این روزها بحث آموزش مجازی دانش آموزان حسابی داغ است و خانوادهها به خاطر عقب نماندن فرزندانشان از مباحث درسی تلاش میکنند آنها را پای کلاسهای مجازی بنشانند. در همین راستا نیز مدتی است که شبکه آموزش سیما این موضوع را در دستور کار خود قرار داده است و هر روز برنامههای درسی را ویژه دانش آموزان در مقاطع مختلف تحصیلی به روی آنتن میبرد.
سابقه آموزش در تلویزیون ایران به همان سالهای ابتدایی جنگ میپردازد و زمانی که موشکباران و مهاجرتها باعث شد تا سیستم آموزشی برای مدتی مختل شود. پس از دوران جنگ تا میانه دهه ۷۰ هم برنامههای آموزش محور روی آنتن تلویزیون رفت، ولی ماندگار نشد.
یکی از برنامههایی که آموزش محور نبود، ولی مخاطب خود را با سیستم آموزش مجازی در سالهای دور آشنا میکرد، مجموعه سریالی به نام «اسکیپی» بود.
**آشنایی با آموزش مجازی در «کانگوروی بوته زار؛ اسکیپی»
«اسکیپی کانگوروی بوتهزار» نام یک مجموعه تلویزیونی خانوادگی استرالیایی است که توسط جان مک کالوم از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۸ ساخته شد.
اصل این سریال در ۹۰ قسمت ساخته شده، اما ما ایرانیها تنها ۳۰ قسمت از آن را دیدیم و قصه آن ماجراهای یک پسر جوان به نام سامی و کانگرو باهوشی به نام اسکیپی بود که در پارک ملی واراتا در نزدیکی سیدنی روایت میشد.
اغلب داستانها درباره حوادث پارک ملی واراتا و حیوانات، خطرات ناشی از رخدادهای طبیعی و اقدامات مردم سودجو بود.
اما نیت ما از نام بردن از این سریال بازخوانی خاطرات آن نیست، بلکه یادآور این نکته است که طبق چیزی که در سریال میبینیم، سامی در طول مدت سریال به واسطه دوری محل زندگی اش از مدرسه از طریق رادیو پای درس هایش مینشیند و البته ارتباطی دوسویه نیز دارد و با معلم خود در ارتباط است.
**بچهها خانه استاد اینجاست...
اگر بخواهیم از برنامههای جدیتر تلویزیون در حوزه آموزش نام ببریم، به برنامه «بروبچههای پشت پنجره» میرسیم که همان اوایل دهه ۶۰ از شبکه یک پخش میشد. البته خیلیها نام این برنامه را به خاطر ندارند، اما قطعا محتوای آن برایشان یک خاطره نوستالژیک است.
برنامهای که مجری آن همان معلم معروف بود که لباس روستایی به تن میکرد و با دو تکه چوب و تکهای گچ در دست تلاش میکرد تا خط قرمزهای سرسخت آموزشی آن زمان را بشکند و در فضایی جدید و فارغ از سخت گیریهای مرسوم به کودکان ابتدایی درس بیاموزد.
این قصه گوی پیر که لباس بلندی برتن داشت و کلاهی بر سر مینهاد و عصایی در دست میگرفت، خود راوی نمایشی میشد که کارگردان آن هم بود و هر بار شخصیتهایی نظیر کدخدا شعبانعلی، اکبر آقا، آقا کمال و ... را خلق میکرد و خودش هم یک تنه آنها را اجرا میکرد. در میانه را نیز با صدای گرمش آوازی سر میداد تا دانش آموزان بیشتر با او ارتباط برقرار کنند.
برنامه اش مدتی عصرهای جمعه پخش میشد و آن زمان خیل مخاطبان میلیونی پای درس این معلم مهربان مینشستند. ابزار کار استاد، به جز ظاهر و لباس و گچ و تختهپاککن، مقداری شعر و موسیقی بود و دو تکه چوب، که با بر هم زدنشان به صورت ریتمیک و ملودیک، از دانشآموزان میپرسید: «خوشگل بگو، قشنگ بگو، که این با این چی میشه؟» (هنگام خواندن و پرسش آوازگونهاش نیز مثلا دو حرف به هم چسبیده «ب» و «الف» را نشان میداد). آنوقت، دانشآموزان، همصدا و هماهنگ جواب میدادند: «با، با، با، میشه!»
هر جلسه را هم با گفتن این جمله به پایان میرساند که «مجلس تمام گشت و به آخر رسید…ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم» همین جمله هم منجر میشد تا ولولهای در دانش آموزان بیافتد تا همچنان از استاد «حسن نیرزاده نوری» بخواهند که درس دادنش را ادامه بدهد.
حسن نیرزاده نوری در سال ۱۳۰۷ در محله پامنار تهران متولد شد و در همان زمان کودکی پدرش غلامحسین نیرزاده که سردبیر روزنامه غربال بود، از دست داد.
