد چشم و گوششان از صیانت نوامیس مردم هیچ حجابی ندارد و هیچ چیزی در وجودشان از عصمت و عفت و نجابت نیست.
مردانی را میشناسم که در جوانی چیزی از دختربازی کم نگذاشتند.
همزمان با ده نفر ارتباط داشتند و به همه قول ازدواج میدادند.
حالا که چهل و پنجاه ساله شده اند راه را عوض کرده اند و شده اند، فعال حقوق زنان، تا کمک کنند جامعه بانوان به جای مهریه، حق طلاق بگیرد و به جای نفقه حق شغل بخواهد و تا میتواند بچه. دار هم نشود که راحت هی بتواند وارد رابطه بشود، هی بتواند بیرون بیاید؛ و پس از چند بار ازدواج و طلاق و بتواند دوباره دوست اجتماعی ده نفر بشود.
آری عزیزجانم
چه زمانی که وسط مترو شلوار فاق کوتاهش باعث شده تمام اعضای بدن نفرت انگیزش بیرون بیفتد و چه زمانی که با رفتارش باعث میشود دختری حس کند برای جلب توجه او و یا بانویی مطمئن شود برای کسب وفاداری و پر شدن چشم هرز او باید خودآرایی کند و بازار بی حیایی مشتعل از تقاضای اوست، نقطهی بنیادین گشت ارشاد وجودت این باشد که بگویی:
مردک حجابت را رعایت کن!