او از سال ۱۳۳۲ آموزگاری را با عشقی بسیار آغاز کرد و از اینکه میدید برخی معلمان با چه سختگیری بچهها را وادار به یادگرفتن میکنند، کتک میزنند، مداد لای انگشتهایشان میگذارند، گوششان را میکشند و ... آزار میدید. همین موضوع بهانهای شد تا او به سراغ روشهای تدریس دیگر برود و با مطالعه متدهای گوناگون به روش باغچه بان برسد. بعد هم شیوههای خود را به آن اضافه کند و طرحی نو دربیاندازد.
از مرحوم نیری که میان دانش آموزان به استاد معروف بود، گفتگو یا مصاحبهای به جا نمانده است، اما امیرمحسن نیرزاده نوری فرزند استاد در گفت و گویی راجع به او گفته است: نگاه ایشان به مقام معلمی با نگاه من که فرزندشان هستم و بسیاری از همکارانی که میشناسم بسیار متفاوت است. به دلیل اینکه ایشان از دوره نوزادی پدر خود را از دست دادند و مادرشان همه مسئولیتها را برعهده داشتند به همین دلیل هم رابطه بسیار صمیمی با مادرشان داشتند و زمانی که مادرشان در بستر بیماری بودند، خود استاد مادر راتر و خشک و پرستاری میکردند تا حدی که دعای همیشگی مادربزرگم در حق پدرم این بود که «حسن الهی انقدر معروف شی که مردم با انگشت تو را معرفی کنند» که فکر میکنم دعای مادر در حق استاد اثر خود را کرده بود.
استاد که خود روانشناسی کودک خوانده بود، در نهایت در ۵۳ سالگی و در شهریورماه سال ۱۳۶۲ جان به جان آفرین تسلیم کرد. مزار او در یکی از صحنهای حرم عبدالعظیم حسنی موسوم به باغ طوطی قرار دارد و روی آن نوشته است: بچهها خانه استاد اینجاست...
این آرامگاه جاودانه کالبد عشق و ایثار استاد سیدحسن نیرزاده نوری فرزند دکتر میر غلامحسین نوری که در شهریورماه ۱۳۶۲ در سن ۵۳ سالگی به دیار یار شتافت، آموزگاری که طرحی نو درافکند و با زمزمه محبت گریزپایان را به مکتب آورد و با ره توشههای سرشار از خدمت به میهمانی دوست رفت. هرچند که خود هماره میگفت: «وفدت علی الکریم بغیر زاد *** من الحسنات والقلب السلیمی *** وحمل زاد اقبح کل شیی *** اذا کان الوفود علی الکریمی»
آنچه که روی قبر استاد نوشته، شعری است که حضرت علی (ع) روی مزار سلمان فارسی نوشته اند و ترجمه آن این است: بدون هیچ زاد و توشهای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشتترین کار است.
**آموزش مسائل تربیتی به شیوه «باز مدرسه ام دیر شد»
مجموعه تلویزیونی «باز مدرسه ام دیر شد» هم نام برنامه دیگری است که در دهه ۶۰ با حضور اکبر عبدی خیلی گرفت. این اثر برای کودکان و نوجوانان ساخته شده بود و البته آموزش به صورت مستقیم در دستور کار آن نبود.
این اثر را حسین افصحی به تهیه کنندگی مهناز میرجهانگیری در سال ۶۲ ساخته شد و مهرماه روی آنتن شبکه یک سیما رفت.
این برنامه تلویزیونی که با بازی اکبر عبدی هنوز در خاطرهها مانده است تنها ۱۳ قسمت داشت و تلاش میکرد نظم و ترتیب و وقتشناسی را به کودکان و نوجوانان آموزش بدهد.
اکبر عبدی تنها زمانی که ۲۳ سال سن داشت در این سریال نقش «محسن» را ایفا کرد و به گفته خودش برای بازی در هر قسمت هم هزار تومان دستمزد گرفته است.
محسن در «باز مدرسه ام دیر شد» کودکی خونسرد و الکیخوش بود که خیلی به درس و مدرسه علاقهای نداشت. در طول راه رسیدن به مدرسه هم آنقدر بازیگوشی میکرد که لحظه آخر به مدرسه میرسید. آن هم درست زمانی که در بسته شده بود. محسن هم که دوان دوان خود را به مدرسه رسانده بود، به در تکیه میداد و با چهرهای پریشان رو به دوربین میگفت: «بازم مدرسهم دیر شد! حالا میگین چی کار کنم؟»
وجه آموزشی ماجرا هم همین مسیر مدرسه بود. او هر بار به بهانههای مختلف و شیطنتهای کودکانه، درس و مشق را فراموش میکرد و دیر میرسید. اما این بی نظمیها در خانه هم ادامه داشت و او خیلی اوقات فراموش میکرد که باید مشقهایش را بنویسد و یا لباسهایش را آماده کند.
اما وجه آموزشی ماجرا را یک مرشد و بچه مرشد بر عهده داشتند. نقش این مرشد را عنایت شفیعی ایفا میکرد. او عبایی بر تن و کلاهی بر سر داشت و بیشتر شبیه معلمهای مکتب خانه بود. چوبی هم در دست داشت و هر بار به بچهها اعلام میکرد که: «حالا میریم به خونه تا کارهاش رو نظاره کنیم؛ بلکه بتونیم مشکلش رو چاره کنیم».
مرشد و بچه مرشد که نقش آن را مجید رزاز ایفا میکرد، هر بار پس از خرابکاریهای محسن سر و کله شان پیدا میشد و تصمیم میگرفتند تا مشکلات او را ارزیابی کنند. مرشد هر بار سخنش را با نام خدا آغاز میکرد و میگفت: سخن آغاز با نامش چه نیکوست/ که یادش میکند دلهای ما شاد/ توکل، چون کنی در کار بر او/ دل و جانت شود از غصه آزاد.
وقتی هم که مشکلات محسن بررسی و حل و فصل میشد، نوبت به خداحافظی میرسید و در پایان هر برنامه مرشد و بچه مرشد میگفتند: تو بگو حالا وقت چیه؟ / وقت خداحافظیه/ از شما داریم التماس دعا/ میسپاریم همگی را به خدا/ علی یارتون/ دست حق به همراهتون
در این مجموعه نوستالژیک که تا به حال بارها و بارها از تلویزیون پخش شده، زنده یاد مهین شهابی در نقش مادر و مرحوم «اسماعیل داورفر» نقش پدر اکبر عبدی را ایفا میکردند.
**توجه به مسائل تربیتی با چاشنی طنز در «ق مثل قلقلک»
مجموعه «ق مثل قلقلک» عنوان مجموعهای تلویزیونی به نویسندگی و کارگردانی و اجرای حسین محباهری است که در سال ۶۸ تولید شد، البته این اثر در بین ما به این نام شناخته نمیشود.
بیشتر مخاطبان این مجموعه را با نام مبصر چهار سالهٔ کلاس میشناسند که شامل آیتمهای ۵ یا ۶ دقیقهای بود و برای گروه کودک و نوجوان سیما ساخته شد. این برنامه کلاس درسی را به تصویر میکشید که حسین محباهری، آموزگار آن بود. مبصر این کلاس، که محمد کدخدایی نقش او را ایفا میکرد هم دانشآموزی بود که ۴ سال در این کلاس سابقه داشت، از اینرو او را مبصر چهارسالهٔ کلاس مینامیدند. این مجموعه یک سال بعد نیز تولید شد که طبیعتاً مبصر در سری جدید، پنجساله شده بود.
درونمایهٔ این مجموعه طنز بود و زنده یاد محباهری در آن کدربارهٔ نامگذاری دانشآموزان میگوید: «چون همهٔ بچهها تهرانی بودند، آخر فامیلی آنان، اصلتهرانی، تهرانی اصل، تهرانلو و … اضافه کرده بودم؛ مثلاً اسد تبریزی اصل تهرانی.» او میافزاید: «تا آن زمان، درس ریاضی، درسی سخت و محصلگریز بهشمار میرفت. برای همین با خود اندیشدم و برای تلطیف این درس در ذهن بچهها، آن را درس شیرین ریاضی نامگذاری کردم.»
البته این مجموعه کارکرد آموزشی نداشت و در قالب طنز تلاش میکرد که مسائل تربیتی و آموزشی را به دانش آموزان یاد بدهد.
سالها بعد و ۲۰ سال پس از تولید این مجموعه، شبکه آموزش سیما سری جدید آن را در سالهایی که محب اهری در حال مبارزه با بیماری خود بود تولید و پخش کرد.
حسین محب اهری در نهایت و پس از سالها مبارزه سرسختانه با بیماری سرطان جان به جان آفرین تسلیم کرد.
**تجربه رویکرد نوین آموزشی با عمو فردوس
حدود سال ۷۷ بود که برنامه جدیدی با رویکر آموزش حروف الفبا از تلویزیون پخش شد. این برنامه ساختاری متفاوت با برنامههای اینچنین دیگر داشت و مجری آن نیز جوانی با نام «فردوس حاجیان» بود.
او متولد سال ۴۲ در قائم شهر و از جانبازان دوران جنگ تحمیلی است که به واسطه شیوه نوین آموزش دروس به زودی به شهرت رسید و خانوادههای بسیاری آموزش فرزندان خود را با برنامههای تلویزیونی او هماهنگ کرده بودند.
او شهرک الفبا را بر اساس روش سوادآموزی طراحی کرده بود و در سالها بعد نیز در فصلهای جدید برنامه روی کتابهای بخوانیم و بنویسیم متمرکز شد و رویکردهای آموزشی و اجتماعی آن را هم پررنگتر کرده بود.
فردوس حاجیان بیش از ۴۰ میلیون تیراژ کتابهای آموزشی و ثبت ۱۴ اختراع در تکنولوژی آموزش و نویسندگی کتاب درسی را در کارنامه خود دارد و در برنامه تلویزیونی خود نیز تلاش میکرد با استفاده از تکنیکهای روز کودکان را به خواندن و نوشتن علاقهمند کند.